مرا به طره تعلیق گره بزن

«غفور اسکندری سخندری» ازجمله شوریدگان وادی و طریق معرفت است که روح ناآرام و کمال‌خواه و دل بی‌قرارش همیشه در پی خلق آثار هنری بوده است. او که هیچ‌گاه دست از طلب برنداشته و پیوسته در شکوفایی و طرب بوده است، گاهی نکاتی ظریف و باریک‌تر از مو در خط نستعلیق می‌بیند و آن را در نهایت اخلاص به هنرجویان و دوستداران خط پیش‌کش می‌کند، گاهی به‌صورت خاص رد قلم میرزای کلهر، میرزا غلام‌رضا، میرحسین ترک و میرزا کاظم را می‌گیرد و گاهی نیز دل به زیبایی خطوط میرعماد می‌بازد و به عشق آن می‌نازد.

تاریخ انتشار: ۱۰:۱۹ - دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه

اسکندری چند سالی به خط شکسته روی آورد و تلاش بسیار کرد تا ارتباط عمیق خط شکسته و تعلیق را به‌خوبی دریابد و در این فاصله توانست بیش از ده مقام برتر و برگزیده خط شکسته در سطوح ملی و منطقه‌ای را از آن خود کند و شاگردان موفقی را به جامعه خوش‌نویسی بشناساند.
حالا قصه به گونه دیگری اســـــــت و گویی که اسکندری عشق ازلی یافته که دل و جان به او باختــــــه است.
 آنچه در پی می‌آید حاصل گفت‌وگو با «غفور اسکندری سخندری» خوش‌نویس خط تعلیق معاصر است که به شیوه‌ای خاص و در قالب نظم به پرسش‌های مطرح‌شده، پاسخ گفته است.

کمی از خودتان بگویید؟

آر که دارم زین بضاعت اندکی
لیک در خیل هزارانَم یکی
عاشقی کز هرچه در این عالم است
دل بریده‌ست و به تعلیقی خوش‌ا‌ست
این قلم را کرده او احیاگری
پورِ ناصر هم غفور اسکندری

 در چه تاریخی و در کجا متولد شدید؟

نام حق آرم ز اول بر زبان
زان که باشد آشکارا و نهان
در سراب سبزی‌اَم ملک امیر
زادگاه من بَوُد بس دل‌پذیر
یک‌هزار وسه‌صد وپنجاه و سه
اول از پاییز که می‌آرم به ویر

 هنر خوش‌نویسی را از چه زمانی شروع کردید؟

چون گشودم دیده بر لوح و قلم
بود شوقی در وجودم دم به دم
چشم دل بر مصحف و اندر کتاب
باز کردم بر خطوطی نابِ ناب
نستعلیق جلوه خوش می‌نمود
بر من عاشق ز درها می‌گشود
چند سالی کار من بُد جُست‌وجو می‌شدم هردم به بحری روبه‌رو
در شکسته میل بودم بی‌شمار
تا جوانی طی بشد چونان بهار
مختصر گویم ز دوران نخُست
در وجود من هزاران عشق رُست

 معلمان خود در دوران تحصیل را به یاد دارید؟

بُد معلم خانِ تُرکَم، اسمَعیل
خود حکیم و فارغ از هر قال و قیل
تا رسیدم من به دورانی دگر
برگزیدم جمله چندین تاج سر
مشق کردم نزد آن آموزگار
یک نژاده از میان هفت و چار
کی ایوبی بود از نسل کیان
خوش خط و خوش صحبت و بس نکته‌دان
اوستاد دیگرم بُد صانعی
کو نبودش در هنرها مانعی
نام او باشد علی وز پی حسین
سرور و والا تبار و نور عین
گر برم نامی ز استادان خویش
سر فرود آورده‌ام اینک به پیش
از منوچهر بیکِ ایل یاد آورم
آن امیرزاده که بُد تاج سرم
پس ادیب و خواجه ایرج خواجوی
تا کنونم هست او را پی‌روی

 استادان خوش‌نویسی‌تان چه کسانی بودند؟

بعد ترخیص از حضور نیکوان
یک اَبَر مردی مرا شد میزبان
حُسن و خُلقی بس خدایی داشت او
صد هزاران مهر می‌انباشت او
نسل شه منصور و نامش کی‌حسین
بر من او دارد کنون صد گونه دَین
در سرم زان پس هوای ری فتاد
تا سخندر روی بر این ره نهاد
نام استادش کنون یزدانی است
در خط و در معرفت او ثانی است
چون که دارد رسم و آیینِ پدر
یک صدف باشد که دارد بس گهر
نام نیکش هم محمد پس رضا
خط و خالش روح‌بخش و جان‌فزا
بعد آن دور و نشیب و بس فراز
 باز خوش‌بختی کنون بر شانه باز
خوش پرید از اوج و بر بامم نشست
هر چه بودم از تعلق بر گسَست
در شکسته، خانِ دوران کابلی
ملک خوانسار از وجودش منجلی
دست حق بُد آن یدالله زمان
در شکسته شد همی گیتی سِتان
تا که دارد جان به تن اسکندری
کابلی باشد مر او را سروری

 از خط پر رمز و راز تعلیق و استادان بزرگ آن در طول تاریخ ایران زمین بگویید؟

تشنه آن خط گنابادی‌ام
هم خط تعلیق هم آزادی‌ام
خواجه منظور نظر اختیار
داده به تعلیق دو صد اعتبار
خواجه ریسنده آن خال و خط
وان که بپیچیده به حرف و نُقط
خواجه عبدالحی آن روزگار
سبز خطش هم‌چو گل نو بهار
خواجه من منشی سلطانی‌ام
زمره آن کاتب سلمانی‌ام
برده ز من عقل و دل و هوش را
حلقه عبدی زده‌ام گوش را
کاتب فارسی حسن بن حسین
یا که ابوالعال همان نور عین
صاحب این شیوه و این خط نو
داس مهی داده به فصل درو
عشق من از خط تو تعمیق‌تر
روی تو بر آن خط تعلیق سر
تا که فلک بوده و این کردگار
خلق ندیده‌ست چو شَه اختیار
تا که دهد نظم و نظامی چنین
بر خط تعلیق وزین و ثمین
خط ترَسُل چو گل و لاله‌ای
نقش همی بسته بَرِ واله‌ای

 گرایش نسل امروز به خطوطی مانند تعلیق که اکنون جانی تازه گرفته‌اند چگونه است؟

چون به بُستان‌ها شود فصل بهار
صد هزاران غنچه می‌آید به بار
پوپک و قمری و بلبل هر دمان
نغمه‌ها سر می‌دهد بر شاخسار
هرگلی نو در جهان آید پدید
آدمی مبهوت و مست و بی‌قرار
چون که گلزار بهشت‌ست این خطوط پیر و بُرنا در هوایش بی‌شمار

 سخن شما با علاقه‌مندان خط تعلیق چیست؟

اول هر ره که بود بس خطر
جمله همی عشق بباید به سر
چون که نهادی تو به صحرا قدم
هست شدی در کل و از خود عدم
تا که قلم سوی تو آمد ز غیب
پاک بریدی تو ز هر عیب و ریب
مشق کن از خط ترسُل نکو
مصحف خواجه بنگر مو به مو
بهره بگیر از خط استاد فیض
خویش بر آور ز غرور و ز غیظ
سعی بر آن خوانش تعلیق کن
نیک نگر باش و تو تحقیق کن
گر که بود بیش تو را رنج و آه
راز و رموزی تو ز سلطان خواه
مشقِ نظر مشقِ خیال و قلم
گفته‌ام و ذکر کنم بیش و کم
گرچه سخن هست کنونم خموش
«در طلبش هر چه توانی بکوش»

 و چه توصیه‌ای به هنرمندان به‌ویژه خوش‌نویسان دارید؟

بر حذر باش از ریا و از دروغ
تا که باشد روح و جانت پر فروغ
در مسیر حق گرت خواهی کمال
جد و جهدی کن ز بی مهری منال
گر که داری اندکی حرص و حَسد
آفتی باشد برانش از جسد
جسم خود را سوی پاکی می‌کشان
وز میِ صاف الستی می چشان
نیک می‌دانی عزیز رب تویی
خال مه‌رو خال کنج لب تویی
گر همی خواهی نشان و سروری
در کمالات و یکی پیغمبری
جمله باید مهر افشانی کنی
لطف‌ها بر خلق ارزانی کنی
تا هنر داری توای نور بصر
هم عزیزی هم تویی والاگهر

 شمـــــا اصول دوازده‌گانه خوش‌نویسی را در قالب نظم آورده‌اید. اگر ممکن است قسمتی از آن را  بیان کنید؟

خواهی که اصول خط بدانی
بر خوان تو رسالِه اصفهانی
ترکیب شود اولی و کرسی
وان‌گه سومی ز من بپرسی
ضعف قلم است و قوّت او
صد نکته بود ظریف و نیکو
سطح قلمت چو بر نشاندی
وان دور به ما بقی رساندی
نسبت چو دهی بکن صعودی
گر مغز سخن ز من ربودی
خوش آن که قلم ز حد عدولی
با عشوه‌گری کند نزولی
یک اصل دگر خود اصول است
چون خواسِتِه همه عقول است
به به که چونین صفای دارد
بر اهل خرد وفای دارد
شأن تو بود حدیث کامل
چون سبزه خط نموده حاصل

 سخن ناگفته‌ای دارید؟

هرچه گویم مختصر زین مثنوی
نکته‌ها مانده ملیح و معنوی
خط چو دریای بود ما یک حباب
او کلام موسقی ما چون رباب
زخمه‌ای در تار و پودم می‌زند
یک ندا هر دم به بودم می‌زند
او طریق سینه چاکان می‌دهد
راه عشق خط پاکان می‌دهد
هم قلم داده مرا هم مصحفی
کاغذی در دست و دل اندر کفی
تا نگارم نقش خود را در خیال
شرح گویم موبه مو دراین مجال
شرم دارم در همه احوال خویش
سر فکنده آمدم اینک به پیش
یا رب از جرم و گناهم در گذر
چون رسیده عمر کوتاهم به سر
«در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام»