به گزارش اصفهان زیبا؛ در زندگی همه ما کسانی هستند که وقتی در پستوی خاطراتمان به یادشان میافتیم، مثل ستاره میدرخشند. مهم نیست که طول عمرشان چقدر باشد. بهاصطلاح کیفیت زندگیشان آنقدر پررنگ است که میدرخشند؛ مثل شهید مهران حریرچیان که یکی از ستارههای ناب آسمان اصفهان بود؛ رزمندهای که پس از هشت سال دفاع مقدس، حضور در مراکز فرهنگی را اولویت خودش قرار داد و بهطورخاص مرکز فرهنگی 15خرداد، عرصه تأثیرگذاریاش بود.
حالا 16 سال از شهادت او میگذرد، باز هم جمعی از همراهان او دور هم جمع شدهاند و از او میآموزند. باز هم جمع جدیدی حلقه زدهاند و از مهران حریرچیانی میگویند که سالهایی نهچندان دور در همین خاک زیسته است؛ اما با خصوصیاتی که کمتر در میان ما یافت میشود. مجید شریففر فعال فرهنگی و مدیرعامل مؤسسه فرهنگی «15 خرداد»، محمدجعفر رجایی فعال فرهنگی و مدیر مؤسسه آموزشی «طه» و ابراهیم شهیر، فعال فرهنگی و مدرس دانشگاه از تجربه زیسته مواجهه با این شخصیت فرهنگی میگویند.
شهیر: الان که فکر میکنم، اولین خاطرهای که از شهید در ذهنم دارم، سفر مشهدی بود که آقای حریرچیان آن موقع در جایگاه مدرس یا به عبارتی بزرگتر، همراهمان آمده بودند. یادم هست که ایشان در اولین برخوردمان خاطراتش از مداحیهای عمویم را به زبان آوردند و من بلافاصله احساس کردم که این شخص، دیگر یک آدم غریبه نیست؛ میتوانم با او صحبت کنم، سؤالاتم را بپرسم و شبهاتم را برطرف کنم.
با اینکه اختلاف سنی من با ایشان نزدیک به ۱۴ سال بود و طبیعتا همبازی، همرده، همگروه یا حتی هممسجدی هم حساب نمیشدیم؛ اما نحوه ارتباط اولیهشان طوری بود که احساس کردم خیلی زود با این فرد میتوانم ارتباط بگیرم. این خاطره درواقع به معنای کلانترش نحوه ارتباطی بود که در نسل شهید حریرچیان و با شهید حریرچیان اتفاق افتاد؛ ولی متأسفانه حتی در نسل ما هم این نحوه ارتباط تداوم پیدا نکرد و امروز شخص من هم نمیتوانم مثل مهران حریرچیان آن روزها با نوجوانان ارتباط برقرار کنم. نمیتوانم آن سطح قوت و عمق رابطهای را که ایشان ایجاد میکرد، برای تأثیر و اقناع در نسل بعد داشته باشم.
رجایی: خدا را شکر میکنم که بنده هم چندسالی توفیق بودن در کنار مهندس حریرچیان را داشتم و آنچه آقای شهیر فرمودند را درک کردهام. به عقیده من آقای حریرچیان نهتنها از نسل جوان و نوجوان گسسته و جدا نبودند؛ بلکه پناهگاه این نسل هم بودند. در همان سن نوجوانی که با مهندس حریرچیان آشنا شدم، کمتر کسی را دیده بودم که برای نسل نوجوان و جوانترها چنین کرامت و احترامی قائل شود. آقای مهندس حریرچیان برای شنیدن مشکلات، راهحلهای عالمانه پیشنهادکردن و همدلیکردن با افراد همیشه در دسترس بودند. این ویژگی است که شخص بنده بعد از ایشان نتوانستم در فرد دیگری را پیدا کنم که اگر مشکل شخصی یا شبهه و ابهامی برایم پیش آمد، به این راحتی بتوانم به او دسترسی پیدا کنم و پاسخ عالمانهای بشنوم.
آن زمان وقتی میخواستیم مشکلی را با ایشان مطرح کنیم، با یک تلفن خیلی ساده در دسترس بودند و اگر تلفنی حل نمیشد، خودشان پیشنهاد میکردند که در محل کارشان یا یک جای عمومی وعده کنیم. الان که فکر میکنم چنین برخوردهایی با نوجوان واقعا کرامت و بزرگواری ایشان را نشان میدهد.
بنده سراغ ندارم که شخصیتی در این جایگاه علمی و البته جایگاه معنوی اینقدر راحت و بدون دغدغه بتواند با نوجوان ارتباط برقرار کند، صحبتهایش را بشنود و حتی افراد اینقدر با ایشان صمیمی میشدند که مشکلات شخصی و درونیاتشان را هم مطرح میکردند. در مقابل، ایشان با دید باز مشکلات را میشنیدند، راهحل میدادند، پیگیری میکردند، بعدا تماس میگرفتند و جویا میشدند که آیا مشکل حل شد یا نه؟
در کنار این ارتباط صمیمانه در ذهن نوجوانی مثل بنده، آقای مهندس حریرچیان نمونه بارز مکارم اخلاق بودند. ما میدیدیم که آنچه را ایشان در سخنرانیهایشان اشاره میکنند، در زندگیشان واقعا به آن داشتههای اخلاقی عمل میکنند. ما دیده بودیم که خودشان اهل توسل و استغاثه بودند.
گریههای ایشان در زیارت جامعه کبیره چیزی نیست که هیچ موقع از ذهن ما پاک شود. ارتباط معنوی که ایشان با حضرات اهلبیت داشتند، قطعا در رفتار و منششان مؤثر بود.
شهیر: یکی از نکاتی که شما اشاره کردید، مربوط به مکارم اخلاقی ایشان بود. الان که میخواهم به ۲۰ سال یا ۲۵سال پیش برگردم و مهران حریرچیان را بهخاطر بیاورم، این برای من خیلی جذاب است که انگار با یک شخص مواجه نیستم؛ بلکه با چهارپنج نفر طرف هستم؛ یعنی او جایی که قرار است با یک نوجوان مواجه شود بسیار زبان او را میداند. با آدمهای مختلف به زبان خودشان صحبت کند. آن موقعی که برای بچههای دوره راهنمایی طرح درس مینوشتیم از ایشان مشورت میگرفتیم. انگار آقای حریرچیان دوره نوجوانی را زندگی میکرد. مثالهایی که میزدند، انتخاب مبحث، متن و… دقتشان نشان از همین اشراف داشت.
یک بعد دیگر شخصیتیشان در حوزه اخلاق بود که آقای رجایی اشاره کردند. بعد که بزرگتر شدیم و به حوزههای مدیریتی وارد شدیم، من باز ایشان ارتباط داشتم. یادم هست که در دورهای مدیران کشوری را دعوت کردیم و آقای حریرچیان به آنها مدیریت تدریس میکردند.
سرفصلهای مدیریتی ایشان در آن تدریس بر اساسنامه حضرت علی(ع) به مالکاشتر بود و با اینکه من بارها بعد از آن اساتید مختلف مختلفی را دعوت کردم، هیچکس نتوانست همچون ایشان تدریس کند. واقعا فقدان مهران حریرچیان برای فضای مدیریتی که در آن موقع عنوان آموزش حوزه مدیریتی اسلامی تازه جوانه میزد، بسیار جدی است.
بعد دیگر شخصیتشان ارتباط با اهلبیت بود؛ یعنی مهران حریرچیان حضرت زهرا(س) را درک کرده بود، زیارت جامعه کبیره را درک کرده بود، زیارت امام رضا(ع) و پیادهروی کربلا را درک کرده بود. آن موقع اگر ما میگفتیم که هیئتمان هیئت حضرت زهراست واقعا باورمان میشد که یک علقه و رابطه بین انسانهای کره زمین با حضرت زهرا (س) برقرار شده و مهران حریرچیان برایش چنین چیزهایی عادی بود.
علاوه بر این، یک نکته را اضافه کنم و آن اینکه، مهران حریرچیان اهل تفکر بود. ما خیلی میشنویم که مثلا فلانی کتابهای شهید مطهری را میخواند یا فلانی پای درس استاد دولابی نشسته و دائما افراد را به دیگران وابسته میکنیم؛ ولی جذابیت مهران حریرچیان این بود که این دایره مطالعه را با تفکر خودش همراه میکرد؛ درعینحال متواضع بود.
به یاد دارم که در جلسهای بدون اینکه شناخته شود، پای درسی نشست که شاید خود آقای حریرچیان از استاد هم بالاتر بود؛ اما معتقد بود تا جایی که میتواند بهجای قضاوتکردن، باید مطالعه کند، بشنود و تحلیل کند.
شریفیفر: چون دوستان به آشنایی خودشان با ایشان اشاره کردند، من هم از آن روزهایم بگویم. خب ایشان جزو اولین اشخاصی بودند که در مرکز 15خرداد حضور داشتند. آن موقع هیئت برای دبیرستانیها بود و من و چند دانشآموز با سن کممان، یکجوری خودمان را به برنامهها میرسانیدم. طبیعتا از آن موقع و حرفهایشان هم چیز خاصی یادم نیست. در عوض آنچه برای من از ایشان به یادگار مانده، حالشان است، نه قالشان. همین توسلی که فرمودید، در روضههای فاطمیه ایشان خودشان سخنرانی میکردند و در اواخر کار هم توسلی میکردند. در این توسلات خودشان هم منقلب میشدند؛ ولی به یاد دارم که بعد در صحن دوباره میخندیدند و این حالشان بود که به ما منتقل میشد.
رجایی: نمیدانم اسم این را میشود پارادوکس بگذاریم یا نه و ریشه آن هم شاید ارتباط با منبع اصلی فیض، یعنی خداوند و اهلبیت باشد؛ اینکه افراد در جایگاههای متفاوت رفتارهای متفاوتی پیدا میکنند.
آقای مهندس حریرچیان در عین لطافت روحی که داشتند، آرامشی که به دیگران میدادند و با آن لبخند همیشگی که آقای شریفی فر هم اشاره کردند، انسانی بسیار مقتدر، باصلابت و شجاع بودند؛ مثلا لطافتشان را در محل کار میدیدیم. وقتهایی که کار در دانشگاه بسیار مشکل میشد و التهاب کاری پیش میآمد، برای ما که کارمند آنجا هم بودیم، آشفتگی پیش میآمد؛ ولی ایشان بسیار با آرامش و صلابت و با سلاموعلیک گرمی پشت میز مینشستند و امور را رفعورجوع میکردند؛ انگار که هیچ اتفاق خاص و مشکلی پیش نیامده است.
این خصوصیات و ویژگی عجیب را ما در بزرگانمان دیدهایم و در طول همکاریمان در دانشگاه، به نظر من، آقا مهران یک نمونه کوچکی از حضرت امام(ره) یا آیتالله خامنهای بودند.
یک خاطره دیگر هم یادم آمد در همین مورد که شاید کمی ناراحتکننده، ولی جالب باشد. زمانی ما قرار گذاشتیم که در مرکز، هیئت هفتگی داشته باشیم؛ اما متأسفانه دوستان استقبال نکردند و شبهایی بود که شاید یکیدو نفر از اهالی محل و اعضای مرکز حاضر میشدند. یادم هست که یک شب فقط من بودم و یکی از پیرمردهای محل؛ اما ایشان اصلا به روی خودشان نیاوردند که مثلا جمعیت کم است. سخنرانیشان را شروع کردند و مثل همیشه در همان ابتدا احکام گفتند و اتفاقا با آن پیرمرد هم نحوه خواندن سوره حمد را تمرین کردند.
شریفیفر: نکتهای را درخصوص برقراری ارتباط با جوان و نوجوان بیان کنم. در اسفندماه سال گذشته پیمایشی درمورد ارزشها و نگرشهای ایرانیان برای چهارمین بار در کشور انجام شده است.
شاخصهای موردسنجش مثلا دینداری، تعلقخاطر، اعتماد به دیگری، احساس امنیت، عدالت و… بود. اخیرا نتایج آن را بررسی میکردم و متأسفانه در مقایسه با هشتسال گذشته برخی از این شاخصها افت داشته است؛ بهطور مثال اعتماد مردم کاهش پیدا کرده؛ یعنی سرمایه اجتماعی کشور کم شده است. حالا دلیل برخی از این افتها، دشمنیها و بدخواهیهاست؛ ولی برخی دیگر هم اتفاقا به داخل کشور برمیگردد.
نتیجه این پیمایش را اگر بخواهیم به صحبتمان ربط بدهیم و بگوییم چرا جوان یا نوجوان ما تعلقخاطر و دلبستگیاش به کشور و خانواده و محیط کارش کم شده است، به نظرم حرف و عمل آقا مهران پادزهر این قضیه بود.
نمیگویم کسی که با ایشان ارتباط داشت لزوما مریدش میشــد؛ اما افرادی هم بودند که با اینکه با تفکر ایشان مخالف بودند؛ بهشدت شیفته رفتار او میشدند. آقامهران حرف و عملش دوتا نبود. او خودش عامل به حرفش بود؛ برای همین هم نوجوان نسبت به او احساس گسست نمیکرد؛ مثلا در موقعیتی برای شخص من سؤالی پیشآمده بود. من از فرد دیگری اطلاعاتی داشتم که خیلی هم دادههای خوبی نبود. از طرف دیگر یک عده درمورد ایشان از من سؤال کرده بودند. اینجا برای من شبهه ایجاد شده بود که باید راستش را بگویم یا دستکم آنچه را که میدانم نگویم؛ اما وقتی با آقا مهران صحبت کردم ایشان گفتند شما وظیفه دارید هر چه را که میدانید بیان کنید. من آن موقع با استناد به حرفشان، با اطمینان همان کار را کردم.
در جامعه امروز ما شخص به خانواده خودش هم اعتماد ندارد یا به مسئولان بالاتر؛ به این خاطر که میبیند مثلا فلان شخص بدرفتاری اخلاقی یا سوءمدیریت و در مراتب بدتر، اختلاس و دزدیهایی دارد. اینکه در جامعه امروز ما شکاف یا گسست نسلی پیش آمده، به این خاطر است که امثال ایشان که نوجوان به آنها اعتماد داشته باشد، نیستند یا اینطور بگوییم که کم هستند. حلقه وصلی که تا آخر هم پاک و سالم بماند، کم هست؛ حتی با احترامی که برای روحانیون هم قائلیم؛ اما متأسفانه در آن حوزه هم کم هستند افرادی که بتوانند اعتماد دیگران را جلب کنند و مرجع آنها باشند. امروز به پادزهرهایی مثل آقامهران نیاز داریم تا از بیمیلشدن و ناامیدشدن جوانها با عمل و دانششان جلوگیری کنند.
شهیر: به نظر من به دو دلیل این گسست رخداده است. اول اینکه ما نگاه جدی به این شکاف نداشتهایم؛ مثلا رهبری از تهاجم فرهنگی گفتهاند؛ ولی ما صرفا شنیدهایم و رد شدهایم. ساختاری به موضوع نگاه نکردهایم؛ درحالیکه نقطه قوت آقامهران نگاهکردن ساختارمند به موضوعات است؛ مثلا ایشان در بسیاری از مدارس بهطورمستقیم یا غیرمستقیم در طراحی ساختارشان مؤثر بود و معتقد بود که باید از دوره مدرسه نگاهمان به آموزش ساختارمند باشد. او به حوزه تربیت و فرهنگ اینطور نگاه میکرد. مسئله دیگر که متأسفانه خودمان هم درگیر آن هستیم، عاملنبودن به صحبتهایمان است.
اینکه بتوانیم منفعتمان را بهخاطر رسالتمان کنار بگذاریم و از لذتهایی بگذریم. من هر موقع به آقامهران فکر میکنم با اینکه ایشان از خانواده ضعیف نبود و میتوانست سبک زندگی دیگری را که اتفاقا حقش هم بود داشته باشد؛ اما هیچ موقع تصور من از او تشکیلات و تشریفات زندگیاش نیست؛ بلکه عمل و اعتقاداتش را بهخاطر میآورم.
متأسفانه خود ما عملمان با آنچه اعتقادمان است در محیط خانواده و کار تفاوت دارد؛ همین باعث میشود که اعتماد بیننسلی کم بشود و دیگر نسل جدید به من بهعنوان یک الگوی نگاه نمیکند؛ بلکه او فضای رسانهای و فیلم و موسیقی و… را الگوی خودش قرار داده است. ما در مدارس مذهبیمان هم نتوانستهایم عقایدمان را بازتولید کنیم و بچهها وقتی که از مدرسه فارغالتحصیل میشوند، بهخوبی اغنا نشدهاند که اصول و ارزشهای ما چیست.
نکتهای الان به ذهنم آمد؛ اینکه هیچ موقع نبود که ما از آقای حریرچیان برای حضور در برنامهای دعوت کنیم و ایشان بخواهد بداهه صحبت کند. همیشه تأمل میکرد، در باب موضوع یادداشت میکرد و با ارجاعاتی که میداد معلوم بود که مستند صحبت میکند؛ در یک فضای کاملا چارچوببندیشدهای.یکی از مشکلات ما با نسل آینده این است که متأسفانه نتوانستهایم این چارچوب را رعایت کنیم. وقتی میخواهیم از مسئله نبوت و توحید و… صحبت کنیم چارچوب نداریم یا در مسائل جاری مملکت مثل رسالت نسبت به فلسطین و مسائل سیاسی، نمیتوانیم بهعنوان یک مدرس چارچوبمند و با منبع صحبتمان را بیان کنیم. البته راهحل مشخصی هم برای برونرفت از این شرایط داریم؛ اینکه هر کس در هر جایگاهی که قرار دارد به گذشته واقعیاش برگردد.
اگر خود من به اعتقاداتی که از مهران حریرچیان یاد گرفتم و هنوز هم یادم نرفته، برگردم و در همان راستا و رسالتی که دارم عامل به آن عقاید بشوم، معنی زندگیام تغییر میکند. اختلافهایی هم که امروز من و امثال من که در جایگاههای مسئولیتی قرار گرفتهایم نسبت به دیگران داریم، برطرف میشود.
شریفی فر: به صحبت شما این را اضافه کنم. برخی فکر میکنند برای اینکه جوان و نوجوان را جذب کنند باید از برخی اصولشان کوتاه بیایند که مثلا فرد، بدش نیاید؛ درحالیکه آقامهران اصولش را با هیچچیز عوض نمیکرد و هیچ موقع آنها را کنار نگذاشت. شهید حریرچیان وقتی با بچهها فوتبال بازی میکرد معمولا در دروازه میایستاد و خوب همبازی میکرد؛ اما همه میدانستند که اگر موقع اذان بشود، او حتما میرود نمازش را میخواند. نمیگفت حالا بعدا میخوانم که بچهها بدشان نیاید و ضدنماز نشوند، نه. همه میدانستند که موقع اذان حتما دروازه خالی است.
درواقع با رفتن او ۱۰ دقیقهای بازی تعطیل میشد و بعضیها به تبعیت از او نمازشان را میخواندند. او واقعا مصداق «کونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیرِ أَلْسِنَتِکمْ» بود.رجایی: در واقع ایشان هر دو وجه را رعایت میکردند. نه بهخاطر نماز اولوقـتخـواندنشان فوتبال را کنار میگذاشتند و نه بهخاطر فوتبال بازیکردنشان نماز اول وقت خواندن را کنار میگذاشتند. البته ایشان سن و سالشان خیلی با بچهها فرق میکرد و بااینحال باز هم همبازیشان میشدند یا همسفرشان میشدند؛ مثلا شما تصور کنید ایشان با آن جایگاه دینی و علمیشان که آن موقع معاون پشتیبانی دانشگــاه علوم پزشکی بودند، با بچههای معمولی هیئت، مشهد میرفتند و در مدارس اسکان پیدا میکردند.
در طول سفر هرجا که مشکلی بود، خودشان کمک میکردند. به بچهها هم میگفتند، کمک کنید. موقع رفتن به حرم در مسیر پیادهروی بچهها دورشان را میگرفتند، موقع گریهکردن خودشان به همه دستمال میدادند و به شوخی بچهها جواب میدادند.
بعضی از بچهها در حرم از ایشان میخواستند همراهشان به زیارت بروند. من هم خدا را شکر این تجربه را داشتم که یکبار با ایشان زیارت رفتم و یادم هست که در آن شلوغی جمعیت، بهطور کامل زیارت جامعه کبیره را ایستاده خواندند و توسل پیدا کردند.
شریفی فر: بله این نکته بسیار مهمی است. افراد بهمحض اینکه جایگاهی پیدا میکنند، دیگر از محدوده خودشان خارج نمیشوند.
شهیر: یادم هست که در سفر آخرمان با اتوبوس رفتیم و محل اسکانمان هم یکخانه قدیمی بود. تازه بچهها شب در رختخواب ایشان کمی خوراکی ریخته بودند؛ ولی اصلا به روی خودشان نیاوردند و همانجا خوابیدند. این واقعا سؤال است که آیا ما هم میتوانیم با نسل بعدیمان چنین ارتباطی داشته باشیم؟
شریفیفر: بزرگی میگفت با مردم باش؛ ولی با مردم نباش. این بهنظرم در حال ایشان کاملا مشهود بود؛ یعنی درعینحال که بسیار با ما بودند؛ ولی چند پله هم از ما در حالتهای عرفانی و معنوی بالاتر بودند.
شهیر: به حدیثی از امام رضا (ع) در اینجا اشاره کنم که ایشان فرمودند: «عقل هیچ فرد مسلمانی کامل نگردد تا برخوردار از ده خصلت شود:
1- به خیر او امید باشد؛
2- از شرش ایمنی وجود داشته باشد؛
3- خوبی و خیر دیگران را بسیار شمارد؛
4- خوبی و خیر بسیار خود را اندک و ناچیز بداند؛
5- نه از مراجعه نیازمندان به خود خسته شود؛
6- نه در طول عمر از طلب و تحصیل علم و دانش ملول و خسته گردد؛
7- فقر در راه خداوند از توانگری در غیر راه حق برایش بهتر باشد؛
8- خواری در راه حق از سربلندی در راه دشمن خدا نزد او محبوبتر باشد؛
9- نزد او گمنامی از شهرت مطلوبتر باشد؛
10- کسی را نبیند جز آنکه گوید، او از من بهتر و پرهیزگارتر است.»
این حدیث را که نگاه میکنیم. من بهشخصه میتوانم شهادت بدهم که از این ۱۰ مورد، نه یکی کمتر، همه این خصلتها، در شهید مهران حریرچیان بود و حتی مصداق و خاطره آن را هم به خاطر میآورم؛ مثلا فقر ایشان در مقابل توانگری، عزتشان در مقابل دشمنان.
رجایی: یا اینکه خودشان را برتر از دیگران نمیدانستند. بههرحال در دانشگاه افراد کمحجاب هم به دفتر ایشان رفتوآمد میکردند. ما بارها دیده بودیم که ایشان در مواجهه با این اشخاص از جایشان بلند میشدند، به دقت به حرفشان گوش میکردند و با کمال متانت پاسخ میدادند. کسانی که از لحاظ سیاسی سابقههای خوبی نداشتند با ایشان مراوده داشتند و داوطلبانه میخواستند که ایشان را به منزل برسانند.
بعضی وقتها من میدیدم به راننده میگفتند که بله، شما بروید، من با ایشان برمیگردم و خب در طول مسیر هم با آنها درمورد مسائل مختلف همصحبت میشدند.شهیر: گمنامیشان هم که کاملا مشهود بود. ایشان چندین بار کاندیدای شورای شهر و مجلس بودند با اصرار دیگران و وقتی میدیدند که باعث تفرقه میشود، کنار میکشیدند.
هر وقت حس میکردند که کاری مناسب نیست، آن را رها میکردند.رجایی: درمجموع آنچه از این بحث برای خود من بسیار قابلتأمل بود این است که اگر ما میخواهیم ارزشهایمان را به نسل بعدیمان منتقل کنیم، لازم نیست که همان ارزش را به شخص بفهمانیم؛ بلکه لازم است خروجی عمل به آن ارزش را در ما دیده باشد. در آن صورت خودش عمل خواهد کرد. یکی از افتخارات من این است که چیزهایی که در کتابها درباره شهدا و علما و سیر و سلوکشان دیدهایم و شنیدهایم را حداقل چندسالی توفیق پیدا کردم که نمونه عینیاش را ببینم و انشاءالله که باز هم خداوند در مسیرمان چنین افرادی را قرار دهد.