به گزارش اصفهان زیبا؛ متن زیر که برای اولین بار در فضای مجازی منتشر میشود، گفتاری ماندگار از شهید علی اکبر اژهای (از شهدای هفتم تیر حزب جمهوری اسلامی) است که به نقد مکتب اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر و مقایسه آن با دیدگاههای مکتب اسلام میپردازد. این متن تسلط بالای شهید اژهای بر مکاتب ماتریالیستی غرب را نشان میدهد و در جلسه ای خصوصی مطرح شده است.
صوت این سخنرانی 90 دقیقهای، به تازگی از آرشیو شخصی استاد سید حسن نوربخش در اختیار ما قرار گرفته است که بدون هیچ دخل و تصرفی پیادهسازی شده است و تنها برای خوانش بهتر متن، میان تیتر توسط اصفهان زیبا اضافه شده است.
***
«اگزیستانسیالیسم»
سخنرانی شهید علی اکبر اژهای
و اما در زمینهی شناخت مختصری از اگزیستانسیالیسم و مقایسهاش با اسلام، ما برای دوستان عزیز خودمان مطرح میکنیم تا ببینیم چه میشود. در ترجمههای مختلفی که در مورد اگزیستانسیالیسم شده، کلمهی «اصالت انسان» فعلا عبارتی است که تا حدود زیادی، انتخاب شدهتر هست و در حقیقت مکتب اصالت انسان نامش را نهادهاند. گرچه خود کلمه اگزیستانسیالیسم «اصالت وجود» است؛ اصالت وجود مقدمه بر ماهیت هست، ولی چون بحثش فقط مربوط به انسان هست این است که اصالت انسان را هم ترجمه کردهاند.
به تعبیری دیگر در کتابی که مثلا آقای دکتر مصطفی رحیمی از سارتر ترجمه کرده، نوشته «اگزیستانسیالیسم یا اصالت بشر»؛ خود لغت اگزیستانسیالیسم معنیاش اصالت بشر نیست ولی چون مکتب دور میزند به دورِ مسئلهی انسان، اصالت بشر ترجمه شده و الا در حقیقت کلمهی «اومانیزم» هست که human یعنی بشریت و اومانیزم یعنی مکتب بشریت و یا مکتبی که مربوط به بشر و انسان است و در حقیقت اومانیزم شاید بهتر باشد ترجمه بشود به اصالت بشر نه اگزیستانسیالیسم، ولی خب همانطور که خدمتتان عرض کردیم چون بحثش دور میزند روی انسان میگویند اصالت بشر.
پایهگذاران اگزیستانسیالیسم
این مکتب اولا به وسیله کیرکگارد در آلمان پیشتر بنیانگذاری شد و سران بزرگی به نام هایدگر، یاسپرس و در این آخریها ژان پل سارتر هستند که دفاع از این مکتب را در شاخههای مختلفاش به عهده میگیرند. البته بد نیست بدانید که مباحث مربوط به آن، همانطور که ما در زمینه فلسفهی تاریخ گفتیم سابقهی تاریخی فراوانی دارد و به این صورت نیست که اینها برای اولین بار این نکات را مطرح کرده باشند و چنانچه در مقایسهاش با اسلام خواهیم گفت، میبینیم که اغلب نکات مکتب اگزیستانسیالیسم را اسلام قرنها پیش مطرح کرده و چیزی نیست که این مکتب بخواهد برای اولین بار به جهان عرضه کرده باشد.
کیرکگارد خودش خداپرست است
و نکتهی دیگر اینکه بنیانگذار این مکتب یا به تعبیری دیگر آنکس که خیلی به آن شهرت میدهند که این مکتب را تأسیس کرده و بنیان گذاشته «کیرکگارد» ایشان خودش الهی است و خداپرست است و برخلاف آن چیزی که الآن در جهان متأسفانه مشهور است که اگزیستانسیالیسمها را متناسب و مساوی و موازی با ماتریالیسمها میدانند، اینطوری نیست و مکتب اگزیستانسیالیسم را یک خداپرست در اروپا و در آلمان مطرح کرد و الآن هم در دو شاخهی اگزیستانسیالیسم الهی و اگزیستانسیالیسم مادی تکامل پیدا کرده و شکل گرفته ولی چون الآن شخصیت مشهور این مکتب به نام «ژان پل سارتر» خودش ماتریالیست هست، پیروان این مکتب هم در جهان مشهور شدند به اینکه مخالف خدا هستند و خب منکر الله هم هستند.
تناقض در مواضع ژان پل سارتر یهودی
البته نکات دیگری هم در زمینهی ژان پل سارتر هست که خارج از مبحث اگزیستانسیالیسم هست ولی خب لازم است که در همینجا من از فرصت استفاده کنم و تذکر بدهم، اولا ژان پل سارتر همانند فروید و مارکس یهودی است، این اولا؛ ثانیا از طرفداران سرسخت صهیونیزم جهانی است و با کمال تأسف مورد احترام و علاقهی اسرائیل و پیروان مکتب صهیونیزم است؛ ثالثا خودش در موضعگیریهایش گاهی تناقضهای عجیبی از او دیده میشود به طوری که مثلا دیدیم در کتاب مشهور اجتماعی خودش به نام «جنگ شکر در کوبا» خیلی موضع بسیار روشن اجتماعی میگیرد یا در برابر الجزایر چه دفاعهای جالبی میکند ولی متأسفانه به مسئله فلسطین که میرسد حقوق حقهی ملت فلسطین است را انکار میکند.
و بیسبب نیست که مدرک استادی از اسرائیل و دانشگاههای اسرائیل میگیرد و بعد هم طومارهای بزرگی که در فرانسه پر میکند با روشنفکران طرفدار خودش، شدیدا از اسرائیل حمایت میکند و به این منظور احتمال این نظریه حداقل به عنوان یک فرضیه و یک حدس داده میشود که شهرت جهانی اگزیستانسیالیسم بدون ارتباط با تبلیغات صهیونیزم نباشد. این احتمال اقلا داده میشود، چون خود این شخصیت یهودی است، افتخار به همکاری با اسرائیل و احترام به اسرائیل میکند و متأسفانه هم تناقضهایی در اعمالش دیده میشود، که مثلا میبینیم همانطور که نقل کردیم در فلسطین آنطور و در کوبا آنطور.
آثار و مواضع سارتر
مطلب دیگر اینکه، ژان پل سارتر شخصیتی که یک عقیدهی صددرصد ثابت همیشه در زمینهی موضعگیری مکتب اگزیستانسیالیسم خودش، نداشت و گاهی بیشتر تلاش میکرده که مثلا مکتب خودش را در برابر مارکسیزم قد علم کند و مهم جلوه بدهد و گاهی میبینیم که از مائوئیستهای دوآتشه خودش میشود و گاهی خلاصه موضعگیری خاص دیگری پیدا میکند، گاهی در برابر مکتبهای ماتریالیستی مارکسیستی میایستد و میگوید که اگر مکتب مارکسیزم بخواهد کامل بشود، باید با مکتب من تکمیل بشود. ولی آنچه که هست اصول نظریاتش در کتابهای مختلفی منتشر شده.
نکتهی دیگری که باید در مورد اگزیستانسیالیسم ما اینجا تذکر بدهیم مخصوصا شاخهی ژان پل سارتر، این است که از نظر شاخهی ژان پل سارتری اگزیستانسیالیسم، یکی از انگیزههای مهمی که به نظر میرسد و شاید هم انگیزه سادهای نباشد در شهرت پیدا کردن این مکتب در سطح جهان، این است که سارتر برخلاف فلاسفه دیگر در این مکتب، عقاید فلسفی خودش را مشکل بیان نکرده، البته در بعضی از کتابهایش مثل «هستی و نیستی» یا «سن عقل» خیلی مطالب سنگین و مشکلی را بیان کرده، ولی اصولا یک کار بزرگی که در فلسفه ایشان انجام داد این است که از هنر ادبیات برای پیشبرد اندیشههای فلسفی خودش حداکثر سود را برد و آمد با طریق نمایشنامه و داستان، اندیشههای خودش را به تودهها منتقل کرد و به جوانان منتقل کرد.
و یکی از علتهایی که اینقدر عمومی و تودهای و مردمی یا به تعبیر دیگر گستردهتر از مکاتب فلسفی دیگر در میان جوانان شیوع پیدا کرده، (البته این کلمات مردمی و تودهای که میگوییم نه به جهت انقلابی مخصوصش، نه، بُعد دیگری و در جهت دیگری است که به جای خودش صحبت خواهیم کرد)، منظورمان این است که گستردهتر از سایر مکتبهای فلسفی در مورد اینکه آنها توسعه پیدا کرد این است که به صورت داستان و نمایشنامه عقایدش را منتشر کرد و در کتابهای مختلف نمایشنامهای، شروع کرد به بروز دادن اندیشههای فلسفی خودش و این بیشتر جا میافتاد تا یک کتاب خشکِ خالصِ محض فلسفی؛ ولی البته در مجموع نمایشنامههایش و در کتاب هستی و نیستی و سن عقل او و آن کتابی که خودش جمعبندی کرده و تنظیم کرده به نام اگزیستانسیالیسم که بعدا دکتر مصطفی رحیمی ترجمه کرده، خطوط مهم اندیشههایش در آن کتاب اگزیستانسیالیسم اصالت بشر آمده و مطرح شده است.
زمینه تاریخی پیدایش اگزیستانسیالیسم
و اما زمینهی تاریخی پیدایش این مکتب اصولا و مخصوصا و اوجگیری آن و انگیزهی دیگری که باعث میشود که اوجگیری پیدا بکند این است که انسان مغرب زمین در زیر فشار سهمگین و هولناک صنعت و مکتبهای جبری، احساس کرد که انسانیتش دارد از بین میرود و انسان مهرهای شده در زیر چرخهای صنعت و به تعبیری دیگر اصالت بشر که سارتر میبینیم اوج مبارزات فلسفی خودش را روی آن قرار میدهد، به این علت است که اگزیستانسیالیسم آمد و کوشید بشر مجبور مغفور له شدهی زیر چرخهای صنعت را با طرح مسئلهی آزادیاش به خودش بیاورد و دوباره بیدارش بکند و از خواری و خمودی نجاتش بدهد و بگوید که تو انسانی، تو فروخته شدی، تو خودباخته شدی، تو الیناسیون شدی، تو خودبیگانه شدی و با خودبیگانگی انسان مبارزه میکند و به بازگشت انسانیت انسان کمک میکند.
این بود که یکی از زمینههای مهم شهرت پیدا کردن این مکتب هم همین مسئلهی له شدن و کوبیده شدن انسانیت انسان بود که این مکتب در مبارزه با این له شدن بیان کرد.
البته یکی دیگر از انگیزههای توسعهی این مکتب را خود ژان پل سارتر میگوید، چون این مکتب در حقیقت حرفی برای زیستن به انسان نمیدهد، راه توجیهی میشود برای بیبندوباری؛ و این را خود سارتر میگوید که متأسفانه بسیاری از جوانان مغربزمین که ادعای پیروی از مکتب من را میکنند، توجیهی است برای توجیه فلسفی هیپیگری و بیتلگری پوچگرایی خودشان و بیبندوباری خودشان در کافهتریاهایی و در کافههای بیبند و باری [وقت] خودشان را میگذرانند، بعد می گویند ما اگزیستانسیالیسم هستیم، چون طرحی و راه حلی مطلقا به انسان نمیدهد، زیرا انسان را آزادش میکند ولی میگوید خودت انتخاب کن و همین است که یک مقداری دردسر درست میکند و از طرفی طرفدار پیدا میکند.
با توجه به این مقدماتی که در زمینه مکتب ژان پل سارتر گفتیم و علت این هم که میگوییم مکتب ژان پل سارتر برای اینکه اگزیستانسیالیسمی که الآن در جهان شهرت دارد بیشتر در شاخهی سارتری هست و عقاید مخصوص به سارتر؛ نه اینکه همهی این اصول و عقایدی که ما میگوییم مخصوص سارتر است بلکه آن که فعلا شهرت دارد و معروف است در جهان، جمعبندی شده و بیان شده و عرضه شده به وسیله سارتر است با نظریات خاص خودش که در آن اضافه کرده.
از دید سارتر: اصالت وجود، فقط در انسان مطرح است
عرضه داشتیم که مکتب اگزیستانسیالیسم را به مکتب اصالت بشر یا اصالت انسان ترجمه کردهاند، ولی در حقیقت خود کلمهی اگزیستانسیالیسم به معنی اصالت وجود هست، به این معنا که در جهان طبیعت هر پدیدهای هنگامی که ما به آن توجه میکنیم، شکلش و نوع وجودی خودش را و آن ذات خودش را قبل از اینکه به وجود بیاید، مطرح بوده برایش، بعد به وجود آمده؛ ولی در انسان اول به وجود میآید، بعد چنین و چنان میشود، فلان و بهمان میگردد؛ به تعبیر دیگر در جهان طبیعت، ماهیت یا چگونگی و چون و چرایی پدیده و خصوصیات ذاتی پدیده، مقدم بر وجودش است. از نظر توجه فلسفی و حقوقی. ولی در انسان، وجود، مقدم بر ماهیت است و چون این مکتب بحثش دور میزند بر اصالت وجود در انسان، به همین سبب به مکتب اصالت انسان مشهور شده یا اصالت بشر و الا بحثش در زمینهی اصالت وجود هست و خود به خود میدانیم، اصالت وجود مقدم بر ماهیت فقط در انسان مطرح است، در غیر انسان مطرح نیست.
برای این مسئله مقداری توضیح میدهم که خود سارتر هم در کتابهایش توضیح داده. فرض کنید یک چاقویی را، کاردی را، میزی را، صندلی را؛ قبل از اینکه این میز یا کارد یا صندلی به وجود بیاید طرح اینکه چگونه باشد و چه خصوصیاتی داشته باشد، طرحش قبلا در ذهن سازندهاش ریخته شده، بعد این طرح ریخته شده پیاده میشود و وجود پیدا میکند. پس ماهیت کارد، ماهیت صندلی، ماهیت میز، یعنی آن چیزی که باید باشد از نظر ماهیتی، قبل از اینکه به وجود بیاید مطرح است، و بعد این ماهیت، وجود پیدا میکند؛ کارد میشود، میز میشود، صندلی میشود، در ذهن سازندهاش.
جهان طبیعت هم قبل از اینکه وجودش مطرح بشود، منتها در جهان طبیعت از دیدگاه مکتب سارتر، دیگر آنجا خالقی نیست که بگوییم جهان طبیعت مثل خالق کارد و یا صندلی حرفش در ذهن سازندهی کارد و یا صندلی ریخته میشود و بعد وجود پیدا میکند؛ بلکه از دید سارتر جهان طبیعت هست و این هستیاش و این وجودش به تعبیر دیگر، ماهیتش از نظر شناخت فلسفی، مقدم بر وجودش هست؛ یعنی اینگونه در سیر وجود، مثلا باید گیاه این خصوصیت را داشته باشد و وقتی هم به وجود میآید این خصوصیت را دارد، البته در جای خودش بحث خواهیم کرد که این مسئله مقداری مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد که آیا اگر آفرینش را در جهان هستی در نظر نگیریم به چه صورت میشود در نظر گرفت؛ ماهیت مقدم بر وجود است؟ ولی چیزی که باز میشود از دید سارتر بیان کرد این است که از نظر جهان ماده هر مادهای که میخواهد به وجود بیاید، قبل از به وجود آمدنش، چگونه بودن ذاتیاش و خصوصیات ذاتیاش مطرح است. گیاه، حیوان، مثلا حیوان هنگامی که به دنیا میآید، قبل از اینکه به دنیا بیاید مشخص است که چی خواهد شد و چی هست. گیاه، دانهاش را که میکاریم، مشخص است که چی میشود، یعنی اول ماهیتش مطرح است، قبل از اینکه اصلا دانهاش را بکاریم و بخواهد وجود پیدا کند، بعد وجودش مطرح میشود. تمام اشیاء طبیعت که به وجود میآیند در سیر وجودی تکاملی خودشان از آغاز تاکنون، طرحشان قبلا ریخته شده، ماهیتشان قبلا معین و مشخص و مقدر گردیده.
هر پدیدهای را در نظر بگیرید، گیاه، جانور، منهای انسان، این قبلا طرحش ریخته شده است. اما انسان، انسان قبل از اینکه به دنیا بیاید ماهیت وجودیاش مشخص نیست. یعنی چه؟ یعنی معلوم نیست که چی خواهد شد، چه شخصیتی پیدا خواهد کرد، فیلسوف، دانشمند، ریاضیدان، شاعر، هنرمند، آزادیخواه، مخالف آزادی، هرچه، هر شخصیتی، هر ماهیتی، متفکر، هنرمند، ادیب، شاعر، این خصوصیاتی که بعدا پیدا میکند قبلا در ماهیتش به این صورت پیشبینی نشده که حتما این بشود. خُب، پس در انسان اول انسان به وجود میآید، ثبوت، بعد بر اثر رشد و تکامل، میشود؛ چنین و چنان میگردد، چنان خصوصیاتی را پیدا میکند، چنان ویژگیها را پیدا میکند، اینجا میبینیم که ماهیت انسان و یا هویت انسان مقدم بر وجودش نیست، بلکه وجودش مقدمه بر ماهیتش است.
تفاوت ماهیت و هویت
البته یک تذکر بدهم راجع به «ماهیت» که برخی خواستند، چون اصطلاحا شنیدند که ماهیت و هویت، ماهیت در یک نوع است، هویت در یک شخص؛ و میگویند انسان ماهیتِ نوعی را ایجاد نمیکند بلکه هویتِ شخصی خودش را به وجود میآورد و میخواهند بگویند «در انسان وجود مقدمه بر هویت انسان است»؛ و در اصطلاحات منطقی هم شنیدهاید نمیدانم یا نه، که هویت مربوط به شخص است، ماهیت مربوط به نوع یک موجود است. ولی در تقسیمبندیهای فاز بالاتر، خود ماهیت را به دو نوع میگویند: ماهیت شخصی، ماهیت نوعی. که میگویند در اِشکال هویت و ماهیت ما در بن بست نمانیم که بگوییم آهان، انسان ماهیت خودش را اصلا نمیتواند بسازد و آن هویت خودش است که میسازد، یعنی آن خصوصیات شخصیاش است که به وجود میآورد، نه خصوصیات همهی انسانها را که انسان قبل از انسان بوجود آورد.
در جواب باید گفت که بله ماهیت و هویت روشن است اما خود ماهیت در یک تقسیمبندی بالاتر و فاز بالاتری به ماهیتِ شخصی و ماهیت نوعی تقسیمبندی میشود.
خب حالا با این مفهوم روشن گردید که اینکه میگوییم اصالت وجود یعنی چه، یعنی اصالت وجود در انسان مقدم بر ماهیتش است و چون در انسان مطرح است در این صورت مکتب اصالت وجود را میگویند مکتب اصالت انسان و چنانچه قبلا عرضه داشتیم، دو شاخهی بزرگ دارد که شاخهی اولش از بنیانگذارش شروع میشود، کیرکگارد و شخصیتهای مشهوری مثل یاسپرس و گابریل مارسل، اینها هم شاخهی اگزیستانسیالیسم الهی هستند. شاخه دیگر از هایدگر شخصیت مشهورش و سپس ژان پل سارتر.
بحثی که ما در اینجا مطرح میکنیم، شاخهی اگزیستانسیالیسم مادی مربوط به ژان پل سارتر است و چنانچه مطرح شد به اصالت بشر شهرت پیدا کرده، مکتب اصالت بشر، چون در بشر وجود را مقدم بر ماهیت میدانند و عنایت دیگری که به اصالت بشر و یا اصالت انسان شهرت پیدا کرده، این است که ریزترین قسمت بحثهایش در مورد انسان دور میزند، در صورتی که مکاتب فلسفی دیگر در مورد جهان و مسائل مربوط به جهان و اینها هم مفصل صحبت میکنند ولی در مکتب اگزیستانسیالیسم مخصوصا شاخه ژان پل سارتر تا آنجایی که اطلاع داریم، عمدهی بحثش در مورد انسان است، پس میشود مکتب اصالت انسان.
دو اساس جهانبینی ژان پل سارتر
خب اینجا همانطور که میدانید برای شناخت هر مکتبی باید جهانبینی آن مکتب را شناخت که کمک عمدهای میکند در شناخت یک مکتب و شما میتوانید خود یکی از معیارهای مقایسهی مکاتب را با همدیگر، مقایسهی جهانبینیشان با یکدیگر قرار بدهید. آنطوری که من استنباط کردم و از مجموع کتابهای ژان پل سارتر چه نمایشنامههایش و چه کتابهای فلسفیاش میتوانیم استخراج کنیم این است که جهانبینی ژان پل سارتر دو پایه و دو اساس عمده دارد، یک، انکار ضمنی خداوند، ضمنی. بعضی جاهاش با صراحت کامل، بعضی جاها با کنایه و اشاره. دو، تقدم وجود بر ماهیت در انسان.
در مورد بعد اول جهانبینی ژان پل سارتر، در کتابهایش، مخصوصا در همان کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشرش، میکوشد که مسئلهی انکار ضمنی خداوند را و یا به تعبیر دیگر، مسئلهی خداوند را تقریبا بیربط و بیاهمیت در مکتبش جلوه بدهد، ولی میبینیم که در جاهای دیگر و یا در کل مباحثش، اگر خداوند را بخواهد بپذیرد یک تغییرات خاصی باید در مباحث خودش بدهد، به همین سبب گرچه خودش در کتابش میگوید که اگزیستانسیالیسم من یک فلسفهی مادی نیست به این معنا که همت خودش را سراسر وقف انکار خداوند کند، بلکه به مفهوم صحیحتر اعلام میکند اگر خدا هم باشد مکتب من و فلسفهی من همین است که هست، ولی واقعیت این است که با توجه به این صراحتی که ایشان دارد و میگوید که حتی اگر خدا هم باشد نظریهی من در مورد مسئلهی انسان تغییری در آن ایجاد نمیشود، این چنین نیست، زیرا در برخی از مسائل از قبیل وانهادگی انسان، مسئلهی «طرح» در انسان، مسئلهی دلهره و اضطراب در انسان، مسئلهی ناامیدی و یأس در بشر، پایه و مبنایش بر پایهی نبودن خدا است؛ یکی از پایههای اساسیاش، ما نمیگوییم حتما فقط این پایه، یکی از پایه اساسیاش را سارتر بر پایهی نبودن خدا قرار داده.
مبانی فلسفی مکتب سارتر، ملازمه با انکار خداست
در این صورت اگر به عللی میکوشد که بگوید من کاری ندارم به اینکه خدا هست یا نیست و یا اینکه بگوید اگر خدا باشد هم مکتب من همین است که هست، ولی میگوییم خیر، شما طوری مبانی فلسفی مکتبت را ریختی که این چنین که بیان میکنی ملازمهی با انکار خداوند است. به همین سبب ما میگوییم که یکی از مبانی جهانبینی سارتر انکار ضمنی خداوند است. البته مکاتب اگزیستانسیالیسم الهی که گفتیم، کیرکگارد، گابریل مارسل، یاسپرس، اینها طرفدارش هستند، اینها خدا را قبول دارند و طوری هم مباحثشان را بیان میکنند که با وجود خدا تضادی در مباحثشان پیدا نشود، ولی ایشان طوری طرح میکند که خود به خود میبینیم خیلی از مباحثش بر پایه نفی خدا است.
اما بُعد دیگر جهانبینی، همان که مطرح شد و آن اینکه میگوید در انسان، ماهیتش و هویتش مؤخر از وجودش است. اول وجود مطرح است، بعد ماهیت.
موضع اسلام دربرابر نظرات سارتر
اینک به یک توضیحات کلی در مورد مکتب ژان پل سارتر میپردازیم و در پی بیان هر یک از بندهای مهم مکتب ژان پل سارتر، نظر اسلام را و موضع خاص اسلام را در مورد آن بُرد و آن بُعد بیان میکنیم.
سارتر میگوید که طبیعتی ثابت و ماهیتی معین و مشخص برای بشر وجود ندارد، چرا؟ زیرا واجب الوجودی نیست. خدایی نیست، که ماهیت انسان را در ذهن خودش بپروراند و سپس آن را بر مبنای آن ماهیت بیافریند. او میگوید فقط چیزهایی که ثابت و لایَتَغَیَّر برای انسان است و اگر ما بگوییم طبیعتی و ماهیتی برای انسان باید باشد که قبل از به وجود آمدنش مطرح است، آنها عبارتند از اینکه اولا باید در جهان باشند، ثانیا باید کار کند تلاش کند، ثالثا باید در میان دیگران زندگی کند، زندگی اجتماعی، و بالاخره اینکه باید بمیرد. اینها یک طبیعت ثابت و لایَتَغَیَّر، همیشگی است برای همه انسانها و اگر این را طبیعت بشری بگیریم، این مقدم بر وجود انسان است ولی آنچه مورد نظر من است این نیست، آنی که مورد نظر من است این است که اینها چیزی نیست که شخصیتی برای انسان مطرح کند؛ به دنیا آمدن، در جامعه زیستن و از بین رفتن که شخصیت انسان نیست، یک چیز مادیِ ملموسی است برای همه و ثابت، اما آنی که ماهیت و شخصیت انسان را مشخص میکند آن چیزی نیست که قبلا برای انسان باشد.
چند اشکال بر سارتر
در اینجا یک سؤال مطرح میشود و آن اینکه، چنانچه در بحثهای آینده خواهیم دید، عمدهی مباحث ژان پل سارتر و یا زیربنای مبحث ژان پل سارتر بر اساس این است که انسان باید خود را بدمد، یا به تعبیری دیگر، انسان قدرت ساختن خود را دارد.
اینک سؤال: آیا سارتر که عمدهی تکیهاش بر این است که انسان قدرت انتخاب و آزادی دارد، در حقیقت اعتراف نکرده است به اینکه قدرت انتخابگری چیزی نیست که انسان خود به خود به دست بیاورد بلکه جزو ذات و ماهیت انسان است؛ یعنی انسان به محض به وجود آمدن، موجودی است انتخابگر و آزاد. پس منهای در جهان بودن و منهای مسئلهای از قبیل مجبور بودن به کار کردن یا در میان دیگران زیستن و فانی شدن، که قبل از وجود انسان طرحی است که برای انسان ریخته شده، خود مسئلهی آزادی هم در اندیشهی فلسفی خود سارتر اجبارا باید پذیرفته شود. گرچه او انکار میکند که انسان خودش تلاش نکرده که این گویه را و انتخاب را به دست بیاورد یا از آن استفاده میکند، این ماهیت را دارد، این ماهیت را برای خودش نمیآفریند، این ماهیت را و این خصوصیت ذاتی را دارد.
این یک اشکالی است که باید در نظر بگیریم و شاید آقای سارتر که میکوشند در زمینهی مسئلهی خداوند بگویند که ماهیتی برای انسان نیست چون خداوند نیست، و وقتی از ایشان بپرسیم به چه دلیل خداوند نیست؟ میگویند چون انسان وجودش مقدم بر ماهیتش است، در پاسخ بگوییم که این دلیل روشنگری نه برای مقدم بودن وجود بر ماهیت انسان شد و نه دلیلی برای نبودن خدا؛ یا وقتی میپرسیم به چه دلیل خدا نیست؟ میگوییم چون انسان وجودش مقدم بر ماهیتش است، وقتی میگوییم به چه دلیل انسان وجودش مقدم بر ماهیتش است؟ شما میگویید به این دلیل که خدا نیست، پس جای پای محکمی برای استدلال شما عرضه نکردید، دور شد این مسئله، این هم اشکال دوم.
اما اشکال سوم، آیا چه کسی گفته است که لازمهی وجود خداوند، مساوی با این است که انسان، خودش، خودش را نخواهد؛ خیر، چنین نیست، اتفاقا ما میبینیم که در فرهنگ اسلام، انسان که به وجود میآید ماهیتی دارد که این ماهیتش عبارت است از قدرت آزادی و انتخاب و قدرت خودسازی و اینکه خود انسان قبول کرده که انسان قدرت انتخابگری و خودسازی دارد و میتواند خودش ماهیت و هویت خودش را بیافریند، پس در حقیقت این قدرت انتخابگری و آزادی را باید سؤال کرد، چگونه در انسان به وجود آمد؟ اگر خدا را قبول نکنیم مجبوریم با توضیحات غیر قابل قبول اینکه انسان به طور تصادفی، کر و کور، دارای خصوصیتی شد به نام آزادی؛ و اینجاست که به نظر ما، نبودن خداست که به بنبست میکشاند آزاد بودن انسان را، و بودن خداست که به اثبات میرساند آزادی انسان را. فکر میکنم در این زمینه اگر مقداری ما توضیح بدهیم، روشن بشود.
آیا اگر قرار باشد خدا نباشد، با تمام اشکالات فراوانی که در مورد پیدایش جهان به وجود میآید و ما فعلا آن اشکالات را میگذاریم کنار و میآییم در مورد خود انسان، کدام انسان باشعوری میپذیرد که طبیعت کر و کورِ بیشعورِ بینقشهی بیهدفِ بیبرنامه، موجودِ با شعورِ با درکِ با نقشه، بیافریند، آن هم بر مبنای تصادف! کدام عقل این را قبول میکند؟ این نیروی آزادی، این نیروی انتخابگری، این نیروی آگاهی، چگونه در انسان به وجود آمد؟ خود به خودی؟! تصادفی؟! برخاستهی از طبیعت بیشعور و کر و کور؟! چگونه میخواهند خدای را منکر شوند و در عین حال ثابت کنند که انسان آزاد است؟ این است که باید گفت، بزرگترین تناقضی که در مکتب ژان پل سارتر پیدا میشود، از یک طرف میخواهد ثابت کند که انسان آزاد است، از یک طرف این آزادی را میخواهد در طبیعتِ بیجان و بیشعور توزیع کند و منهای خدا کند، میگوید خدا نیست و انسان آزاد است! که بنبستی است که هرگز سارتر نمیتواند از این بنبست خارج بشود، زیرا آمده است یک حقیقت بزرگی را به نام آزادی و انتخابگری مطرح کرده، که در توجیه فلسفی آن هیچ نوع دلیلی، هیچکس نمیتواند بیاورد مگر آنکه معتقد به خالقِ آزادِ آگاه باشد، شعوری که این نیروی آزادی و آگاهی را به انسان عرضه کرده است. اینجاست که میبینیم مکتب فلسفی اسلام میگوید، خدای انسان را آفرید و در او از پرتویی از جهان ماورای طبیعت در او دمید که این پرتو همان خمیرمایهی ماهیت و هویت و شخصیت وجودی انسان گردید که همان آزادی و آگاهی و انتخابگری است. در این صورت با این نکتهی مهم و حساس باید بگوییم که خروج آقای ژان پل سارتر از این بن بست جز به اینکه باید بپذیرد خدایی هست تا بتواند ثابت کند که انسان موجود آزادی است و یا اینکه اگر بخواهد انکار خداوند کند، هیچ توضیحی و هیچ تفسیری برای آزادی و آگاهی انسان نخواهد داشت.
چون خدا هست بشر آزاد است
در این صورتی که آقای سارتر میگویند که چون خدا نیست بشر آزاد است، باید عکس این را بگوییم، چون خدا هست بشر آزاد است، و به هیچ وجه ما نمیتوانیم خدا را منکر بشویم و در عین حال بفهمیم که بشر آزاد است و بتوانیم توضیح بدهیم و تفسیر کنیم.
خب این نکتهی اولی که در زمینهی نظریهی آقای ژان پل سارتر بیان شد و موضع خاص فلسفهی الهی به ویژه اسلام را مطرح کردیم. برای توضیح بیشتر به جزوهی «انسان از دیدگاه قرآن» و کتاب «انسان، اسلام، مکتبهای مغرب زمین» و خود کتاب «فلسفهی دین» و کتابهایی که در مورد بینش انسان در افق قرآن مطرح شده، معرفی میکنیم که از آن کتابها استفاده کنید.
اما در مورد انسان، آقای سارتر میگوید که انسان که خود را میسازد بدین معناست که چیزی، برنامهای از خارج به او تحمیل نمیشود و در عین حال هیچ سرشتی و هیچ ماهیت ذاتی هم به طور قبلی در وجود او نیست، بلکه فقط یک چیز در او هست و آن قدرت انتخاب و خودسازی است. پس ساختن انسان از درون خود انسان برمیخیزد؛ این انسان خودش، خودش را میسازد و میآفریند، و اینجا است که منظور از کلمهی درونگرایی در مکتب ژان پل سارتر بدین معنا است که خودسازی انسان از درون خود انسان برمیخیزد.
مسأله طرح یا فطرت
و برای اینکه ثابت کند که خودسازی انسان از درون خود انسان بر میخیزد، لزوما به مفهوم دیگری به نام «طرح» اشاره میکند. بدین معنا که انسان، طرح خودش را، خودش میریزد و قبل از به وجود آمدن او، طرحی در جهان طبیعت برای چگونه بودن او نیست. در اینجا باید گفت که نظر اسلام در این زمینه باید روشن شود، آیا اسلام در این زمینه چه میگوید؟
اسلام میگوید که انسان دارای یک ماهیت و طبیعتی عمومی است که بر آن طبیعت زاده شده؛ به تعبیر دیگر، دارای سرشتی خاکی و ملکوتی، دارای تمایلات و نهادهها و دارای استعداد و کششهایی است، اما، خوب دقت کنید، اینها همان «فطرت» انسان است که با پیدایش انسان با او همراه است؛ و چنانچه گفتیم چه سارتر بخواهد و چه نخواهد، خود به خود پذیرفته است که انسان که به دنیا میآید، ویژگیای دارد، خصوصیتی دارد، به نام انتخابگری و آزادی؛ مگر اینکه توضیح بدهد، که ما در کتابهای او ندیدهایم که آیا بگوید که این مثلا آزادی هم، خود انسان برای خودش نیرویی به نام آزادی میآفریند! این را ما ندیدیم در کتابهای او. پس در اینجا نقطه نظری را در اگزیستانسیالیسم دینی که ناخودآگاه پذیرفته و اسلام صریحا گفت که انسان وقتی به دنیا میآید یک ماهیت و یک فطرت عمومی دارد، که در سرشت همهی انسانها هست و این ماهیت و فطرت عمومی همان نیروهای ذاتی بشر است که کلیاتش عبارت است از قدرت بر آگاه شدن، نیروی آزادی، قدرت اراده، نیروی بینهایتطلبی و کمالجویی، کششها و تمایلات گوناگون مادی و معنوی، غرایز حیوانی و کششهای انسانی از قبیل کمالجویی، جستجوگری، زیبائیدوستی، حقیقتجویی، اینها همه ریشه و درونش در فطرت مشترک بین همهی انسانها است و برای اثبات اینکه این خصوصیات در انسان هست، باید در جای خودش به بحث فطرت مراجعه کنیم و ببینیم که به چه دلیل انسانیت این خصوصیات را دارد، و این ویژگیها را دارد؛ اینها را به تعبیر دیگر باید گفت انسان وقتی به وجود میآید دارای این خصوصیات است، اما انسان ماهیت خاص خودش را، یا به تعبیری دیگر هویت خودش را خودش میسازد، یعنی چه؟ یعنی دارای این کششها هست، دارای این تمایلات هست، دارای نیروی آگاهی و آزادی و انتخابگری هست، ولی با قدرت اراده و انتخابی که دارد، خود را در جهت کششهای مادی و یا در جهت کششهای معنوی به حرکت در میآورد؛
به تعبیری دیگر، این ارادهی انسان است و این تصمیم انسان است که او را در جناح حق و یا باطل قرار میدهد، پس شدن انسان و کسب امتیازات انسانی و به کار گرفتن نیروهای انسانی به دست خود انسان است. این بینش خاص اسلام است. قرآن صریحا در این باره میفرماید، «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»، این آیه با کمال صراحت اشاره و با کمال قدرت بیان میکند که انسان، کششها، تمایلات، ویژگیهای انسانیاش به او عرضه شده ولی این او است که باید به کار گیرد و به جهت مثبت یا منفی از آنها استفاده کند. این نظریهی اسلام است و این موضع خاص اسلام را شما باز در همان کتابهایی که معرفی شد، میتوانید با توضیح بیشتر بخوانید.
تقدیر الهی است که انسان آزاد باشد
مطلب دیگر اینکه آقای ژان پل سارتر که میگوید، هیچ طرحی برای انسان از قبل ریخته نشده است، باید منظور از طرح را دانست چیست. اگر منظور از همان ویژگیهای انسانیِ انسان است، از قبیل قدرت بر انتخابگری، قدرت آگاهشدن، کمالجویی، اینها چرا… برای انسان ریخته شده است، از بینش مکتب فلسفی اسلام به دست میآید که خداوند بر این اساس انسان را آفریده است که دارای این ویژگیها باشد، به تعبیر دیگر هیچ مکتبی در جهان نمیتواند بگوید که این انسان خودش به خودش آزادی داده است، چه مادی و چه الهی، بلکه میگوید انسان آزاد بوده است، آزاد آفریده شده است. پس طرح آزاد بودن انسان، همان تقدیر الهی است و طرح الهی است از بینش اسلام، که از بینش مکتبهای مادی اصلا قابل تفسیر نیست و این طرح را خداوند برای انسان ریخته که آزاد باشد، به تعبیر دیگر اعتقاد به آفرینش، مخالف با آزادی بشر نیست.
انسان و سرنوشت
نکتهی دیگر اینکه آیا از بینش اسلام منظور بر اینکه آقای سارتر میگوید طرحی برای انسان ریخته نشده، یعنی به این معنا است که قبلا مشخص و معین نشده که این انسان کافر بشود، آن انسان عالم بشود، آن انسان فیلسوف بشود، آن انسان شاعر بشود و جبرا باید اینطور بشود و کوچکترین دخالتی در انتخاب این راهها ندارد؟ نه، این را دیگر اسلام نمیگوید. اسلام هم منکر همچنین طرحی است، چرا؟ برای اینکه گفتیم، انسان را اصلا بر مبنای اینکه قدرت انتخابگری داشته باشد آفرید، در این صورت معنی ندارد که از یک طرف انسان را آزاد آفریده باشد و از یک طرف عقلا تعیین کرده باشی که حتما بشود کاتب، حتما بشود فیلسوف، حتما بشود شاعر و هیچ نقش خودش در این راه نداشته باشد.
برای اینکه در جهانبینی الهی دانستهایم که اگر تقدیری و طرحی و جبری الهی در مورد انسان وجود داشته باشد، این تقدیر و این ترس و این جبر همان داشتن اختیار و آزادی انسان است و اگر سرنوشتی و مشیتی برای انسان وجود داشته باشد از طرف پروردگار، این است که انسان باید با آگاهی و آزادی خود را و راه خود را انتخاب کند و این اِشکالی که دائما میگیرند و میگویند که مگر خدا نمیداند؟ پس در این صورت انسان چنین باید بشود چون علم خدا چنین است، این را ما در کتابهایی به نام «انسان و سرنوشت» مال استاد مطهری به طور مفصل، و یا جزوه کوچکی به نام «سرنوشت از دیدگاه قرآن»، جوابش را میبینیم، اینکه فقط اشاره میکنیم که دانستن چیزی، مساوی با خواستن آن چیز نیست.
شما مثلا میبینید که انسانی الآن به سرعت رفت جلوی اتومبیل، آیا میدانید که الآن تصادف میکند؟ آیا شما میخواهید که تصادف کنید؟ نه، میدانید ولی نمیخواهید، این نکتهی اول؛ نکتهی دوم، خدا که میداند که این انسان چنین میکند، دانستنی که خدا دارد این را هم میداند که این انسان با انتخاب خودش و با ارادهی خودش این کار را میکند، در علم خداوند هم، هیچ لازمهاش این نیست که ما منکر اراده و آگاهی انسان بشویم پس به طریق دیگر لازمهی مشیّت و تقدیر و طرح الهی، این است که انسان آزاد باشد نه محکوم و مجبور. خواست خداوند است که انسان آزاد باشد، طرح آفرینش است که انسان آزاد باشد و این طرح هم در عمل انسان کاملا مشاهده میگردد و علم خداوند به اینکه انسان چنین و چنان میکند، بر این مبنا است که خدا میداند که با اراده و انتخاب خودش چنین طرحی و چنین ماهیتی را بر خودش درست میکند.
انسان و اختیار
اما نکتهای دیگر در مکتب فلسفی ژان پل سارتر؛ سارتر میگوید خواستن بشر برای ساخته شدن و طرح ریختن برای وجود خویش مستلزم این است که اختیار در بشر وجود داشته باشد و این اختیار باعث میگردد که انسان قدرت انتخابگری داشته باشد و خودش راه خودش را پیدا کند.
بند دیگری که در بُرد و در بُعد همین انتخاب و اختیار، ایشان بیان میکند، این است که میگوید این انتخابی که یک انسان میکند انتخابی است برای همه انسانها، یعنی اگر من راهی و مسیری را انتخاب میکنم، عملا این راه را برای همهی انسانها برگزیدهام و پسندیدهام و الگو قرار دادهام؛ در این صورت، انتخاب یک انسان، انتخابی است بسیار بزرگ، عظیم و باشکوه، زیرا هرکس که خود را برمیگزیند اعتقاد دارد که نوع بشر باید چنین باشد. الگو راه است برای دیگران، این اعتقاد درونی هر انسانی است.
در اینجا موضع خاص اسلام هم کاملا روشن است. اسلام هم میگوید که انتخاب و به تعبیر دیگر خواست بشر بر اینکه باید خود را بسازد لازمهی این است که در وجود انسان نیرویی به نام اختیار باشد و این را به صراحت، آیات قرآنی بیان میفرماید که، همهی امتیازاتی که بشر دارد بنایش بر این مبنا است که انسان موجودی است انتخابگر و اگر دین، مکتب، مذهب، مرام را هم برای انسان مطرح میکنید، پایهاش بر این مبنا است که این انسان است که باید این مکتب را انتخاب کند و این انسان است که باید شخصیت وجودی خودش را، کمالات، کششها، خواستهای درونی خودش را، متناسب با برنامههایی که این مکتب به او طرح داده و برنامههایی که به او عرضه کرده است بسازد و شکل دهد، ولی محکوم به انتخاب این مکتب نیست، زیرا قدرت انتخاب دارند، قدرت اختیار دارند، این نیست که باید اختیار کند مذهب را، «لَا إِکرَاهَ فِی الدِّینِ» باید برگزیند ایدئولوژی را، برگزیند مرام را و هدایت الهی و وحی الهی نقشش روشنگری است و ایجاد بصیرت و راهگشایی و لطفی است از جانب پروردگار که انسان را در جهت ساختن خود و در تلاشی که برای آفرینش ماهیت خویش انجام میدهد راهنمایی میکند و کمک میکند.
دین تقدیری نیست بر انسان، «قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» راه تکامل از راه انحطاط روشن است، روشن گردید، این انسان است که باید ببیند راه تکامل را برگزیند یا راه انحطاط را؛ فهمیدید میگوید ای انسان، این طرحی که تو میخواهی برای خودت بریزی، اگر از این راه بروی نتیجهاش این است، اگر از آن راه بروی نتیجهاش آن است. در حقیقت لطف و محبت پروردگار است که میآید در انتخابگری انسان کمک میکند به انسان و میگوید ای انسان تو که میخواهی خود را بسازی، برنامهاش هم این باشد، راهش هم این باشد، طرحش هم این باشد، مجبور هم به استفاده از این طرح نمیکند، بلکه میگوید این راه را اگر بروی نتیجهاش این است، آن راه را هم اگر بروی نتیجهاش آن است و پیدا است که انسان بیدار، هوشیار، روشنگر، در آن دیدی که اسلام به او عرضه میدارد، خوشنود میشود که خداوند در این جادهی کر و کور تاریک پر پیچ و خم انتخاب، با نورافکن وحی جاده را برای او روشن میکند.
انسان مسئول خویشتن است
و اما بند دیگری که سارتر مطرح میکند و در حوزهی انتخاب اشاره به آن شد و در این بند ما توضیح بیشتر میدهیم این است که، انسان، انسان که باید خود را بسازد و طرحی برای او نیست پس در این صورت مسئول خویشتن است و چون گفتیم که انتخابی که انسان میکند، انتخاب برای همه انسانها است، پس این مسئولیت، هم مسئولیتی است برخاسته از انتخاب برای خود و هم مسئولیتی است برای اینکه انسان انتخابش را باید برای نوع انسان مطرح کند.
یک مسئولیت بسیار سنگین بر دوش انسان است؛ مسئولیتی بسیار بزرگ، مسئولیت ساختن ماهیت خویش و ماهیت نوع بشر، زیرا با انتخاب خود، همه را انتخاب میکنم، پس در این صورت مسئولیتی بزرگ بر دوش من هست. اسلام نیز در این مورد موضع خاص خودش را اعلام میکند و این موضعی است متناسب با ویژگیهای ذاتی و برونی انسان؛ میگوید انسان چون آزاد است و چون آگاه است و چون اراده دارد پس مسئول خویشتن است و چون در پیوندی ناگسستنی با جامعه قرار دارد، مسئول ساختن خود و ساختن محیط خویش است.رر
سؤال از مکتب سارتر:
در برابر کدام نیرو احساس مسئولیت کند؟
اما اینجا، اینجا باید یک سؤال بزرگ از مکتب ژان پل سارتر کنیم و آن اینکه، اگر خدا نباشد، اگر خدا نباشد در آن بعد بزرگ و معنوی مسئولیت، آیا قابل توجیه است مسئلهی مسئولیت؟ زیرا اگر منهای درک و شعور و آگاهی انسان، شعور و درکی بر جهان حاکم نباشد، انسان در برابر که و در برابر کدامین نیرو احساس مسئولیت میکند؟! در برابر مادهی کر و کورِ بیشعور؟! در مورد طبیعت بیجانِ بیدرک؟! در مورد انسانهای دیگری که آنها نیز برخاسته از طبیعت بی درک و بیشعوراند؟! در برابر وجدان، کدامین وجدان؟! در برابر جامعه، آن جامعهای که خود زائیده شدهی عوامل مادیِ بیدرک و بیشعور است؟! پس در این صورت مسئولیت در برابر که و چه کسی؟
اینجاست که بنبست بزرگ ماتریالیسم یا بنبست دیگر اگزیستانسیالیسم مطرح میشود که هیچگونه توضیحی نمیتواند بدهد. از یک طرف میگوید، انسان مسئول است؛ از یک طرف جهان را بدون خالق و مادهی بیدرک و بیشعور میداند. اما در اسلام مسئولیت در برابر یک نیروی بزرگ مطرح است. نیرویی که قدرت عظیم آگاهی و حکمت و دانایی را دارد؛ نیروی شعور و درک مطلق جهان؛ انسان خود را در مادهی بیدرک مسئول نمیبیند، بلکه در برابر آفریدگاری دانا و توانا احساس مسئولیت میکند؛ در این صورت در حد نهایی مسئولیت نه در حد پایینش، در حد نهایی مسئولیت؛ فقط این مکتب فلسفی دین است و اسلام است که میتواند بیان دارد چرا انسان مسئول است، زیرا مسئول باید در برابر کسی پاسخ بدهد چون سؤال میشود، مورد سؤال قرار میگیرد؛ از طرف که و در برابر چه کس؟
نیروی آفریدگار و مسئولیت انسان اسلامی
میبینیم که بهترین مسئولیت فقط در موضع اسلام احساس میشود و نیروی آفریدگاری، بزرگترین پشتوانه و عامل ایجاد مسئولیت در انسان است. در اینصورت مسئولیت انسان اسلامی، مسئولیتی است بسیار بزرگ، مسئولیتی برای ساختن خود، مسئولیتی برای ساختن جامعه، که هر دوی این مسئولیتها، مسئولیت بزرگی است در قبال آفریدگار جهان هستی.
دلهره انتخاب
بند دیگر و یا موضع دیگری که در مکتب ژان پل سارتر مطرح است مسئلهی دلهره است. سارتر میگوید بشر یعنی دلهره، چرا؟ زیرا انسان که باید طرح خودش را خودش بریزد و مسئولیت ساختن خودش بر دوش خود او است، در این صورت احساس اضطراب و دلهره میکند، زیرا یک رسالتی بزرگ بر دوش او است و هر لحظه در اضطراب به سر میبرد مبادا از این رسالت استفاده نکند و یا این مسئولیت را درست ایفا نکند و این دلهره و اضطراب به این صورت بزرگتر میشود که، مثلا کسی که دروغ میگوید، ارزشی کلی و جهانی خلق کرده و در حقیقت برای بشریت طرح ریخته است که باید دروغ بگویند، در این صورت نوعی دلهره و اضطراب که مبادا من راهی را که برمیگزینم اولا با وجدان خودم مخالفت نداشته باشد، و ثانیا راهی باشد قابل اجرا از جانب نوع بشر، میبینیم دلهره و اضطرابی بزرگ برای انسان به وجود میآید زیرا انسان احساس میکند مسئولیت سنگین ساختن خود، ساختنی که طرح برای همه انسانها است، مسئولیت سادهای نیست.
سارتر اینجا میگوید این دلهره نباید باعث کنارهگیری و عزلتپیشگی انسان بشود، بلکه باید عامل محرک حرکت و فعالیت انسان گردد زیرا اگر انسان دائما دلهرهی انتخاب را داشته باشد هوشیار است که مبادا انتخاب غلط و نادرست و غیره واردی کند.
بینش وسیعتر اسلام دربرابر دلهره
موضع اسلام هم در این زمینه به این صورت است که انسانِ تقویت شدهی اسلامی چون مسئول است برای ساختن خود، مسئول است برای ساختن جامعه، مسئول پیشرفت و انحطاط خود، مسئول سقوط و پیشرفت جامعه است و پیشرفت و نجات و یا انحطاط و سقوط او و جامعهاش در گرو انتخاب راه او است و چون انتخابش سرنوشتساز است برای خود و جامعه، در این صورت یک نوع مراقبت، دلهره و اضطراب و حسابگری خاصی برای انسان اسلام مطرح است و این دلهره و اضطرابی که ژان پل سارتر میگوید، در انسان اسلام کاملا مطرح است با یک بینش وسیعتر، زیرا یک نوع، شعورِ آگاهی در جهان میبیند که در برابر او احساس مسئولیت میکند که مبادا انتخابی که میکند او را از حرکت به سوی حق و تکامل و خداگونه شدن باز دارد و همین دلهره و اضطراب و مراقبت انسان، همانطوری که سارتر هم میگوید، انسان اسلام هم چنین است، این دلهره و اضطراب و مراقبتش باعث میگردد که بهتر انتخاب کند و هوشیارانهتر برگزیند.
وانهادگی ارزشها در مکتب سارتر
بند دیگری که در مکتب سارتر هست مسئلهی وانهادگی است. سارتر میگوید چون خدا نیست… به خاطر دارید که گفتم یکی از ابعاد جهانبینی سارتر انکار ضمنی خداوند است اینجا هم به وضوح میبینیم، چون خدا نیست بشر از همهی قیدها، بندها، مفاهیم، خصوصیات اخلاقی، ارزشها، وانهاده شده و دیگر هیچ ارزشی برای او قبلا وجود ندارد. به تعبیر دیگر در هیچ جای جهان نوشته نشده است که نباید دروغ گفت. اینجا است که سارتر میگوید اگر خدا نباشد هر کاری مجاز است، هر کاری میکند، چون ترسی و ارزشی در جهان نیست که ما بر مبنا و به پشتوانهی آن حقیقت بخواهیم ارزشگذاری به جهان کنیم. اینجاست که باید بگوییم که، اینک که طرحی در جهان نیست و ارزشی در جهان نیست، انسان به خودش وانهاده شده است؛ و به تعبیر دیگر بشر محکوم به آزادی و انتخاب است؛ اخلاق و قوانین اخلاقی وجود خارجی ندارد، این منم که قوانین اخلاقی را میآفرینم و این منم که مفاهیم و ارزشها را خلق میکنم.
انسان در اسلام تنها و بیپناه نیست
اما اسلام، اسلام اینگونه نیست. اسلام نمیگوید که انسان صددرصد به خود وانهاده شده. به تعبیری دیگر باید وانهادگی را در اسلام مشخص کنیم. اگر منظور آن است که انسان به خود وانهاده شده یعنی، باید خود را، راه خود را، جهت خود را، انتخاب کند چرا اسلام هم این وانهادگی را قبول دارد، اما اگر به این معنا است که هیچ طرحی و هیچ ارزشی و هیچ راه حلی دیگر در برابر او قرار ندارد، خیر چنین نیست، انسان در اسلام مورد حمایت، مورد لطف و مهر الهی قرار میگیرد، و اگر به راستی حرکت را آغاز کنید و تلاش کرد، توفیق و امداد الهی به او میرسد، تنها و بیپناه نیست، خدا با او است، گویی همه چیز با او است، اگر به راستی با خداوند پیوند برقرار کند، دریچههای روشنبینی و توان و نیرو به سوی او و به روی او باز میگردد، دلگرم و پرشور و با نشاط میگردد، این یک بُعد وانهادگی در اسلام، که اسلام انسان را رها نکرده، تنها نگذاشته، بیپناه نگذاشته.
بُعد دیگر اینکه اسلام با مطرح کردن ایدئولوژی و مکتب و قوانین و ارزشهای اخلاقی، انسان را تنها نگذاشته، به او طرح داده، برای او برنامه عرضه کرده، بیپناه و سرگردانش نکرده است. پس در این صورت از یک بعد، از نظر اسلام انسان وانهاده است و آن همان که باید خود را بسازد، اما از دو بعد دیگر یکی کمک و امداد الهی و بیپناه نبودن در جهان طبیعت، از نظر کلی، و از نظر دیگر همان ایدئولوژی و مرام و مکتب که برای او طرح کرده.
در مکتب سارتر: یأس از هر پناهگاهی
مسئلهی دیگر در مکتب فلسفی ژان پل سارتر مسئلهی یأس و ناامیدی است. به تعبیر دیگر چون سارتر میگوید، هیچ دستگیرهای در جهان نیست که بشر بر آن تکیه کند و هیچ تکیهگاهی نیست که انسان به آن تکیه کند، بلکه انسان وانهاده شدهی به خود است، پس باید از هر تکیهگاهی و از هر پناهگاهی ناامید شود و فقط به خود امید بندد. به تعبیر دیگر، میگوید امید فقط در دل امکانات است، امکاناتی که مربوط به خود او و آیندهی او است و چون غیر از انتخابگری و خودسازی، امکانات دیگری در برابر انسان نیست و قبل از جانب آفریدگار و نه طبیعت بشری در درون خودش، پس باید از همهی اینها ناامید و مأیوس شود.
انسان اسلام به حمایت خداوند امیدوار است
بحث در اینجا است که موضع خاص اسلام هم روشن است. اسلام از یک طریق و از یک بعد این ناامیدی را میپذیرد، بدین معنا که اگر قرار باشد انسان بخواهد سعادت را، بخواهد تکامل را، بخواهد عزت را، باید دل از همه چیز برکند و به اهل خویش امید بندد و از هر چیز ناامید شود، یعنی خیال نکند که دو دستی، آماده، سعادت و تکامل به دست میآید بلکه باید خود او برود و به دنبال کسب راه تکامل و حرکت به سوی تکامل تلاش کند، اما از دیدی دیگر انسان نباید تصور کند که هیچ پناهگاهی و هیچ دستگیرهای برای شدن خود ندارد، یعنی بیپناه [است] بلکه با این اتکاء به خویشتن و اتکاء به نفسی که مطرح کردیم که دارد و از همه چیز، موقعیت خانوادگی، فرزند، مال، جامعه، ناامید است و باید خودش راه خودش را بسازد و به عمل خودش باید تکیه کند و امیدش به پیروزی فقط بر مبنای عمل و انتخاب خودش باشد، اما این امید داشتن به خویش و ناامید بودن از دیگران به این صورت نیست که اگر من هم در جریان عمل قرار گرفتم دیگر باید باز هم از خارج از خود ناامید باشم، بلکه امید هم دارد که اگر خود را انتخاب کند و راه خود را، موجب لطف و عنایت و رهبری پروردگار قرار میگیرد؛
در این صورت بر خلاف نظریهی ژان پل سارتر که میگوید خدایی نیست پس باید از او ناامید شد، اسلام میگوید خدا هست، باید امید به راه حرکت به سوی او داشت؛ به تعبیر دیگر در اسلام هم امید هست و هم یأس. یأس و ناامیدی و ترس از این است که فقط عمل او است که طرح او را میریزد و فقط باید به عمل خود تکیه کند، اما امید و اعتقاد و تکیه هم به این پیام و این حقیقت دارد که اگر انتخاب کند، راه خدا را، ایدئولوژی برحق را، موفقیت را به دست خواهد آورد، و این چنین نیست که خداوند او را بیپناه و بیطرح گذارده باشد، امیدوار است به طرح، امیدوار است به حمایت خداوند، امیدوار است به اینکه راه را که برگزید، این راه تکامل نتیجهبخش است.
پس از یک طرف ناامید است از حمایت دیگران، چون فقط باید خودش کار کند، از یک طرف امیدوار است به حمایت خداوند و دیگران، چون خداوند و اسلام به او بیان داشته که اگر این راه را انتخاب کنی و برگزینی، نتیجهی خیر و صلاح و تکامل و موفقیت را به دست خواهی آورد.
سارتر میگوید هدف و جهتی در جهان نیست
و اما بند دیگر. در مکتب فلسفی سارتر این ناامیدی از غیر، باعث این نمیشود که انسان، راحتطلب، گوشهگیر و کنارهجو بشود، بلکه سارتر میگوید، عمل کنید بیآنکه به امید متکی باشید، ناامیدی در جایی است که حیطهی قدرت من نباشد، نه در هر موردی و نه در هر مقامی؛ ولی باید بیان داشت که چون سارتر متأسفانه خدا را منکر شده است و خدا را از طبیعت کنار زده است، نتوانسته است در پیروانش روح امید بیاورد، چرا؟ برای اینکه انسانی که به او میگوید خدا نیست، کمکمک احساس میکند چرا خوب باشم؟ چرا مسئول باشم؟ و این است که، روح ناامیدی و یأس، بر همهی وجود او دمیده میشود و میبینیم که در بیغولهها و در کافه تریاها و گوشه کنار جهان پیروانی دارد که همه از زندگی ناامید و رو به پوچی و عبث گرایش پیدا کردهاند، به ویژه آنکه سارتر میگوید، در جهان، نظامی عقلی نیست، هدف و جهتی در جهان نیست، چرا؟ چون هم خدا را منکر است و هم به جهان که نگاه میکند، هدفی در جهان نمیبیند، آنجا است که میگوید منم که به جهان هدف و جهت میدهم و میبینیم بیجهت بودن و بیهدف بودن و بی درک بودن و بیشعور بودن جهان روح یأس و ناامیدی و تنبلی و بطالت و بیهودهگروی و گوشهگیری را در انسان میآفریند.
در نظام هدفدار اسلام، جهان دیگر پوچ نیست
اما انسان در مکتب اسلام معتقد است که اولا جهان آفرینش دارای هدف است، ثانیا خود انسان نیز در متن کلی هدف در جهان آفرینش قرار دارد. باید خوب دقت کرد؛ در اسلام هم مفهوم پوچی و عبث هست اما بُعد و جهت خاصی دارد، بدین معنا که در اسلام هم دلبستن به دنیا و دنیا را معشوقه قرار دادن و خود را در دنیا خلاصه کردن، کار عبث و بیهودهای است. جهان پوچ است، حیف است از انسان که خود را به دنیا وابسته کند، حیف است از انسان که دل به دنیا بندد و همهی آمالها و آرزوها و ارزشهای خود را در دنیا خلاصه کند، بلکه باید بداند که از دید مکتب فلسفی اسلام، جهان منظور دیگری دارد، هدف دیگری از آفرینش جهان هست و در کلِّ نظامِ هدفدار جهان است که دیگر جهان پوچ نیست، جهان معنی پیدا میکند، جهان ارزش پیدا میکند؛ پس از یک بعد در بینش اسلام به دنیا نگریستن، نگرستنی است عبث و پوچ، و شاید منظور سارتر هم همین باشد، چون دنیایی بی خدا، کر و کور و بیدرک و بیشعور، دل بستن به آن ارزش ندارد. ولی دنیای با خدا، دنیایی که هدفش رفتن به سوی او باشد، اینجا است که دیگر، ارزش و معنا و مفهوم پیدا میکند.
در مکتب سارتر، جهان آیندهای ندارد
سارتر در مکتب فلسفیاش میگوید که، شاید هم به صراحت نگوید ولی اینچنین بیان میدارد که جهان آیندهای ندارد، مُردن یعنی دوباره به طبیعت بازگشتن. طرحی برای آیندهی جهان نیست، معادی و رستاخیزی و قیامتی نیست و در حقیقت جهان نتیجهاش چنین میشود که اینگونه تلاش و حرکت و فعالیت، تبدیل به پوچی و عبثی و بیهودگی میگردد.
اما در مکتب فلسفی اسلام جهان یک غایتی دارد، معاد که تبلور یافتهی هدفداری جهان است در اسلام مطرح میشود و میبینیم که در اسلام، انسان خود را در جهانی بیجهت و بیهدف و پوچ نمیبیند.
در مکتب سارتر، هرکس مسئول زبونی خویش است
اما نکتهی دیگری که باید مطرح کنیم این است که سارتر در زمینهی انتخاب انسان آنقدر مطلب را بالا میبرد و نقشی که انتخاب انسان را بزرگ جلوه میدهد، که میگوید، فردی را که میگویند زبون است هیچ عاملی او را زبون نکرده، مگر خودش. به عبارت دیگر مسئولیت زبونی این انسان به عهدهی خود او است، و به علت وضع جسمی یا روحی خاصی، چنین نشده، مسئول اعمال خویش، خویشتن را زبون کرده است، که در این صورت هرکس مسئول زبونی خود است.
در مکتب اسلام، عامل زبونی مظلوم، فقط خود او نیست
در مورد این مسئلهی حساسی که ژان پل سارتر مطرح میکند، باید بگوییم که از دو دیدگاه میتوان این موضوع را مورد بررسی قرار داد؛
دیدگاه اول مسئلهی ارزشگذاری به انتخاب و ارادهی انسان است؛ حقیقت این است که آنچه را که میتوانیم برایش ارزش قائل شد، انتخاب و ارادهی بشری است، در اینصورت رسالت بشر در مورد عزت و یا زبونی و ذلتش فوقالعاده روشن میشود و قابل احترام است، و حقیقت این است که این نکتهی حساس که هرکس مسئول زبونی خویش است بسیار قابل احترام و ارزش است؛
اما از دیدگاه دیگری اگر این مسئله را مورد بررسی قرار بدهیم، شاید به این سادگی نتوانیم بگوییم که بدون هیچگونه شرطی و بدون هیچگونه مسئلهی دیگری، تمام مسئولیت ذلت و زبونی انسان، یک فرد انسان بر دوش خود او است؛ یا اگر این مطلب را به این قدرت بخواهیم بیان کنیم، منکر تمام حقایق دینی، خارجی شدهایم، زیرا حقیقت این است که عوامل بیولوژیکی و ارثی و عوامل محیط مادی، چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر عوامل دیگر مادی و عوامل محیط اجتماعی، از نظر فرهنگ، بینش، عقیده، آرمان و عوامل تاریخی از نظر مجموع شرائط سابقهدار تاریخی که قبل از پیدایش این طرح و این انسان برایش مطرح بوده، اینها همهی همه، برعمدهی انتخاب انسان، نقش دارند و دخالت دارند؛ ما نمیتوانیم تمام مسئولیت انسان را بر دوش خود او بگذاریم و بگوییم که اگر تو ذلیلی و اگر تو محرومی، و اگر تو فقیری و اگر تو بیچارهای و اگر تو عقبافتادهای، هر مظلومی و به تعبیر قرآن مستضعفی، همهی گناهش بر گردن تو است.
البته همانطور که در نکتهی اول بیان کردیم، تمام شرائط خارجی نمیتواند توجیهی شود برای کنار گذاشتن رسالت و آگاهی و انتخابگری بشر، و شاید منظورِ اسلام بر عظمت دادن به ارادهی انتخاب انسان بر همین مبنا باشد که، نباید خود را محکوم و مجبور عوامل خارج از خود دانسته و همهی گناه را بر گردن آنان بگذارد، در اینصورت ما نمیدانیم که منظور سارتر این بوده که دست عوامل خارجی را بر زبونی انسان و مسئولیت عوامل خارجی را در بیچارگی و بدبختی انسان منکر بشود، ولی شاید لازم بود که این توضیح را ما اضافه کنیم که ذهن شنوندهی ما روشن گردد که حوزهی مسئولیت و میدان آن را دقیقا باید شناخت، آن را نامقصود و بیقید ندانست زیرا اگر آن را صددرصد بر دوش انسان بگذاریم، همهی ظلمها، همهی جنایتها، همهی خیانتها را توجیه کردهایم. بیچارگی ملل محروم و محکوم را بر گردن خودشان انداختهایم، و در اینصورت آنان را شایسته محرومیت و مظلومیت دانستهایم و هر عامل خارج از مسئولیت آنان را انکار کردهایم.
پس باید هوشیار باشیم که آنچنان مطلق نگوییم که عامل زبونی انسان صددرصد خود او است و عوامل دیگر و خارج از انتخاب او را انکار کنیم. اینجا است که شاید برای شنوندگان علاقهمند نیازی به توضیح بیشتر نباشد و خود آنان بهتر از هرکس میدانند که در طول تاریخ چه عواملی و چه نیروهایی بر محرومیت و زبونی انسان مؤثر بودهاند. ولی باز هم تکیه بر این نکته میکنیم که، همهی عوامل خارج از انسان نمیتواند توجیهگر آن باشد که انسان انتخابگریاش را کنار بگذارد و خود را بدون خیر و شر و اختیارِ عوامل خارجی بگذارد و همهی سختیها و زبونیها و ذلتها را بخرد.
اسلام چگونه انسانی را میخواهد؟
اینجا است که باید من در چند جملهی کوتاه موضع قاطع و صریح اسلام را بیان داریم که اسلام به انسان میگوید باید به یاد داشته باشی که درست است که عوامل گوناگون خارجی زمینهساز ترقی و یا انحطاط تو هستند ولی، این تو هستی که باید انتخاب کنی و این تو هستی که باید برگزینی و این تو هستی که باید با هرگونه عامل سختی و ذلت و خواری خویش به پیکار برخیزی و خود را موجودی آزاد و انتخابگر سازی.
ما میتوانیم برای آشنایی بیشتر با موضعِ روشنِ اسلام و قرآن، به احادیث پیغمبر اکرم و بیانات ائمهی اطهار و تاریخ شکوفای اسلام مراجعه کنیم تا ببینیم که چگونه اسلام در این زمینه حساسیت خاصی به خرج میدهد. و به نظر میرسد که یک نمونهی روشن آن را در کتاب ارزشمند «حرّ» نوشتهی مرحوم دکتر [شریعتی]، بتوانید بیابید که انسان چنین نیست، مسئولیت انتخابگری عظیمی را بر دوش دارد و اسلام چگونه انسانی را میخواهد، پربار و پربنیه و شایسته است که شنوندگان عزیز مراجعه فرمایند و به مفهوم اولیهی اسلام و تاریخ باشکوه اسلام مراجعه کنند و شواهد فراوانی را بر این ادعا به دست آورند.
برونگرایی متقابل در مکتب سارتر
نکتهی دیگری که باید در مکتب فلسفهی سارتر بیان داشت و این را در بندهای پیشین اشاره کردیم منتها در اینجا به صراحت بیشتری سارتر بیان میکند، این است که میگوید شناخت و پی بردن به وجود خویش، مستلزم شناخت و پی بردن به وجود دیگران است، و این شناخت و این آگاهی هیچ یک مقدم بر دیگری نیست، بلکه لازم و ملزوم هم است. سارتر این شناخت را «برونگرایی متقابل» میداند، چنانکه در بندهای پیشین اشاره کردیم، سارتر آنقدر به انتخاب انسان، نقش و ارزش میبخشد که میگوید انسان با انتخاب خویش انتخابی برای نوع بشر میکند. و لذا میبینیم که سارتر شناخت خویش را مستلزم شناخت دیگران میداند، و شاید لازم باشد این تذکر را بدهیم که با این بیان سارتر شاید بتوان استخراج کرد که در بند پیشین که گفت «انسان مسئول زبونی خویش است»، از این بند جدید بتوان استفاده کرد نقش دیگران را و شناخت دیگران را لازم است در حوزهی مسئولیت مورد توجه قرار بدهیم.
خلاصه آنکه سارتر به یک فردگرایی و اندویدوالیستی مطلق معتقد نیست، بلکه به نوعی جامعهگرایی هم در این بند میبینیم که میپردازد.
انسان اسلام، محکوم جامعه و تاریخ نیست
اصالت آمیختهی فرد و جامعه
در اینجا باید موضع قاطع و روشن اسلام را بیان داریم که اسلام معتقد است که انسان در عین حال که موجودی است مستقل، آگاه و انتخابگر، در عین حال در جامعه است و منطبق بر جامعه، بنابراین از یک طرف باید بدانیم که این انسان است که انتخابگری دارد و از طرف دیگر مفاهیم و موقعیتها و شرائط اجتماعی را نیز فراموش نکنیم، اما آنچه که روشن است، انسان محکوم جامعه نیست، بدانگونه که ارادهی شخصی و حق آزادی انتخاب نداشته باشد و مسیر او را، و موضع او را، جامعه و یا تاریخ مشخص کند، اما از یک طرف نمیتواند بدون توجه و خارج از اوضاع و شرائط جامعه و تاریخ، صددرصد قدم بردارد، بلکه باید آنها را نیز در نظر بگیرد، شرائط اجتماعی، اوضاع تاریخی، اینها همگی در حوزهی انتخابگری انسان نقش دارد.
وقتی اسلام نه صددرصد به اصالت فرد معتقد است و نه صددرصد به اصالت جامعه، بلکه به اصالت آمیختهی فرد و جامعه معتقد است، و این مطلب در کتاب سوم تعلیمات دینی، بخشهای اولی تا حدودی بیان شده است.
مسئولیت انسان مانع هوسرانی اوست
سارتر در جای دیگری در زمینهی مسئلهی مسئولیت انسان و مسئولیت خاصی که برای انسان است سخن گفته و میگوید: باید در نظر داشت که مسئولیتی که برای انتخاب انسان مطرح است آن خود به خود مانع هوسرانی انسان میگردد و مانع میگردد که انسان به هر کاری دست بزند که آن را توجیه کند که من انتخاب کردهام؛ آنگاه خویش را در موقعیت معین و مشخصی میبیند که آن موقعیت معین و مشخص همان مسئلهی انتخابگری اوست که با انتخابش تمام آدمیان را انتخاب کرده است، پس در اینصورت، اولا نمیتواند انتخاب نکند و از انتخابش خودداری ورزد، ثانیا از زیر بار مسئولیت این انتخاب بخواهد شانه خالی کند و به فعل بیهوده و کار بیارزش و بیثمر دست زند.
سارتر معیار روشنی برای بیهودگی و هوسرانی ارائه نکرده است
در اینجا باید ما فقط به یک توضیحی اشاره کنیم که سارتر که میگوید هوسرانی و یا بیهودگی و بیارزشی، معیار بسیار روشنی را برای بیارزشی و بیهودگی و هوسرانی به دست نمیدهد. درست است که او میگوید یکی از معیارهای بزرگ این است که باید در نظر گرفت انتخابی که من میکنم این انتخاب را برای تمام بشر برگزیدهام، ولی باید همانگونه که در بند مسئولیت و موضع روشن آن در اسلام بیان داشتیم، این انتخاب پشتوانهی قویتر و نیرومندتری باشد و اینبار به این آسانی نمیتوان گفت که نمیتوان به هر کاری دست زد و شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرد و به فعل بیهوده و کار بیارزش پرداخت، زیرا وقتی خود سارتر در جاهای دیگر گفته ما دلیل قاطعی نداریم برای اینکه بگوییم نمیتوانیم به هر کاری دست بزنیم، و یا در جاهای دیگر این اعتراضات را منتها نه چندان جدی وارد میدارد، موضع خاص این مسئله و مشکل اساسی آن روشن میگردد و اما… [پایان نوار].