به گزارش اصفهان زیبا؛ «سال به سال دریغ از پارسال» و «همه چی قدیمیش خوبه» فقط شامل حال قیمتها و کیفیتها نمیشود؛ یکجوری داریم در سراشیبی تختگاز میرویم که تقریبا انگشت شستمان را روی هر چیزی بگذاریم، یک «یادش بهخیر» از تویش میزند بیرون.
نمونهاش همین خانهسازیها و معماریها که کوچه و خیابان را شبیه سمساری اصغر آقا کرده؛ از باریک و بلند و ظریف و لوند بگیر تا پهن و کوتاه و یُغور (زمخت) و خشن، یکی سفیدبرفی و یکی سیاهسوخته، از مرمر و آجرکورهای گرفته تا گرانیت و تراوِرتن. خانههای باصفای حوضدار و باغچههای پرمیوه دود شدهاند رفتهاند هوا. خانهها از دور دل میبرند و از نزدیک دل و روده!
درِ مهندسیهای قدیم را الان پنجرههای دو جداره صدا میزنند. قبلا ملت دلشان میخواست هر چی صدا توی کوچه و خیابان است با کله بیاید تو؛ از صدای اکبر آقا وانتی بگیر که میگفت: «نون خشک، دمپایی پاره، آهن آلات خریداریم» تا داد و هوارهای بچههای قد و نیمقد همسایه که موقع فوتبال یکی را «تیر دروازه» صدا میزدند و میخندیدند؛ ولی الان درز پنجرههای دوجداره را هم نوار عایق میکشند تا احیانا اگر یک صدای نازک و لاغر خواست شیطنت کند و از لای درز خودش را بچپاند تو، با سر برود توی باقالیها.
حوضهای وسط حیاط حکم آچارفرانسه را داشتند؛ هم خنککننده هندوانه و پرتقال و امثالهم بودند و هم وضوخانه غیرمسقّف، هم آکواریوم ماهیهای قرمز عید و هم محل قرارهای عاشقانه تازهعروس و دامادهای خجالتی خانه؛ بچهها هم به محض این که تابستان نوک پایش را میگذاشت توی تقویم، انگار که صدای هشدار مدار خنککنندهشان دربیاید، شیرجه میزدند وسط حوض. الان اما حیاطها فقط محل رفتوآمدند و رد لاستیک ماشین مثل امضای هنرمند پای اثرش، رویشان مانده و با هیچ مایع پاککنندهای هم از بین نمیرود لامصب! درختهای پرمیوه و پرگل جایشان را دادهاند به تکدرختی خشکیده که برای خالی نبودن عریضه توی سهکنج حیاط نشسته.
پشتبامهای قدیم جای خشک کردن سبزی و لواشک درست کردن و خوابیدن زیر سقف پرستاره با زیرصدای جیرجیرک بود، اما حالا پشتبام جای دیش و موتور داکتاسپلیت است و رسما که نه اما اسما سندش را زدهاند به نام طبقه آخر و شما فقط اگر کار ضروری دارید، با گرفتن کلید پشتبام از مدیر ساختمان آن هم با تعهد محضری و انگشت زدن و امضای سه شاهد میتوانید خیلی ضربتی و فوری بروید کمر آنتن تلویزیونتان را که باد کج کرده، صاف کنید و بیایید پایین.
قبلا دیوارهای خانه را با کسی شریک نمیشدند و صدا عمرا جرئت نمیکرد بزند بیرون؛ الان ولی با وجود دیوارهای مشترکی که با یک یونولیت پنجسانتی مثلا عایق شدهاند، میشود تعداد عطسههای همسایه بغلی را شمرد و تا فیها خالدونشان را درآورد، مثل دفعات کار کردن شکم بچهشان یا این که مرد خانه چندبار جورابهایش را بو میکند تا ببیند قابل پوشیدنند!
دیگر لازم نیست موقع دعوای خانوادگی همسایه، به هوای آب دادن به گلها بروید توی حیاط و گوشهایتان را مثل چاقو تیز کنید. کافی است توی رختخواب دراز بکشید و همزمان با شل کردن عضلات، به داد و بیدادهای همسایه بغلی گوش کنید و سعی کنید در آن وضعیت بخوابید!
فکر کنید لِه و لورده از سر کار برگشتهاید و میخواهید شب زودتر سرتان را برسانید به متکا. تا چشمهایتان گرم میشود، میشنوید که یک عده سلامکنان دارند وارد خانه میشوند. مثل فنر از جا میپرید و لباس میپوشید، ولی همین که از اتاق میآیید بیرون، مثل بستنیِ توی آفتاب مانده وا میروید، چون میفهمید مهمانهای همسایه بغلی بودهاند! حالا با خوابی که از سرتان پریده باید مثل جغد چند ساعت بیدار بمانید و از کلافگی مثل گرگ توی جایتان زوزه بکشید.
دستشوییهای قدیم که قبلا مستراح و مستراب صدایشان میزدند، گوشه حیاط بودند و آدم با خیال راحت کارش را میکرد. بعد هم یک آفتابه خرجش میکرد و در را باز میگذاشت و الباقی را میسپرد به باد تا کار تهویه را انجام دهد، انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته.
الان اما اسمش شده دستشویی و توالت و حتی دبلیوسی و صاف افتاده وسط سالن پذیرایی. آن بختبرگشتهای که توی مهمانی دستبهآبلازم میشود، باید انواع و اقسام تکنیکها را بهکار بگیرد تا خروجی صدایش در کمترین حد ممکن باشد.
روی باد هم دیگر نمیتواند حساب کند، فقط یک تهویه فکسنی هست که بود و نبودش زیاد فرقی ندارد. این است که دستشوییهای الان منبع تولید استرس شناخته شده، درحالیکه قدیم برای تخلیه استرس به مستراح سر میزدند و محل تمدد اعصاب بود.
آشپزخانههای قدیم واقعا جای پخت و پز بود. یک اتاق نسبتا بزرگ با دیوار و دری که خیلی وقتها بسته بود تا خانم خانه پنجره آشپزخانه را باز بگذارد و راحت موهای پاچه گوسفند را کز بدهد.
اما حالا آشپزخانه کارکرد خودش را از دست داده. نه دیواری دارد و نه دری و خانم خانه باید جلوی چشم دهها مهمان هم بشورد، هم بپزد، هم حواسش به رخت و لباسش باشد و همزمان لبخند هم بزند و با بعضیها چاقسلامتی کند. روی این آشپزخانههای جدیدِ پر مشکل، یک اسم خارجی بهنام اُپن گذاشتهاند که ملت توی رودربایستی بمانند و نفهمند چی بهشان غالب شده.
قدیم خانهها را جوری میساختند که وقتی در و پنجره را باز میکردی، باد شهریاری و باد صبا و انواع و اقسام بادهای دیگر بیاجازه میزدند توی خانه، ولی الان در واحدت را که باز کنی، یا دزد میآید تو یا گربه همسایه بغلی که شبها تا صبح کنسرت جیغ و داد برگزار میکند. مجبوری که یا داکت اسپلیت را روشن کنی یا کولر گازی را و آخر ماه میبینی عدد قبض برق از خود خانه بزرگتر شده و یک سکته ناقص را رد میکنی.
خلاصه که خانههای قدیم اهل صفا و خاطره بودند، الان اهل شارژ و قبضهای درشت. معلوم نیست ما داریم بهزور این خانهها را تحمل میکنیم یا خانهها ما را. گرفتار یکجور رابطه سمی دوطرفهایم و هیچکداممان جرئت کات کردن نداریم!




