
اضطراب مرگ یا مرگآگاهی نه تنها آسیبزا نیست، بلکه اگر از مرگ اجتناب نشود، میتواند موجب افزایش و ارتقای سلامت روان شود.

پرتوهای حیاتبخش آفتاب، از لابهلای حصارهای آهنی پنجره، بر چشمانش بوسه میزنند و بی اختیار شکوفه امید بر لبانش جوانه میزند.

مرگ گریزناپذیر است و کودکان نیز دیر یا زود با مفاهیمی چون بیماری و فقدان مواجه میشوند. بااینحال درک آنها از مرگ بسته به سن و سطح رشد شناختیشان متفاوت است.

آمارها نشان میدهد که سالانه نزدیک به پنج تا هشتهزار انسان با مرگ مغزی جان خود را از دست میدهند. درحالیکه سههزار نفر قابلیت اهدای اعضای خود را دارند و هر فرد مرگمغزی هشت عضو سالم دارد که میتواند اهدا کند.

همه میدانیم که مرگ، یکراز سر به مُهر و فراگیر است. امری برگشتناپذیر که با فرارسیدنش، مهمترین داشته ما، یعنی همین زندگی، تمام میشود.

«زندگی پس از زندگی» عنوان برنامهای است که چند سالی است مهمان قبل از افطار مخاطبان تلویزیون در شبکه 4 سیماست. برنامه «زندگی پس از زندگی» تجربههای نزدیک به مرگ اشخاص را بررسی و بازگویی میکند.


لابد شما هم این جمله معروف را شنیدهاید که «نمیشود همهچیز را باهم داشت». احتمالا در بسیاری از فیلمها و کتابها نیز با شخصیتهای جاهطلبی مواجه شدهاید که عزم راسخ آنها برای سرآمد شدن، رشتهای از مشکلات خانوادگی، بیماریهای روانی و سوءمصرف الکل و مواد مخدر را به دنبال داشته است؛ اما آیا واقعا برای رسیدن به موفقیت باید هر چیز دیگری را در زندگیمان قربانی کنیم؟

کتاب ارتداد | وحید یامینپور

در زبانشناسی، تأکیدِ دادهشده به یک قسمت از سخن که بهوسیله تلفظ شدیدتر آن بخش انجام میگیرد، «تکیه» (Stress) نام دارد. در بسیاری از زبانها، گاهی تفاوت محل تکیه در کلام منجر به تفاوت معنا میشود.

نوربرت الیاس کتاب «تنهایی دم مرگ» را هشت سال پیش از مرگش و در هشتاد و پنج سالگی نوشت. او یکی از معدود متفکرانی بود که به لطف عمر طولانیاش توانست بسیاری از وقایع و فجایع «قرن طولانی بیست» را از سر بگذراند و در آستانه صدسالگی از دنیا برود. دلایل و توجیهات گوناگونی را میتوان برای نوشته شدن چنین کتابی درباب مرگ برشمرد. اول اینکه جامعهشناس آلمانی در غروب زندگی خود به سر میبُرد و احتمالاً در این دوران شخصاً احساس تنهایی دم مرگ را تجربه میکرد، دوم آنکه الیاس در طول فعالیت نظری خود مقولات متعددی را از منظر جامعهشناسی بررسی کرده بود اما جای تحلیل مسئلهای مهم مانند مرگ در کارنامه پربار او به شدت خالی به نظر میرسید. در نهایت اینکه او روشنفکری بود که از نزدیک با بسیاری از جنگها و بلاهای مرگبار زمانه خود مواجه شده بود و از همین رو مرگ برای او، همانند بسیاری از معاصرانش، مفهومی اساسی و حیاتی به شمار میرفت.