جشن تولد با صدای موشک

تا جایی که یادم می‌آید، مادر به خانه همسایه رفت تا او را برای جشن تولد دعوت کند.

تاریخ انتشار: 10:58 - دوشنبه 1402/11/9
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
جشن تولد با صدای موشک

به گزارش اصفهان زیبا؛ تا جایی که یادم می‌آید، مادر به خانه همسایه رفت تا او را برای جشن تولد دعوت کند.

اولین بار بود که می‌خواست برای یوسف جشن بگیرد. من و یوسف بادبادک‌ها و کاغذهای رنگی را به در و دیوار زدیم و مادر هم مشغول تهیه کیک شد؛ اما یادش آمد هم شمع نداریم و هم همسایه را دعوت نکرده. چندروزی بود سروصداهای وحشتناک شهرمان را می‌لرزاند.

مادر ترسیده بود برای خرید بیرون برود. تقریبا بی‌خیال جشن شده بودیم؛ اما مادر گفت نباید به خاطر جنگ و حمله دشمن، برای یوسف کوچکمان جشن نگیریم. ساعت هفت‌هشت شب بود.

از پشت پنجره نورهایی را می‌دیدیم که آسمان را روشن و خاموش می‌کردند. یوسف از ته دل می‌خندید. خیال می‌کرد یک شهر برایش جشن گرفته‌اند. این مدت آن‌قدر توی سرمان صدای بمب و موشک بود که دیگر ترسمان ریخته بود.

نفهمیدم چطور شد که سقف سالن ترک خورد و گرد و خاک و سنگ وسط سالن پایین آمد. تا آمدم دست یوسف را بگیرم و از خانه بیرون بزنم، در و دیوار و پنجره هم جلوی پایمان آوار شد. من و برادرم توی یک حفره زیر خاک و سنگ و بتن گیر افتاده بودیم و نمی‌توانستیم تکان بخوریم.

چند ساعت بعد، به کمک مردم و امدادگران نجات پیدا کردیم. یوسف فقط بهانه مادر را می‌گرفت. دیگر نه جشن می‌خواست و نه کیک و نه هدیه تولد.

خانه همسایه با خانه ما یکی شده بود. سقف خانه‌شان آمده بود روی زمین. امدادگرها خانواده‌های آسیب‌دیده را به چادرها منتقل کردند. دست یوسف را محکم توی دستم گرفتم. یوسف مدام گریه می‌کرد و بهانه می‌گرفت. شب توی چادر زیر بارانی که به شدت روی سرمان می‌بارید خوابیدیم؛ لای پتویی که هر شب مادر روی خودش و یوسف می‌کشید و برایش قصه می‌گفت. یوسف را توی بغل گرفتم تا خوابش ببرد. کاش مادر بود. اگر بود، توی همین چادر و با همین پتوی سنگین گل‌آلود هم گرممان می‌کرد.

برچسب‌های خبر
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

پنج × 3 =