خطا از ستارگان بخت ما نیست

در رمان «ماهی طلا» از زبان یکی از شخصیت‌ها خواندم که سلامتی بر سر افراد سالم مثل تاجی است که فقط افراد بیمار آن را می‌بینند. ساده‌ترش می‌شود چیزی که شاید هر روز در مکالمات ما ایرانی‌ها به گوش می‌خورد، «برو خدا رو شکر کن که حداقل سالمی!» این حرف ممکن است که ما را عصبانی بکند. هنگامی که هر روز به دلایل مختلفی از همه چیز خشمگین و سرخورده می‌شویم، برای چه باید بابت سالم بودنمان خدا را شکر کنیم؟

تاریخ انتشار: 11:03 - چهارشنبه 1400/06/17
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه

 شاید به خاطر اینکه افراد مبتلا به بیماری‌های صعب‌العلاج را کمتر می‌بینیم. این بیماری‌ها اغلب درمان مشخصی ندارند و به سرعت همه‌ زندگی را تخت‌الشعاع خود قرار می‌دهند و در نهایت یا منجر به مرگ طرف می‌شوند یا تا آخر عمر اثرش روی جسم و روح و روان افراد باقی می‌ماند.
خب، فیلم و رمان «خطای ستارگان بخت ما» دقیقا چنین مسائلی را به ما نشان می‌دهد. اگر اهل خواندن کتاب‌ها و دیدن فیلم‌ها و سریال‌های تینیجری هستید، داستان «پنج قدم فاصله» که چند سال بعد از «خطای ستارگان بخت ما» منتشر شده، شبیه به نظر می‌رسد. هر دو شخصیت اصلی، نوجوانانی با بیماری‌های خاص هستند و به دلیل علایق مشترکشان به یکدیگر نزدیک شده‌اند. آن‌ها به خوبی به مرگ خودشان واقف هستند، می‌دانند شانس کمی برای نجاتشان وجود دارد و یکی ممکن است تا فردا دیگر زنده نباشد، برای همین قدر هر روزشان را می‌دانند. به نظرم دیدن یا خواندن «خطای ستارگان بخت ما» باعث می‌شود به لحظات خودمان بیشتر دقت کنیم. توصیه می‌کنم اگر اهل دیدن فیلم‌های تینیجری نیستید هم این فیلم را ببینید، مطمئنم خوشتان می‌آید.
همانطور که جان گرین، نویسنده‌ «خطای ستارگان بخت ما» در یک مصاحبه گفته، شخصیت هیزل را از بلاگری آمریکایی الهام گرفته است. استر ارل بلاگر و نویسنده‌ای آمریکایی بود که از دوازده‌سالگی با سرطان تیروئید درگیر بود و جان گرین، او را در کنفرانسی مربوط به هری پاتر شناخت. دختر تمام مدتی که طرفداران هری پاتر، مشغول گپ‌زدن بودند، ساکت در گوشه‌ای ایستاده بود، همین توجه جان گرین را جلب کرد و مدتی با هم حرف زدند.
 استر ارل سال بعدش مرد. بازیگری که برای نقش هیزل، انتخاب کرده‌اند(شایلین وودلی) از لحاظ ظاهری شبیه استر است. جان گرین اسم کتاب را از یکی از دیالوگ‌های نمایشنامه‌ی ژولیوس سزار اثر شکسپیر الهام گرفته تا پیام امیدوارکننده‌ای را به بیماران سرطانی برساند: «خطا از ستارگان بخت ما نیست، از ماست که همچنان فرومایه هستیم.»
هیزل هم سه سال درگیر سرطان است و درمان جدیدی را با وجود اینکه می‌داند به زودی قرار است بمیرد شروع کرده است. یک کتاب را بارها می‌خواند، به ندرت غذایی می‌خورد، بیشتر روز را می‌خوابد و مدام به مرگ فکر می‌کند چون خودش را یک نارنجک می‎داند که به زودی قرار است منفجر بشود و افراد نزدیک به خودش را هم منفجر می‌کند. برای همین هر کسی  راکه به او نزدیک می‌شود به نوعی از خود دور می‌کند تا از این طریق آسیبی که قرار است بخورد، کمتر بشود. او که به پیشنهاد مادرش، عضو گروه کودکان سرطانی شده است، به آگوستوس نزدیک می‌شود. آگوستوس هم پسر خوش‌تیپی است که یک پایش را به خاطر سرطان استخوان از دست داده و علاقه‌اش به کتاب‌ها بسیار شبیه هیزل است. در طول رمان، هیزل بزرگ‌ترین آرزویش را به دوست جدیدش می‌گوید که می‌خواهد نویسنده‌ موردعلاقه‌اش را در آمستردام ببیند.

برچسب‌های خبر