خلاصه بعضی از احکام هستند که پایبندی به آنها آدمی را بدجوری در استیصال قرار میدهد. در آن هنگام یادم هست که مادربزرگ با حاجآقا فقیه ایمانی وارد گفتوگو میشد. آخر امر حاجآقا یک کلام میگفت و آن بحث تمام میشد. حاجآقا میگفت: بخشیدم یا جملهای مثل اینکه من اجازه میدهم. یعنی کار شما غلط بوده یعنی مشکل شرعی داشته، اما حالا به دلایلی که منِ فقیه میدانم، دیگر اشکال ندارد. گویی نمیخواست که مادربزرگ در دشواری و خسارت بیفتد. در اسلام او ضرر و ضرار نبود. حکم خدا را میگفت، اما در پایان رعایت مصلحت میکرد. وسع انسانها را در نظر میگرفت و شرایطشان را میسنجید؛ کاری که غیر او کسی حق نداشت انجام دهد.
قرار نیست که هر کسی محدوده انعطاف احکام الهی را به میل خود تشخیص دهد و آن را به هر کجا که عقلش میکشد، کش بدهد. فقط فقیه است که میتواند. در نگاه آیتالله فقیه ایمانی، فقیه تا حدی بر فقه ولایت داشت. به این معنا هم ایشان قائل به ولایت فقیه بود، برای همین بود که مادربزرگ به همه میگفت که حاجآقا آسان میگیرد. حاجآقا که اول از همه اسم مرجع تقلید ما رامی پرسید و خلاف سخن مرجع تقلید سخنی نمیگفت مرجع نبود. بسیاری از سؤالات پیچیدهتر را هم با مرجع یا دفترش ارتباط میگرفت و اذن میداد. پس مگر او اسلام خاص خود را دارد یا صاحب فتواست؟
او چه چیز را میبخشید و اساسا مگر میتوان بیرون از دایره یک حکم بخشید و در نظر نگرفت. روزی خدمت ایشان رسیدم و توضیح دادم که این تلفظ از نماز را اشتباه میخواندم و بدین ترتیب کلی از نمازهای بلوغ تا امروزم خدشه دار شده است. آری حکم چنین بود بی رحمانه که چونان تازیانهای به نوجوانی من فرود میآمد. پاسخ شنیدم که من بخشیدم، شما از امروز نماز را درست بخوانید.
اما راز ماجرا چه بود؟ راز ماجرا در اصل پرسش بود. پرسش از مرجع درست. شاید در عقل ما هم همین جواب نهفته بود، اما جواب وقتی جواب است که از منبع صحیح پرسیده شود. علما و روحانیت هم دنبال چنین چیزی هستند. تا حدی میتوانند در احکام انعطاف داشته باشند و اجازاتی بدهند تا کار آسانتر شود و گرهها باز شود. اما این کار را تنها خودشان میتوانند اجازه دهند و آنها هم از ما میخواستند که برای اذن و پرسش به نزد آنان برویم و جوابها هر چند بدیهی باشد از کانال ایشان بگذرد. این راز اعمال این ولایت بود.
بله فقیه میتواند با بصیرت و زمانشناسی خود مقداری فضا را باز بگذارد، اما این مهم درست زمانی رخ دهد که مکلف هم درست ارجاع داده باشد و مقلد بودن خویش را اثبات کرده باشد، زیرا در نظام ولایی آن چیز که مهم است حس تکلیف مداری است.
این حس تکلیف و اطاعت مهمتر است از حکمی که میتواند درست یا غلط باشد و الا اختلاف در فتاوا امری طبیعی است و احتمال میرود برخی از آنان خطا باشد و چه بسا در مواردی فقط یک نظر بهترین است، اما وظیفه مؤمنین رجوع است.
اصل تکلیفمداری چیزی است که علما ما را به آن فرامی خواندند و میخواستند به هر نحوی در این صراط اطاعت از روحانیت باشیم. و الا حکم خدا را کم و بیش از جای دیگر هم میتوان شنید، اما در اصل حفظ این خط صدور و اعمال ولایت حرف مهمی است.
این مرور به ما نشان میداد که مرحوم فقیه ایمانی تا چه حد به دنبال آن بود که انسجام مؤمن به خط دین و لایت برقرار باشد و این را اولویت میدانست.
در همین زمینه ذکر خاطرهای خالی از لطف نیست. یکی از طلاب انقلابی و دغدغه مند متوجه میشود که حاجآقا کمال فقیه ایمانی چند وقتی است مرحوم آیتالله العظمی فاضل لنکرانی را به عنوان مرجع تقلید معرفی میکند. با توجه به شناختی که از حاجآقا داشته متعجب میشود و به نزد ایشان رفته و میپرسد مرجع اعلم کیست: ایشان هم جواب میدهند مقام معظم رهبری.
آن طلبه بیشتر تعجب میکند و به کنایه میپرسد چه حکمی دارد ترویج مرجعی دیگر وقتی ما کسی دیگری را اعلم می دانیم؟
حاجآقا هم به فراست موضوع را متوجه میشوند و به آن جوان میگویند همه که مثل من و شما ماجراها را نمیفهمند. بعضیها همین جذبشان به این مسائل هم نیم بند است. اسم سیاست و حکومت هم بیاید که یک باره میگذارند و میروند. همه را که نمیشود به یک شکل دعوت به دینداری کرد.
در واقع حاجآقا با این بیان دقیقشان میفرمودند باید ظرفیت و تحمل مخاطبمان را هم در نظر بگیریم. به نظر میرسد این ویژگی اصلی فقیهی است که میخواهد در متن شهر باشد. نه فقیه صرفا بیانکننده قواعد حوزوی بلکه کسی که میتواند در بطن مردم و همراهشان و پابه پای ایشان راه برود.