کلاغ‌ها از مترسک گریختند!

شاید خیلی از ما فکر کنیم که در این زمانه دیگر جایی برای اسطوره‌ها نیست؛ در عصری که فناوری از سر و روی آن بالا می‌رود، چیزی مانند اسطوره شاید تنها حس عتیق‌پرستی ما را نوازش دهد. به همین خاطر وقتی به آثار انیمه‌سازی چون هایائو میازاکی نگاه می‌کنیم، چون فیلمی تخیلی به آن نظر می‌اندازیم و آن را فرسنگ‌ها از خود و جهان خود دور و بعید می‌دانیم. حتما با خود گفته‌ایم که چه شگفت از این تصاویر و معانی و دیگربار رو به محصولات فرهنگی متداول آورده‌ایم.

تاریخ انتشار: 00:05 - پنجشنبه 1399/05/23
مدت زمان مطالعه: 6 دقیقه
  این نوشته اما قصد دارد به شما چیز دیگری را نشان دهد. در این نوشته با دستمایه قراردادنِ یکی از بهترین انیمه‌های این فیلم‌ساز ژاپنی خوش داریم نگاهی دیگر به واقعیت اطراف خود بیندازیم. برای اینکه بتوانیم با ذهنیتی روشن‌تر به بررسی این آثار بپردازیم، لازم است قدری مسائل را پیش از آن بررسی و واشکافی کنیم. احتمالا تصور بسیاری از ما بر این است که آنچه اطرافمان وجود دارد، بدون ما و پیش از آنکه اصلا «مایی» وجود داشته باشد، هم بوده و بعد از ما نیز خواهد بود. آخر مگر می‌شود طور دیگری هم باشد؟
این شاید سؤالی متداول باشد که همیشه و همه‌جا می‌توان آن را شنید. باری، می‌خواهیم در اینجا نکته‌ای را اضافه کنیم که شاید تغییری در این تصور ایجاد کند؛ ما در این جهان تنها نیستیم. موجودات و چیزهایی دیگری هم در این جهان با ما هستند؛ مثلا درختان، اسب‌ها، پرندگان و دیگر چیزها. برای نمونه، شده گاهی رفتار یک اسب یا گربه را تماشا کنید. هیچ دیده‌اید که آن‌ها چطور دل‌مشغول زندگی خود هستند؟ هیچ دیده‌اید که دیوار، زمین، درخت، آب و پرنده برای آن اسب و گربه گویی معنای دیگری در مقایسه با ما دارد؟ اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که آن‌ها گویی جهان را مطابق با میل خودشان درک می‌کنند.
هیچ بعید نیست ما برای آن‌ها همان جایگاهی را داشته باشیم که آن‌ها برای ما دارند. همان‌طور که گربه روی شیروانی یا اسب در آخور آن‌قدرها نقشی در زندگی ما ندارند، ما نیز نقشی در زندگی آن‌ها نداریم. به هر یک از این‌ها می‌توان «جهان‌های خصوصی» گفت. جهان‌هایی که هر موجودی با توجه به توانایی‌ها و نیازهای زیستی و شناختی خود چون هاله‌ای به دور خود بنا کرده است. شاید ما زیاد درباره جهان‌های خصوصی اسب‌ها، گربه‌ها و جهان‌های گربه‌ای و اسب‌جهان ندانیم، ولی همین که نگاه خود را محدود به انسان‌ها کنیم، می‌توان هزاران جهان خصوصی دیگر در دل جهان خصوصی انسانی دید. برای مثال، در دل همین جهانی که تنها به انسان‌ها اختصاص دارد، می‌توان جهان فیلسوف‌ها، جهان پزشکان، جهان مهندس‌ها، جهان نظامی‌ها، جهان زنان خانه‌دار، جهان رانندگان تاکسی را نیز دید.
به این‌ها می‌توان «جهانِ خصوصی مضاعف یا دوچندان» گفت؛ برای نمونه، در این جهان‌های خصوصی دوچندان، جهان‌های خصوصی سه‌چندان هم می‌توان یافت. برای مثال آن نظامیانی که روی آب هستند یا روی خشکی یا هوا، باز جهان‌های خصوصی دیگری دارند. آن‌ها یک جهان خصوصی انسانی دارند که باعث تمایز آن‌ها از دیگر شرکای آدمی روی کره خاکی می‌شود، یک جهان خصوصی دوچندان دارند که به‌واسطه نظامی‌گری آن‌ها را از رسته دیگر آدم‌ها جدا می‌کند و نیز به‌واسطه آب، خاک یا هوا نوعی نظامی‌گری آن‌ها متمایز شده و این باعث می‌شود نوعی جهان خصوصی سه‌چندان، جهان خصوصی انسانِ نظامی هوایی یا آبی پدید آید.
 قطعا درک هریک از جهان افراد با دیگر جهان‌های خصوصی فرق می‌کند. اینکه ما چطور انتخاب می‌کنیم جهان را ببینم ما را وارد جهانی خصوصی می‌کند. دیدیم که جهان گویی واحد نیست، شاید زمینه ثابت باشد، ولی ظهور فرق می‌کند. مثل نور که در هر بستری شکلی متفاوت به خود می‌گیرد یا همین آب که هرروزه به اشکال گوناگون با آن سروکار داریم. تا اینجا روشن شد که آدمی به‌واسطه توانایی‌های زیستی و شناختی خود به‌علاوه نیازهایش، جهان را مطابق با سرشت خود می‌فهمد. برای نمونه نیازهای روحی انسان باعث می‌شود حقیقتا جهان طور دیگری باشد؛ برای نمونه، کدام اسب یا گربه‌ای نیاز به سینما دارد یا دوست دارد جهانی چون سینما را هرروزه در سالن‌های تاریک تجربه کند؟ این یک نیاز است و همین نیاز باعث می‌شود جهان رنگ دیگری به خود بگیرد. بنابراین، همین توانایی‌های شناختی و نیازهای اساسی انسان و سلایق باعث می‌شود جهان ظهور دیگری داشته باشد. از طرفی آنچه در بیرون از جهان خصوصی ماست، یگانه است ولی ما به خاطرِ همین توانایی‌ها و نیازهای خود دسترسی بی‌واسطه‌ای به آن‌ها نداریم، البته جهان بی‌واسطه به ما روی می‌آورد، ولی ما بی‌واسطه آن را جذب، درک و بازنمایی نمی‌کنیم. بر همین اساس، واقعیت جهان دست‌نخورده و یگانه است، ولی ظهوراتش برای انسان، اسب و گربه متمایز است، زیرا هر یک از این سه گروه بر اساس همان توانایی‌ها و نیازهای خود «حضورِ بی‌واسطه» جهان را تعبیر و تفسیر می‌کنند. تا اینجا سه لایه از هم تمییز داده شد: واقعیت، حضور و ظهور جهان.
جهانی که در دنیاهای خصوصی بازنمایی می‌شود، همان چیزی است که ظهور می‌نامیم. پس اساسا جهان انسانی ما واقعی نیست، چون با واقعیت جهان دست‌کم دو مرحله فاصله دارد. پس آیا جهانِ وجود در جهان‌های خصوصی ما را با این تفاصیل می‌توان «واقعی» دانست؟ خیر، این فاصله چندمرحله‌ای باعث می‌شود یک «بس‌واقعیت» [hyper-reality] پدید آید. هیچ‌یک از ما در واقعی بودن جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، شکی نداریم، ولی این تحلیل نشان داد که این جهان‌های مورد ادراکِ ما، چندان هم واقعی نیستند؛ پس چه هستند؟ جهان‌های خصوصی و انواع و اقسام آن «بس‌واقعی» هستند. بس‌واقعی یعنی چیزی که حقیقتا واقعی نیست، ولی آن‌قدر خوب بازنمایی و ظهور پیدا کرده که کاملا واقعی به نظر می‌رسد.
اگر چنین نبود باوجوداین فاصله دو یا سه مرحله‌ای ما با واقعیت جهان، تا به این حد به جهان‌های خصوصی خود باور نداشتیم. میازاکی درست سعی در ترسیم همین «وضع امور» دارد. اگر انیمه «شهر اشباح» یا «تسخیرشده» را ببینید، درست همین تزلزل‌پذیری امر بس‌واقعی را به چشم خود خواهد دید. کافی است روزی از سرِ کنجکاوی از یک دالان نیمه‌تاریک عبور کنید و به جهانی وارد شوید که دیگر آن جهان همیشگی و عادی نیست. در این انیمه خانواده برحسب اتفاق در جنگی وارد دالان می‌شوند که به شهری جادویی ختم می‌شود و آن شهر جادویی شهر ارواح و اشباح است. پدر و مادرِ خانواده با ولع خوراکی در آن شهر تناول می‌کنند و همین باعث می‌شود به خوک بدل و در آن گرفتار شوند و در ادامه دختربچه آن‌ها سعی می‌کند با تلاش فراوان آن‌ها را از آن وضع خارج و نجات دهد. این داستان حکایتِ بردگی انسان است؛ خیلی‌هایی که فکر می‌کنند جهان یعنی آنچه آن‌ها می‌فهمند، درست به همین وضع گرفتارند. آن‌ها حریصانه در بند یک نگره خاص و جهان خصوصی سه‌چندان یا چهار چندان گرفتارشده‌اند و همین باعث شده بنده و اسیر یک «بس‌واقعیت» شوند.
دختربچه خیلی به پدر و مادر اصرار می‌کند این‌گونه ازآنجا خوراک نخورند و این‌گونه به حرص و طمع خود میدان ندهند، ولی آن‌ها گرفتار یک «بس‌واقعیت» شده‌اند، آن‌ها یک امر واقعی‌نما ولی در اصل اهریمنی را واقعیت پنداشته‌اند و همین باعث گرفتارشدن آن‌ها می‌شود. اکنون باید عنصر دیگری را نیز وارد این ماجرا کنیم؛ عنصرِ جهان رسانه‌ها. امروزه آن‌قدر رسانه‌ها در انواع و اقسام مختلف خود در زندگی ما رخنه کرده‌اند که به بخشی لاینفک از زندگی ما بدل شده‌اند؛ همه می‌دانند که آنچه رسانه‌ها به دست ما می‌دهند، «تصویری» از جهان بیرون است، یعنی جهان خصوصی انسانی که اینک سناریویی هم به آن افزوده شده است.
به‌این‌ترتیب، رسانه‌ها جهان‌های بس‌واقعی بسیاری درست می‌کنند که دیگر چون کلافی سردرگم جهان را از دسترس ما خارج می‌کند. در رسانه دیگر نه واقعیتی در کار است و نه حضوری، هر آنچه هست، صرفا ظهوری دست‌کاری شده است که باعث می‌شود ما همین بس‌واقعیت‌ها را به جای جهانی قبول کنیم که باید هرروز حضورش را نو به نو حس کنیم. درهم‌تنیدگی بس‌واقعیت‌ها در انیمه میازاکی به‌صورت حضور هم‌زمان واقعیت و خیال نشان داده می‌شود. جادوگرها، کوتوله‌ها، اشباح، حیواناتِ سخن‌گو، اژدها همگی در کنار جهان انسانی وجود دارند؛ در انیمه «شهر اشباح» فاصله سرزمین اجنبی و اشباح با زندگی آدمیان یا دریاچه یا یک دالان کوتاه است. این نکته بسیار مهمی است که نشان از کلاف سردرگمِ واقعیت و حقیقت دارد.
در جهان تصویریِ میازاکی تشخیص «امر واقعی» از «ناواقعی» تا حدود زیادی ناممکن است، هرلحظه ممکن است جای جهان‌ها باهم عوض شود. نکته مهم دیگری که در این انیمه نظر را جلب می‌کند، «فراموشی اسم» است؛ آری اسم؛ ساکنان سرزمین اشباح چون نام خود را از یاد برده‌اند، بنده و گرفتار این شهر شده و زیر یوغِ جادوگری بدسرشت رفته‌اند. در اسطوره‌شناسی باستانی اسم نشان از واقعیت هر چیزی دارد، مثلا اسطوره انوماالیش در بین‌النهرین، یا برای نمونه در برخی کتب آسمانی با نامیدن چیزها به آن‌ها هویت‌هایی خاص می‌دهند. مثلا در روز اول خلقت به روشنایی، روز و به تاریکی، شب گفته می‌شود و با این نام‌گذاری هریک از آن‌ها هویتی مستقل برای خود به دست می‌آورند.
بنابراین، وقتی چیزی یا کسی اسم نداشته باشد، هویت ندارد. بی‌نامی یا فراموشی نام نیز در این انیمه به آن خاطر است که آدمی در هزارتویِ بس‌واقعیت‌ها گم شده است و دیگر تصویری واحد از خود ندارد و رسانه‌ها نیز این وضع را شدتی دیگر بخشیده‌اند. تنها کافی است نگاهی به آدم‌های این روزها بکنیم، خیلی‌ها را می‌توان دید که مطابق بازنمایی رسانه‌ها از انسان زندگی می‌کنند، یعنی هر شبح و سایه‌ای که رسانه بر دیوار تهی جهان بیندازد، جهانی که دو تا سه مرتبه از ما دور است، این افراد این سایه‌های بس‌واقعی را حقیقتا به‌جای واقعیت می‌گیرند و فریفته آن می‌شوند. میازاکی در این انیمه سعی در تبیین همین امر داشته است، یعنی سردرگمی انسان در هزارتوی بس واقعیت‌ها. به‌عنوان جمع‌بندی، گفتیم که آدمی به خاطر توانایی‌های شناختی و نیازهایش مجبور است به شیوه‌ای خاص، به شیوه‌ای کاملا انسانی، جهان را درک کند.
درنتیجه انسان واقعیت جهان را تنها از دریچه همین امور درک می‌کند، یعنی تنها ظهور جهان را در اختیار دارد، ظهوری که تابع نیازها و توانایی‌های انسان است. بنابراین، واقعیت جهان و حضور بی‌واسطه آن از دسترس انسان دور است و انسان به جای این دو «بس‌واقعیت»ها یا اموری را جایگزین می‌کند که واقعی نیستند، سه‌مرتبه از واقعیت دورند، ولی آن‌قدر واقعی به نظر می‌رسند که آدمی به‌سادگی آن‌ها را باور می‌کند. از طرفی این وضع باوجود رسانه‌ها بدتر شده است و دیگر کاملا آن دولایه واقعیت و حضور کلا ازیادرفته و هرچه هست تعداد زیادی بس‌واقعیت است که جهان‌های انسانی را از حقیقتی تهی می‌کنند. مثلا مترسک امری بس‌واقعی است، مترسک آنچه می‌نماید، نیست، ولی چون خیلی بس‌واقعی است، کلاغ‌ها آن را باور می‌کنند.
ما نیز مانند کلاغ‌ها بس‌واقعیت‌های توخالی جهان امروزین و جهان خصوصی رسانه‌ای خود را باور کرده‌ایم. میازاکی با استفاده از اسطوره‌ها در انیمه‌های خود سعی دارد همین نکته را بگوید و سعی دارد تزلزل‌پذیری امور بس واقعی و ماهیت مترسک‌گونه آن‌ها را به ما یادآور شود تا شاید بتوانیم مانند چیهیرو، همان دخترک انیمه «شهر اشباح»، بالاخره راهی برای گرفتار نیامدن در چاه عادت‌واره‌ها پیدا کنیم و درک کنیم برای تبدیل به کلاغ نشدن بهتر است به ماهیت مترسک پی ببریم.
برچسب‌های خبر