به گزارش اصفهان زیبا؛ یکی از آیینههایی که فرهنگ عامه سرزمینی در آن به خوبی جلوهگر میشود، زبان و ادبیات آن سرزمین است؛ اصفهان نیز بنا به قدمت تاریخی و غنای فرهنگیاش، از شگفتانگیزترین نشانهها و عناصر زبانی و ادبی منحصر به خود برخوردار است.
مردم خوشذوق اصفهان در ادوار مختلف تاریخی هر آنچه را در آداب و رسوم خود انجام میدادهاند، صرفا عملی برای انجام نمیپنداشتهاند و چون آن را جزئی از زندگی میدیدهاند، برایش شعر میساختهاند یا کلام خود را به طنز و کنایهای میآراستهاند؛ از اشعاری که درباره مراسم عروسی و حنابندان و پاتختی ساختهاند گرفته تا حتی اتفاقهای تلخ و شیرین و ریز و درشت تاریخ که همه را در قالب ادب بروزی دیگرگون دادهاند. برخی از این ظرافتهای عامیانه مردم اصفهان درباره حوادث تاریخی چنین است:
وقتی یکی از اسماعیلیه، یعنی احمدبنعُطاش را که در عهد سلجوقی قلعه دزکوه را گرفته بود و به مردم اصفهان ظلم میکرد، دستگیر کردهبودند و برای اعدام در شهر میگرداندند، اصفهانیها این شعر را به ترانه میخواندند: «عطاش عالی، جان من، عطاش عالی/ میان سر هالی (خالی)/ تو را به دز چهکارو؟!» و منظورشان از «میان سر هالی»، تهیبودن سر او از خِرَد بوده است.
از دیگر کسانی که به اهل اصفهان بسیار ظلم کرد، هاشمخان لنبانی، لوطی و جاهل اصفهانی بود که با جماعت لوطیان دزدی و غارت و تجاوز میکرد و مخصوصا ارامنه اصفهان را بسیار میآزرد. ظلم او تا آنجا پیش رفت که فتحعلیشاه شخصا برای خاتمه دادن به قائلهاش به اصفهان آمد. او را گرفتند و بینی و گوشش را بریدند و ریشش را خشکخشک تراشیدند و تنش را به آهن داغ کردند و دو چشمش را کور کردند و وارونه بر خری نشاندند و در شهر گرداندند و اهل اصفهان این ترانه را خواندند: «حَج هاشم خانی لنبونی/ دُمبِدا خُب میجنبونی».
قحطی 1288 هجریقمری از شدیدترین قحطیهای اصفهان بود؛ طوری که بیش از 100هزار نفر اصفهانی مُردند. در آن دوره مردم از گرسنگی، اجساد مردگان و اطفال زندۀ خود را میخوردند. مُردهها آنقدر زیاد بودند که بیغسل و کفن دفن میشدند. اصفهانیها درباره این حادثه تلخ چنین سرودند: «گرانی که آدمخوری باب گشت / هزار و دویست است و هشتادوهشت». در این سال ناصرالدینشاه عازم کربلا شده بود و مردم چنین ترانهای ساخته بودند: «شاه کجکلا، رفته کربلا، گشته بیبلا، نان شده گران، یک من یک قران، ما شدیم اسیر، از دست وزیر».
در 1118هجریقمری که چهلستون در آتش سوخت، این بیت را مردم اصفهان گفتند: «هزارویکصد و هجده ز هجرت نبوی/ گذشته بود که آتش به چلستون افتاد».
در زمان محمدشاه قاجار که منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان بود، دستور داد چهارباغ بالا و هزارجریب را گلکاری بینظیری کنند و درختان بسیار بکارند؛ البته نگهبانانی نیز گماشته بود تا به آواز خوش و بلند، «مچین مچین» بگویند تا کسی از عابران گل نچینند. میرزا اشتهای شاعر در این باب گفته بود: «از عهد پادشاهی جالوت تا کنون/ پای درخت توت نبوده قراولی!». میان استادان قدیم موسیقی اصفهان قطعهای به نام «بیات درویش حسن» در دستگاه اصفهان مشهور است که میگویند منسوب به مردی است بدین نام که در چهارباغ گلبان بوده و «مچین مچین» را به بانگ بلند بدین طرز موسیقی ادا میکرده است.
پیران صاحبذوق اصفهان دراینباره گفتهاند: «دست بلورین که به گُل میرسد/ مچین مچین تا سرِ پُل میرسد» (مقصود از پل، سیوسهپل بوده است).
این چند نمونه مشتی از خروار است. اگر کسی در ترانهها و داستانهای محلی اصفهان و اشعاری که در مراسم مختلف میخواندهاند و میخوانند و نیز در ضربالمثلها و کنایات و حتی دشنامها و نفرینها و لطیفههای اهالی این شهر دقت کند، بسیاری از جلوههای فرهنگ کهن اصفهان را خواهد یافت. چند کتابی که در زمینه فرهنگ عامه مردم ایران خواندنی بوده، کتاب از «خشت تا خشت» محمود کتیرایی؛ «ادبیات عامیانه ایران» از محمدجعفر محجوب و «باورهای عامیانه مردم ایران» از حسن ذوالفقاری است.















