به گزارش اصفهان زیبا؛ میگن توی هر لیوانی دنبال نیمه پُرش باشین، پس اگه جنگ تحمیلی دوم را توی لیوان جا کنیم، نیمه پرش معلوم میشه. البته توی پارچ و سطل و هر چیز دیگه هم که باشه باز نیمه پرش از بس که تیزه، خودش رو مثل نیزه فرو میکنه توی چشممون.
کمترین خاصیتش، دور هم جمع کردن یهعده دورهمجمعنشو بوده که چشم نداشتن همدیگه رو ببینن. تا قبل از این، بعضیها یهجوری سایه هم رو با تیر میزدن که سایه از ترسش اصلاً توی آفتاب آفتابی نمیشد، میذاشت دمدمای غروب میومد که بیکیفیت باشه و زود هم فِلنگ رو ببنده.
مثلاً برادرزاده و عمویی که سر ارث و میراث خونوادگی زده بودن به تیپ و تاپ هم و همهجا اعلام کرده بودن که دیگه همچین قوم و خویشی ندارن، جنگ که شروع شد، یهجوری پشت تلفن واسه همدیگه غش و ضعف رفتن که اگه یکی تازه بهشون میرسید، فکر میکرد اینا دوقلوهای افسانهای هستن که دست روزگار بهشون رودست زده و جداشون کرده.
بعدِ جنگ هر کی که یه کف دست ویلا و باغ داشته، زنگ زده به کل خاندان که پاشید بیاید اینجا، متعلق به خودتونه، دور هم یه لقمه نون پنیر میخوریم و شب کنار هم درازبهدراز مثل بادمجونِ کف تابه، میخوابیم.
همین آدم قبل از این چشم نداشته دو تا از فامیل برن ویلاشون و میگفته خودمون بهزور اونجا جا میشیم، ولی بعد جنگ یهجوری سی نفر رو اون تو جا داده که واگنهای متروی چین هم نمیتونن این حجم آدم رو توی یه گُله جا، جا بدن.
خاصیت دیگه جنگ تحمیلی دوم، تغییر ماهیت صف بوده. صفی که توش فقط غر میزدن و ناله میکردن، تبدیل شده به صف مهربونی و مردم رِیبهری به هم نون قرض دادن. نونِ الکی نه ها، نون واقعی! طرف ده تا نون میخواسته ولی پنج تا گرفته تا به بقیه هم برسه.
اونایی که قبلاً حوصله خودشونم نداشتن و اگه یه ساعتم توی صف میموندن لام تا کام حرف نمیزدن، حالا آمار زندگی بقیه رو گرفتن و از حال و روزشون پرسیدن.حتی اونی که همیشه بداخلاق و گَنددماغ بوده، سعی کرده یهجوری حرف بزنه که مردم یه لبخند کجکی بیاد روی لبشون. بعضیا خاطره تعریف کردن و یاد قدیما افتادن. مردم انگار همدیگه رو بیشتر و بهتر دیدن.
صفا و صمیمیت مثل سونامی اومده توی دل مردم و خونوادهها و یهجوری پیچیدهشون به هم که گره کور خوردن.
اینجور که بوش میاد، این گره نه با دست باز میشه، نه با دندون. ایشالا کورتر بشه، مخصوصاً چشم حسود و بخیلا.




