به گزارش اصفهان زیبا؛
_ اول صبح زنگ زدی که همینا بگی؟ من تازه دعا ندبه خونده بودم و خوابیده بودم.
مامان، یعنی هیچی نشنیدی؟
_ چی چی مثلا ؟ سر و صدا که مثل همیشه بود. چیز اضافهتر نه.
یاد شبی میافتم که اصفهان زلزله آمده بود و گسل شاهینشهر فعال شده بود.
نیمههای شب بود و من که داشتم برای امتحان فردای دانشگاهم درس میخواندم کاملا متوجه لرزش زمین شدم هرچه مامان را صدا کردم توی کتش نرفت که نرفت. میگفت: زیادی درس خوندی توهم زدی.
من هم حرف مامان را قبول نکردم و رفتم توی حیاط، درِ حیاط را باز کردم و دیدم همه همسایهها ریختهاند توی کوچه و چند دقیقه بعدش هم خواهرها و برادرهایم سراسیمه آمدند دنبال ما.
هرکاری کردند مامان راضی نشد از داخل خانه کلنگیمان بیاید بیرون که حتی برویم خانه برادرم.
نمیدانم پاییز بود یا زمستان به گمانم اوایل پاییز بود که چندتا پتو برداشتیم و رفتیم توی حیاط. زورمان فقط همینقدر کشید، همینقدر که مامان را راضی کنیم توی اتاق نخوابد و بیاید در حیاط و زیر آسمان خدا بخوابد
لااقل. مادرم میگفت: اگه قراره بمیرم همون بهتر که توی خونه خودم بمیرم، یه دونه جون که بیشتر ندارم!
تلفن را که قطع میکنم، صورت خونسردش را تصور میکنم ….
با روسری گل گلی که همیشه به سر دارد، اگر صدای انفجارها را شنیده بود، حتی اگر کنار خانه خودش هم موشک خورده بود، احتمالا فقط بلند میشد و روسری گلیگلیاش را صاف و صوف میکرد و بعد
میخوابید.
اسرائیل هنوز نمیداند احتمالا که خیلیها توی ایران مثل مامان من عقیدهشان بر این است که: اگه قراره بمیریم، چه بهتر که توی خونه خودمون بمیریم؛ اون هم بهدست اسرائیل!