به گزارش اصفهان زیبا؛ هوا را توی ششهایم میکشم. بوی نم باران حالم را عوض میکند. انگار چشمهایم هم باز میشوند. میدان را دور میزنیم.
تفت سر فلکه را برداشتند. شاید به خاطر اعتراض والدین دانشآموزان بوده. تفت مستقیما روبهروی درِ دبستان قرار داشت. مادرها گفته بودند هر روز اول صبح تفت سیاه توی ذوق بچههامان میزند؛ توی کانال محل هم اعلام کرده بودند که یا این حجله سیاه را بردارید یا جایش را عوض کنید.
باد سرد به صورتم میخورد. نگاه میکنم. به جای تفت یک بنر بزرگ نصب کردهاند؛ پهن و بلند قد. روی آن ریز عکس شهدای محله را چاپ کردهاند. آخر محله کردآباد کم شهید نداده است؛ شهید، جانباز و ایثارگر. آنقدر که روی دیوار همه کوچههای محله عکس شهداست. گلستان که میروی، همان اول دست چپ، ردیف اول شهدای عملیات محرم، اکثرا شهدای محله کردآباد هستند. یک بنر هم از عکس شهید اقاربپرست کنارش گذاشتهاند؛ یک حجله قرمز با ردیف گلهای لاله قرمز. چه حال و هوایی. درست مثل روزهای جنگ. هر روز سر هر کوچه و هر خانه یک حجله قرمز میزدند. آن وقت مردم میفهمیدند برای عرض تبریک شهادت باید به درِ خانهها بروند.
اصلا سیاه کجا؟ قرمز کجا؟ یک دنیا فرق هست. حالا بچهها هر روز حجله قرمز را میبینند و سر کلاس میروند. حتما از خانم معلمشان خواهند پرسید این حجله قرمز چیست؟ و معلم حتما داستان ایثارگری شهدای محل را برایشان خواهد گفت. میدان اگر چراغهایش خاموش باشد، اگر فوارههایش هم کار نکند، طوری نیست. به قول امام «خانوادههای شهدا چشم و چراغ ملتاند و این چراغ باید روشن بماند.»
یک ملت است و این همه شهید که خون دادند. صورتم یخ میکند. امید میگوید: صورتت را بگیر پشت کله من. کلاه ایمنی کلهاش را دو برابر کرده. میگویم: میخوام عکس شهدا را ببینم. انا انزلنا میخوانم گرم میشوم.
میگوید: آخ! چقدر هم زیادند… .