به گزارش اصفهان زیبا؛ فیلم «موسی کلیمالله» پیشنمایشی طولانی است از یک برنامه وسیع نمایشی از زندگی حضرت موسی که قرار است در آینده توسعه پیدا کند و تبدیل به سریال و نسخههای متعدد سینمایی شود.
اگر بخواهیم گردوغبار مخالفتها/موافقتها را بر سر تکنیک فیلم و مسائل مربوط به تولید و کارگردانی و ایفای نقش و… کنار بزنیم، باید از همینجا شروع کنیم که بهراستی روایت این فیلم حدوداً ۱۳۰ دقیقهای، چه ویژگیهایی دارد؟
در بند قبلی برای همین از عبارت «پیشنمایش» استفاده کردم که اساساً در طول فیلم، ما نه «موسی» میبینیم و نه «کلیمالله»؛ ما حتی آنچنان مادر هم نمیبینیم و بیش از هرچیز، با فرعون و دربار او، اقتضائات حکمرانی در مصر و جامعه بنیاسرائیل مواجه هستیم. البته تمرکز و تاکید فیلمساز روی شناساندن بستر و زمانهای که موسای نبی در آن ظهور میکند، کار جالب و مهمی است و میتواند مقدمهای خوب و مفید برای تماشای دوران بزرگسالی موسی باشد؛ اما آیا این حاشیهها میتوانند جای خالی یک روایت مرکزی قوی را با شخصیتهای اصلی باورپذیر در متن پُر کنند؟
از طرفی داریم در مورد یک فیلم سینمایی صحبت میکنیم. هرچند هم که همه بدانند بعداً قرار است منبع اصلی این فیلم، یعنی سریالی بزرگتر منتشر شود که چنین است و چنان، باز هم نمیتوان مخاطب را بیش از دو ساعت روی صندلی سینما نشاند و سکانسهای شلوغ و پرجزئیات به او نشان داد و با این کار، او را راضی نگه داشت. فیلم سینمایی بلند قواعد خاص خود را دارد که متفاوت است با آنچه در سریال میبینیم. شما شاید در یک سریال، مثلاً هر دو یا سه قسمت یک بار شاهد یک نقطه اوج روایی باشید و در قسمتهای دیگر شاهد پیشبرد خردهداستانها برای رسیدن به آن اوج نهایی انتهای سریال.
مقدمهچینی در سریال ضروری و پذیرفتنی است؛ اما در یک فیلم سینمایی نمیتوان انتظار داشت مخاطب نیاز به اتفاق مرکزی و محوری قوی نداشته باشد و همه فیلم را منتظر پایان آن باشد که از قبل مشخص است چه میشود و چندان هم نمیتوان آن را دارای قابلیت دراماتیک دانست. منظور اینکه سپردن موسی به نیل، اگرچه واجد سویههای جذاب دراماتیک است، مثلاً به اندازه ماجراجوییهای موسی بههمراه خضر یا گمراهی بنیاسرائیل با گوساله سامری نیست.
رضایت مخاطب بیش از هر چیز به قصه و نفوذ داستان و شخصیتها به عمق جانش گره خورده است. شخصیتهایی که تصمیمهایی از سر اراده عریان نویسنده نگیرند و کنشهایشان برای مخاطب باورپذیر باشد. بیراه نیست که شخصیتها، کشمکشهای روایی، پیچشهای داستانی و امثال اینان است که فیلمی را جاویدان میکند.
درباره فیلم «موسی» حتی شاید قضیه کمی پیچیدهتر و سختتر باشد. چرا؟ چون ما قرار است شاهد فیلمی باشیم که همهچیزش از قبل لورفته و مشخص است و حالا که فیلمساز نیاز چندانی به خلق شخصیتهای کاملا نو و تازه ندارد و میتواند از تاریخ وام بگیرد، باید تمرکز خود را بر پُربارکردن آنان بگذارد. نه اینکه ازقضا با اتکا به دانستههای پیشینی مای مخاطب، از زیر بار پرداخت عمقی شخصیتها شانه خالی کند.
این ایده انتشار نسخه سینمایی و سپس ساخت سریال، مسئلهای است که علاوهبر دیگر مشکلات سینمای ایران در حوزه روایی، مصیبتهای مضاعفی را موجب شده است. فیلمساز بین توزیع محتوا در نسخه سریالی و سینمایی سرگردان است.
بهنظر میرسد چهبسا بهتر میبود اگر فیلم سینمایی موسی نه به پیش از تولد تا سپردهشدن او به رود نیل، که به دوران بزرگسالی و گماشتن او به پیامبری و ماجراهای بسیار او با قوم بنیاسرائیل میپرداخت. آنگاه با یک فیلم سینمایی از نظر روایی قویتر و گیراتر روبهرو میبودیم که میتوانست کنجکاویهای بسیاری را برای سریال خلق کند. در آن صورت مخاطب نهتنها دوست میداشت از آینده و سرنوشت این شخصیت سر در بیاورد، که سرگذشت او و نحوه رسیدنش به دربار فرعون و… هم جذابیت پیدا میکرد.
اما در هر حال داریم از اثری وابسته صحبت میکنیم؛ اثری که نیاز به مقدمه و موخره دارد و مشکلات خاص خود را به وجود میآورد. و این با سینما که هنری مستقل و خودبنیاد است، متعارض است. درواقع فیلم باید هرچه دارد در سالن سینما و بر پرده نقرهای بیان کند و نه اینکه چیزی را به بعد حواله دهد. از کجا معلوم همه مخاطبان بعدا پیگیر سریال باشند و آن را دنبال کنند؟ بنابراین فیلم سینمایی و اکران، فرصتی است که اگر از دست برود و به خوبی به آن توجه نشود، قابلیتها و مزیتهای کل پروژه را دچار اختلال میکند.