این چالش معنایی عامه هم در اروپا و هم در ایران وجود داشت و اگر بگوییم هنوز هم «عامه» وابستگی خود را حفظ کرده و به همینجهت آنطور که بایدوشاید دانش فولکلور پیشرفت نکرده است، بیراه نگفتهایم؛ زیرا از ابتدا یعنی از اوایل قرن نوزدهم در اروپا فولکلور بهنوعی شناخت فرهنگ و سبک زندگی مردمان ابتدایی یا «وحشی» دانسته شد. بدین ترتیب اصطلاح فولک (عامه) در مرز بین نخبه متمدن و وحشی بیتمدن قرار میگرفت. شاید علت این وابستگی را بتوان در عنصر «سواد» پی گرفت. در فرهنگ ایران و در زبان فارسی هم عوام بیشتر به معنای توده بیسواد یا مردم بیعلم فرومایه توصیف میشوند. اگر معادل فولک یا عامه را «بیسواد» قرار دهیم، نوعی نگرش قوممدارانه را پیشگرفتهایم که به تقابلهای دیگری مانند وحشی/ متمدن؛ شهری/ روستایی؛ فرهیخته/ نافرهیخته؛ توسعهیافته/ توسعهنیافته، میانجامد. آبشخور این دیدگاه از نگرش تکاملگرایی فرهنگی و نظریههای اولیه مکاتب اشاعه در انسانشناسی مأخوذ است که در آن پیشرفت همه تمدنها را روی یک خط فرض میکرد و جوامع اولیه را در سر این خط قرار میداد.
هر جامعهای نقطهای روی خط تمدنی است که در حرکت تکاملی خود به نقاط پیشرفتهتر میرسد. از سویی دیگر نسلهای نخستین انسانشناسان بر این باور پای میفشردند که جوامع ابتدایی صورت و فرمی بدوی از زندگی جوامع انسانی هستند و گویی انسان پیشامدرن را نشان میدهند و میتوانند ما را به منشأ انسان برسانند؛ بنابراین به جوامع نانویسا و فرهنگ آنها به شکل موزهای نگاه میکردند. گویی با ماشین زمان به عقب بازگشتهایم و میتوانیم بشر عصر توحش را درک کنیم. به همین جهت اصطلاح وحشی، بیسواد، بیتمدن، ابتدایی یا روستایی و غیره همه عامه معنا شدند و شناخت فرهنگعامه همان شناخت فرهنگ «وحشیها» معرفی شد که مطالعه آنها درواقع بازسازی زندگی ماقبل مدرن بشر در نظر گرفته میشد. در تفسیر اینکه واقعا عامه چه کسانی هستند، باید به نظرهای نخستین نسل از فولکلوریستها توجه کرد. از آن جمله میتوان به آرا اندرو لانگ اشاره کرد که عامه را «طبقه و قشری عقبمانده در روزگار و در میان مردم پیشرفته» میدانست. مشکل دیگر در تعریف عامه این بود که در ابتدا غالبا عامه دهقان و روستایی و در تقابل با شهری تعریف میشد. در اروپا بر اساس درک و فهم قرن نوزدهمی از عامه، دهقانان نمونه و مصداق واقعی عامه محسوب میشدند.
جامعه روستایی بیسواد و فرودست بود و در مقایسه با فرهیختگان فرادست فرهنگ خاصی داشت. این بررسی مقایسهای از همان تفکر قوممدارانهای نشئت میگیرد که حتی امروزه هم فولکلور را برای سرخپوستان آمریکایی مناسب نمیداند. پس این پرسش مهم به وجود میآید که آیا جوامع مدرن شهری فاقد فولکلور هستند؟ یا اگر جامعه روستایی پیشرفت کند و کیفیت زندگی روستایی به شهری تبدیل شود، فولکلور آنها چه میشود؟ بنابراین واضح است که «عامه» زمانی به وجود میآید که در یک رابطه فضاییزمانی با جزو پیچیدهتری که اقشار بالای جامعه شهری و پیشاشهری هستند، قرار بگیرد. درست است که این تصور از «عامه» به چند سده قبل بازمیگردد؛ اما باید این را در نظر گرفت که هنوز هم منسوخ نشده و نشانههایی از آن را در اظهارنظرهای قوممدارانه و نخبهگرایانه میتوان دید. بههرحال در تعاریف اولیه از «عامه» نکاتی چالشبرانگیز وجود داشت که بهتدریج به تغییر آنها انجامید. ازجمله: اگر عامه فقط دهقانان بیسواد و نافرهیخته هستند، پس اگر دهقانان باسواد و فرهیخته شوند آیا دیگر عامه نیستند و فولکلور ندارند؟ آیا دهقانان بهشهررفته که بخشی از فرهنگ شهری را ساختهاند و با فولکلور خود بخشی از هویت یک شهر را ساختهاند، فولکلور ندارند و عامه نیستند؟ آیا شهرها فاقد فولکلور هستند؟ با توجه به رشد فزاینده تکنولوژی و گسترش زندگی شهری و یکسانسازی و استانداردسازی سبکها که از طریق رسانهها و جوامع مدرن القا میشود و زبان و پوشاک و غذای مردم در حال یکسان شدن است باید شاهد مرگ فولکلور باشیم؟
امروزه فولکلوریستها بر این مسئله تأکید میکــنند که فولکلور مدام ساخته میشود و بهکار میرود؛ بنابراین تعریف تنگنظرانه اولیه از عامه که بیشتر عامه را شامل دهقانان بیسواد میدانست، جوامع بدویتر و حتی جوامع شهری را از قلم انداخت. امروزه میدانیم که بیشمار گروههای عامه داریم. شاید موجهترین و واضحترین تعریف از «عامه» متعلق به آلن داندس باشد که توانست ثابت کند «عامه» متغیر مستقل است و وابسته نیست و بهشدت انعطافپذیر است و مدام به تولید دست میزند: «اصطلاح عامه میتواند به هر گروهی از مردم، هرچه میخواهند باشند، اشاره کند که دستکم در یک عامل مشترک باهم شریکاند. اهمیتی ندارد که عامل پیونددهنده چیست (میتواند یک شغل، زبان یا مذهب مشترک باشد) بلکه نکته مهم آن است که این گروه به هر دلیلی که شکل گرفته، سنتهایی دارد که از آن خود میداند. ازلحاظ نظری، یک گروه حداقل باید از دو نفر تشکیل شده باشد، اما عموما گروهها از تعداد زیادی افراد تشکیل شدهاند. عضو یک گروه ممکن است همه اعضای گروه را نشناسد، اما احتمالا هسته مشترک سنتهای متعلق به گروه را میشناسد، سنتهایی که به گروه کمک میکند احساس هویت گروهی پیدا کند.» مفهوم امروزی از عامه در رابطه با شهر یا یک گروه فرادست قرار ندارد.
عامه هویت مستقل دارد و از یک گروه دونفره یا بیشتر تشکیل میشود. عامه همهجا هست. ما باید اعضای جوامع مدرن را هم مانند اعضای گروههای عامه ببینیم. یک خانواده یک گروه عامه است که فرهنگ خاص خودشان را دارند. ضمن اینکه در دهها و صدها گروه عامه دیگر عضو هستند و خودشان تولیدکننده فرهنگعامه خانواده خودشان هستند. یک اردوی تابستانی خود میتواند یک گروه عامه تشکیل دهد (با ترانههای عامه، آیینها و آداب و رسوم خودش). بسیاری از این گروههای عامه ممکن است بهعنوان عامه پارهوقت درنظر گرفته شوند. برای مثال همه مردانی که در ایران به دو سال خدمت سربازی میروند، به درون گروه عامه سربازان وارد میشوند و در آنجا فرهنگعامه سربازان را بهکار میبرند و بازتولید میکنند. سربازان داستانها و آیینهای خودشان را دارند. لطیفهها و منش و کیفیت بهخصوص دارند که فقط اعضای گروه عامه سربازان آن را بهخوبی درکمیکنند. اعضای هر گروه عامه میتواند عضو گروههای عامه دیگری هم باشد که بر اساس پیوندهای مذهبی، قومیتی یا شغلی شکل گرفتهاند. این گروهها ممکن است باهم تداخل داشته باشند. مفهوم امروزی عامه نشان میدهد که ما با اصطلاح «عامه پارهوقت» روبهرو هستیم. یکی از پیامدهای مهم مفهوم عامه پارهوقت امکان مطالعه تغییر رمزگان است.
وقتی فردی از یک گروه عامهای که به آن تعلق دارد، به گروه دیگر میرود، بهقولی باید دنده ذهنیاش را عوض کند. فردی که در مسجد و پای منبر نشسته است، معمولاجوکهایی را که در محیط نظامی رواج دارند، تعریف نمیکند. داندس معتقد است: «همه گروههای عامه، فرهنگعامه دارند و فرهنگعامه این گروهها شبکهای با ضمانت اجرایی اجتماعی برای بیان مشکلات اضطرابآور جدی و نیز حامل هنری تسلیبخشی برای انتقال عادات و رسوم و جهانبینی گروه فراهم میآورد». پس میبینیم که مدام با پیدایش گروههای عامه جدید و تولید فرهنگعامه روبهرو هستیم. بهموازات تکنولوژی و پیدایش صنفهای جدید گروه عامه جدید هم ظهور پیدا میکند؛ مثلا امروزه در کشور گروههای عامه توئیتری، اینستاگرامی یا تلگرامی داریم. گروههای عامه پزشکان و مهندسان و معلمان هم هستند که درون این گروه عامه پرشمار، فرهنگی را تولید و مصرف میکنند که خاص صنف خودشان است؛ بنابراین دیگر سواد و بیسوادی عامل تعیینکننده در عامه نامیدن یا نخبه و خواص دانستن گروهها نیست. چنانچه داندس میگوید: «یک نکته دیگر باقی میماند که دوست دارم بهاختصار درموردش بحث کنم و آن مسئله رابطه علم و فناوری است، از یکسو و فرهنگعامه از سوی دیگر. ازآنجاییکه فرهنگعامه بهاشتباه با بیسوادی گره خورده است، بهاشتباه فرض میشود که با رشد سواد فرهنگعامه کاهش مییابد.
تصور میشود فناوری، بهویژه وقتی نوبت به فناوری ارتباطات میرسد، عاملی است که در نابودکردن فرهنگعامه دخیل است. اصلا چنین نیست! انواع فناوری مانند تلفن، رادیو، تلویزیون، دستگاه زیراکس و حتی فناوریهای امروزیتر مثل فضای مجازی سرعت گردش فرهنگعامه را افزایش داده است. چیزی که زمانی روزها، هفتهها یا ماهها طول میکشید سراسر کشور را درنوردد، امروزه ظرف چند ثانیه بهکل دنیا میرسد. علاوه بر این، فناوری خودش تبدیل به یکی از موضوعات فرهنگ عامه شده است. دانشمندان علوم تجربی (و مهندسان) گروه عامهای را تشکیل میدهند که فرهنگعامه خودشان را دارند. برای مثال قانون مورفی و اصول تابعه آن مثال اعلای این گروه عامه است. نسخههای متنوعی از قانون مورفی وجود دارد، اما معروفترینش این است: اگر چیزی به خطا برود، پس میرود. در این نقیضه سنتی علاقه وافر علم به تقلیل کائنات به اصول و قوانین، میبینیم که حتی خطاهای تجربی میتوانند بهصورت قانونی مدون شوند که قابلیت پیشبینی و نظم تکراری، دو اصل ضروری جامعه علمی را تضمین میکند.»