تصاویرشان را یکییکی میدیدم: دخترک بور با چشمان درشت مشکی، نوزاد پسری با پاپیون آبی، لرزش پسربچهای بیپناه. امیرعلی روی پاهایم تکان میخورد.
با اخم و بدون خداحافظی در را پشت سرم بستم و زدم بیرون. بلند گفت: «پس حداقل شال و دستکشت رو ببر!» خودم را زدم به نشنیدن. درست یادم نیست سر چی بحث شروع شد و کار به آنجا کشید؛ اما یادم هست که راضی نبود به رفتن و من اصرار داشتم که وعده کردهام و باید بروم. آخرش حتی صدایم هم کمی بالا رفته بود.
دوران ابتدایی در یک مدرسه دولتی درس میخواندم. آن سالها اولین کلمهای که با شنیدن «مدرسه دولتی» در ذهن تداعی میشد «شلوغی» بود.
بیبی چارقدبهسر بود. از این مادربزرگهایی که تسبیح دستش صیقلی میشود بس که صلوات میفرستد و گرد انگشتهایش میچرخاند.
مادرم میگفت وقتی که مادر بشوی، دیگر هیچ خواستهای برای خودت نداری و تنها چیزی که دوست داری و دلت میخواهد، همان چیزی است که بچههایت میخواهند.
«هدیهای برای روز مادر»؛ این جملهای است که پشت ویترین مغازههای سطح شهر و بازار اصفهان با خط درشت پررنگ به چشم میخورد.
همیشه زیر بالشتش سنگ داشت. نه یک سنگ معمولی؛ سنگی که زاویه داشته باشد؛ زبری و تیزی داشته باشد.
به او واقعیت را نگفته بودند؛ فقط مختصر و مفید گفته بودند پیکر محمدرضایش بعد از 29 سال پیدا شده است.
یکی را چه بگذاریم، همهمان رفتیم توی فکر. من یکی خندهام گرفت. بابا همیشه توی حرفهایش میگفت: من دوست دارم دورم پر از بچه باشد. یکیدو تا فایده ندارد. خدای عالم به من مال و ارثی که نداد. ارثیه خدا به من آسم پدرم است و آخرش همان مرا میکشد. مالومنال نمیخواهم.
«من قدرت او را، محبت مادری او را در هور دیدم. در قلب کانال ماهی دیدم. در وسط میدان مین دیدم. وقتی شما مادر ها نبودید و بچههاتان در خون دست و پا میزدند، او را دیدم. فاطمه در هور، فاطمه در کربلای 5، فاطمه در اردوند، فاطمه در کوههای سرد و سخت کردستان، مادری کرد.» این را شهید قاسم سلیمانی خطاب به مادران شهدا میگوید؛ سالها پیش و البته مادرانی که امروز نیز همچنان، چشم به در دوختهاند و آنگاه که کاروان شهدا میهمان شهر میشوند، به استقبالشان میآیند.
«خدا صبرش را میدهد»؛ این جملهای است که بهواسطه مراوده و صحبت و همنشینی که در طول این سالهای کاری با مادران شهدا داشتهام، از زبان آنها زیاد و مکرر شنیدهام. «صبر» کلیدواژه همه مادران شهداست و «صبوری» مسلک و مرام آنها. فرقی ندارد یک پسر داده باشند یا بیشتر؛ گاهی حتی همسرانشان هم در کنار پسرانشان رفتهاند و به شهادت رسیدهاند؛ اما دل آنها دریاست و همه این سالها حتی خم به ابرو هم نیاوردند. «خدا صبرش را میدهد…»؛ این آرمان و عقیده همه مادران شهداست. آنچه در ادامه آمده است مادرانههایی از چندمادر شهید است که با هم مرور میکنیم. مادر شهید منصور رئیسی؛ مادر شهیدان علی، ناصر و مسعود خودسیانی، مادر شهید سعید چشمبراه و مادر شهید مدافع حرم فاطمیون، شهید احمد ترابی…!
هر وقت میرفتی بود. اصلا نبودنش خیلی به چشم میآمد. اگر نبود ،غصه مثل گلوله برفی می نشست روی گرمای شوق دیدار و همان جا وا میرفتی. این را همه رفیقبازهای دانشگاه صنعتی اعتراف میکنند. ذهنتان را منفی نکنید؛ رفیق از نوع شهیدش منظورم است! هر وقت میرفتی آن صورت مثل ماهش نور میتاباند روی قلبی که به شوق زیارت پسرش تا گلستان رفته بود.