با نگاهش انگاری عقربهها را هل میداد. تا عقربهها، پاهایشان را روی ۱۲ جفت کردند علی جیغ کشید و زینب را توی بغلش جا داد. چنان ذوقی کرده بود که خندهام گرفت. هرکس نداند خیال میکند راستی راستی زینب تازه از زایشگاه آمده.
چادر مشکی را از روی بند توی حیاط برداشت. رفت سمت شیر آب کنار دیوار سیمانی. خم شد و سعی کرد سرپیچ شیر را بچرخاند. کاملا سفت و یخزده بود. دوباره انگشتانش را دور سرپیچ محکم کرد. فایده نداشت.
چانههای خمیر را با دست باز و روی ساج پهن میکرد. زیر لب ذکر میگفت. چشمهایش را که از دود تنور میسوخت، روی هم فشار میداد.
با شنیدن آهنگ هشدار تلفن همراهم بهسختی چشم میگشایم. ساعت را که نگاه میکنم، متوجه میشوم هنوز تا اذان صبح ۳۰ دقیقه زمان باقی است و آهنگ هشدار را بهاشتباه تنظیم کردهام. پلکهایم را رویهم فشار میدهم تا بخوابم؛ اما تلنگری خواب را از سرم میپراند.
هنوز حالم جا نیامده؛ دست چپم باهر حرکت کوچکی تیر میکشد. دکترگفت: «این آمپولهایی که نوشتم کافی نیست! باید هرشب دستت را با پماد پیروکسیکام ماساژ بدهی و گرمش کنی.»
دلم بیشتر لرزید. برای بچههایی که معلوم نیست چه حالی دارند. خیال مادرشان راچه کسی قرار است آرام کند؟ یعنی این شبها جایشان امن است. غذاشان گرم است و آبشان خنک؟ ظهور نزدیک است.
از در چوبی و بزرگ که وارد حرم میشدیم، تا مامان سلام بدهد، روی انگشتهای پا بلند میشدم تا جلو را بهتر ببینم. عاشق صحنهای بودم که بابا را با آن لباس مانتویی مشکی، زیر تابلوی «یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه» میدیدم.
پرتوهای حیاتبخش آفتاب، از لابهلای حصارهای آهنی پنجره، بر چشمانش بوسه میزنند و بی اختیار شکوفه امید بر لبانش جوانه میزند.
خانه آقا بابا و آنا ویلایی بود؛ نه از آن ویلاییها که بار تجملات و زرق و برقش بر بار صفا و صمیمیتش سنگینی کند. همینکه غیر آپارتمانی بود، اینطور میگفتیم.
انگار از توی عکس زل زده درست توی چشمهای من. منی که صبح خواب مانده و سکوت خانه را برای انجام سفارش کارم از دست دادهام.
زینب کوچولو کمی آنطرفتر توی تشک مخصوص خودش خوابیده است. دوست دارد شبها تو بغل خودم بخوابد، از زمین و زمان سؤال بپرسد و یکریز حرف بزند تا چشمهایش سنگین شود.
شب اولی که مهمانم آمد، تمام مدت از دلهره و اضطراب، پابهپای قلقل ریز قورمهسبزی ناهار فردا، من هم قُل زدم. چند بار قفل در را بررسی کردم. کلید را برداشتم و قایم کردم؛ مبادا نیمهشب اشتباهی در خروج را باز کند و بیرون برود.