طیبه پروانه

طیبه پروانه

خبرنگار

نویسنده

آرشیو مطالب منتشر شده
ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده
یکشنبه 1403/02/2

ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده

بوی پیازداغ پیچیده بود توی ساختمان. معلوم بود کسی یک غذای خوشمزه درست می‌کند. با خودم گفتم خوش‌به‌حالش!

شوق لطف خدا
سه شنبه 1402/12/22

شوق لطف خدا

سمیه را گوشه ذهنم داشتم. برای اخلاق درجه یکش دوستش داشتم. دختر عمه فاطی‌ام بود. آرام؛ خیلی آرام بود. اکثر اوقات ساکت بود. اوایل فکر می‌کردم گوشه‌گیر است و این سکوتش از سر ضعف اجتماعی بودن است. ولی این‌طور نبود.

گلدان شمعدانی
سه شنبه 1402/12/15

گلدان شمعدانی

آقاجانم می‌گوید آدم باید یک جایی ریشه داشته باشد تا به پوچی نرسد و هیچی گریبانگیرش نشود. این حرف را چند بار هم تکرار می‌کند.

کسی می‌آید…
سه شنبه 1402/12/8

کسی می‌آید…

پیرمرد به درخت تکیه داد و نفس بلندی کشید و به کیسه نایلونی نگاه کرد؛ یک بسته چای، یک کیسه قند، گل محمدی،چند شیشه گلاب‌ و سه کیلو شکلات .

پسرم محمد
چهارشنبه 1402/11/18

پسرم محمد

چندین سالی بود که با نادر ازدواج کرده بودم، اما بچه‌دار نشده بودیم. به قول عمه فاطی، که هر وقت به من می‌رسید می‌گفت :«هر وقت خدا بخواد دامنت سبز می‌شه غصه نخوری یه وقت» اما من غصه می‌خوردم.

مردی از بهشت
سه شنبه 1402/11/17

مردی از بهشت

اندازه بابابزرگ دوستش داشتم؛ شاید هم کمی بیشتر. ننه‌جان می‌گفت: آقا را همه دوست دارند، بچه‌ها که بیشتر، با آن دل مهربان و بهشتی‌شان.

دیدار امام
یکشنبه 1402/11/15

دیدار امام

کتایون از دم خانه عمه‌مهری تا خود ترمینال غر زد. مامان ساکت بود. انگار صحبت‌های ما را نمی‌شنید.

دست‌های گره‌کرده
چهارشنبه 1402/09/8

دست‌های گره‌کرده

صدای گریه‌های مهنا پیچیده بود توی گوشم. نگاهشان کردم؛ دنیا برای ما خراب شده است. یه گوشه حیاط روی دو پا نشستم. هنوز شلوغ نبود. به موبایلم نگاه کردم. انگار عقربه ساعت تکان نمی‌خورد.

ننه، تو کی ماهی بودی؟!
یکشنبه 1402/09/5

ننه، تو کی ماهی بودی؟!

چادر مشکی را از روی بند توی حیاط برداشت. رفت سمت شیر آب کنار دیوار سیمانی. خم شد و سعی کرد سرپیچ شیر را بچرخاند. کاملا سفت و یخ‌زده بود. دوباره انگشتانش را دور سرپیچ محکم کرد. فایده نداشت.

کوچه‌های تنهایی
دوشنبه 1402/07/17

کوچه‌های تنهایی

دو روز است که میلاد از تایباد آمده است. صورت استخوانی‌اش زرد، حلقه‌های چشمش گود افتاده و کاملا ساکت است. فکر می‌کنم میلاد در این دوسه ماهی که نبوده، چقدر تغییر کرده است؛ هم می‌شناسمش، هم نه.

اشک‌های در حرم
چهارشنبه 1402/06/22

اشک‌های در حرم

چشم‌هایم پف کرده بودند و صورتم ورم کرده و نم ته چشمانم انگار همان‌جا جا خوش کرده بود. چند ساعتی بود روی پله‌های صحن نشسته بودم.

صدای پای مُحرم
سه شنبه 1402/04/27

صدای پای مُحرم

به چشم‌های ساره نگاه کردم، قرمز بودند و متورم، شبیه دماغ کشیده‌اش که حالا توی سرخی صورتش یک‌جوری برجسته‌تر شده بودند و معصومیت خاصی در کنار روسری مشکی به او داده بود.