به گزارش اصفهان زیبا؛ رحلت حضرت آیتالله بروجردی دهم فروردین سال 1340 بود و بعد از آن ما در مبارزات روحانیون همراه و همگام با آیتالله خمینی راه افتادیم.
در اصفهان میتوانستیم اعلامیهها را تکثیر کنیم؛ اما مسائلی بود که کار ما را سخت میکرد؛ ازجمله جابهجایی نوارها؛ چون قدیم نوارها بزرگ و حمل دستگاه ضبطصوت سخت بود؛ بنابراین مقداری باعث زحمت میشد. در جیب جا نمیشدند. تا رسید به نوار کاست و ضبطصوتهای کوچک که حملش راحتتر بود.
عمده مبارزات ما رساندن پیام امام و ترویج اندیشههای امام بود. البته کلمه «امام» آنوقت به کار برده نمیشد و بیشتر «حاجآقا روحالله» یا «آقای خمینی» گفته میشد. در بعضی از مجامع هم بردن اسم ایشان ممکن بود جرم بهحساب بیاید. وقتی ما میخواستیم اسم ایشان را ببریم، بیشتر کلمه حاجآقا را به کار میبردیم و این کلمه بهصورت مطلق، همه میفهمیدند که منظور امام خمینی است.
راهپیمایی عاشورا 1341
اقدام مهمی که از سال 1341 تقریبا انجام دادیم، راهپیماییهای روز عاشورا بود که از مسجد شاه (که بعدها به آن مسجد امام گفته شد) شروع و به مدرسه چهارباغ مادر شاه، ختم شد. در آنجا دولتیها مجلس بزرگی داشتند و جمعیت بسیاری بودند. ما اولین سال راهپیمایی را با دردستگرفتن عکس بزرگ حضرت امام، انجام دادیم.
در یکی از راهپیماییهای عظیم روز عاشورا، من جلوی جمعیت بودم. وقتی سر میدان دروازه دولت پیچیدیم، دیدم جمعیت دارند در میدان امام دور میزنند؛ به این معنا که بسیار استقبال شده بود. در مدرسه چهارباغ هم ضد حکومت صحبت کردند؛ حتی خود من هم درباره حضرت امام یک شعر خواندم. بهشرط آزادی آیتالله خمینی در اصفهان بازارها و مغازهها حدود 15 روز کامل تعطیل بود. البته بازاریها تهدید هم میشدند. بالاخره به دستور آیتالله خادمی و بعضی از علمای شهر مغازهها را بهشرط اینکه آیتالله خمینی از زندان آزاد بشوند، باز کردند.
مبارزات و مسائل اصفهان پشت پرده انجام میشد. ما در تمام مساجد جوانها را جمع میکردیم؛ چه طلبههای جوان، چه دبیران و استادان. برای آنها چه در مساجد و چه در جلسات خصوصی، بهصورت نیمهپنهانی صحبت میکردیم. هدف ما نگهداشتن نهضت امام بود و با همین جلسات نهضت را نگه داشتیم. جلسهها موردقبول آیتالله خمینی بود.
حتی برنامههای خود را برای آیتالله هاشمی، مرحوم شهید مفتح و مرحوم شهید باهنر میفرستادیم. من گاهی میرفتم و آموزشهایی در اردوهای آنها میدادم. معمولا بهترین سپرها نیمهپنهانی بود. ما برنامهای برای خانمها در آن موقع نداشتیم. البته در بعضی از شهرها مثل همدان یا اهواز که از من دعوت میکردند و میرفتم، گاهی برنامههایی برای خانمها بود؛ ولی ما در اصفهان این کار را نمیکردیم.
بعدها در میان مجاهدین و فداییان و روههای مختلفی که در اصفهان پیدا شدند خانمها نقش فعالی داشتند. درهرصورت تا سال 1350 برنامهها ادامه داشت. در سال1345 من دستگیر و بعد هم به زندان محکوم شدم. در حدود سال 1348 بود که دادگاهها تشکیل شد. دادگاه نظامی من را به دوماه و چندروز زندان محکوم کرد. من دوباره توانستم به شغل معلمی خود برگردم. نهایت دقت را میکردیم که بهانهای دست مخالفان ندهیم؛ ولی بالاخره من دستگیر شدم. داستان زندانها و شکنجهها، نفی بلدها و تبعیدها از سال 1350 به بعد بود.
مردم متوجه افکار امام خمینی(ره) شدند
محمدرضاشاه در سال 1342 دوست داشت انجمنهای ایالتی و ولایتی را که در قانون اساسی بود راهاندازی کند. بعضی از شروطی را که در قانون اساسی بود، مثل مردبودن یا قسم به کتاب قرآن یا این چیزها، از آن حذف کرد. یکی هم مسئله آزادی زنان مطرح شد. واقعا آزادی زنان آنوقت مفهومی نداشت. زنها که در تمام مسائل آنوقت آزاد بودند. حجاب که آزاد بود؛ حتی برای مدیرکل و وزیرشدن و وکیلشدن هم آزاد بودند.
این مشکوک بود که آزادی زن یعنی چه؟ آیا آزادی زنها یعنی اینکه بیبندوباری را توسعه دهند؟! و دیگری تعطیلی مجلس بود. شاه رفراندوم (همهپرسی) راه انداخت. عدهای میگفتند آخر همهپرسی در کشوری که مشروطه است مفهومی ندارد و همهپرسی در کشوری انجام میشود که مثلا مجلس نمایندگان مردمی موجود نباشد. شاه یکی از ایرادهایی که از مصدق میگرفت، این بود که چرا برای انحلال مجلس دوره پانزدهم یا هفدهم همهپرسی کرد؟
مصدق دوره هفدهم را همهپرسی کرد که مجلس را منحل کند. درهرصورت همهپرسی که شاه میخواست انجام بدهد یک نقض غرض بود و جرم بهحساب میآمد. علما اعتراض کردند، همه مخالفت کردند و یک نظر واحد داشتند. کمکم مسائل تند و شدیدتر شد. امام خمینی همانطور که عرض کردم آنوقت اسمشان آیتالله خمینی بود؛ ایشان بیشتر و تندتر برخورد میکردند و از این لحاظ امام شناخته شد.
مردم با سخنرانیهایشان متوجه تفکر ایشان میشدند؛ بهخصوص سخنرانیهایی که در 13 خرداد 1342 کردند و دستگیر شدند و بعد سخنرانی درباره کاپیتولاسیون بود که در آبان سال 1343 انجام شد و آقا را به ترکیه تبعید کردند که بعد به عراق رفتند و دیگر تا پیروزی انقلاب، ایران نبودند. سخنرانیهای امام باعث شد که همه متوجه ایشان بشوند. شاه هم در مقابل روحانیت موضع گرفت. شاید اگر احترام گذاشته بود و موضع نمیگرفت و اهانت نمیکرد، میتوانست سلطنت خود را تا حدی حفظ کند؛ ولی این موضعگیریها و حتی کلمه «ارتجاع سیاه» را برای روحانیت به کاربردن، خیلی برایش بد شد.
خشونت حکومت باعث آگاهی مردم شد
خشونت حکومت باعث شد که مردم به سمت امام گرایش پیدا کنند. بگیروببندها، زندانها، شکنجهها و محدودیتها و حصرها و جلوی بعضی از اجتماعات را گرفتن، اینها باعث شد که کمکم مردم متوجه امام شوند و بالاخره امام را شخص مجاهد و مبارزی تشخیص دهند و دنبال او راه بیفتند.
مردم که در فقه و اصول خیلی وارد نیستند؛ کافی است مرجعی رسالهای داشته باشد؛ مثلا غسل و وضو و تیمم که اینها را همه علما دارند، امام هم داشتند؛ اگرچه رساله ایشان توقیف میشد. یادم هست دوستان در تهران روی رساله اسم مرجع دیگری را چاپ میکردند؛ اما محتوای رساله مربوط به حضرت امام بود. درهرصورت روزبهروز اعتراضات توسعه پیدا کرد.
امثال ما دیگر زندگی خود را روی این کار گذاشتیم. شخص من و خیلیها شغل و کار خود را برای مبارزه گذاشتند و پای شخص امام ایستادند. شما زندگی شهید اندرزگو را بخوانید، زندگی عربشاهی را بخوانید؛ خاطراتی که بعضی انقلابیها از سال 1342 به بعد نوشتند. البته 1356 تا 1357 که همه انقلابی شدند و همه کموزیاد در راهپیمایی شرکت کردند؛ ولی آن خطی که خیلی مهم بود، از سال 1342 شکل گرفت؛ مخصوصا از سال 1350 که آن شکنجههای طاقتفرسا داده میشد.
اخیرا در یک برنامه تلویزیونی گوشهای از این شکنجههای کمیته مشترک تهران را نشان میداد که من یادم افتاد. من ناظر بودم که چه بر سر ما و جوانهای مردم میآوردند؛ ولی در سال 1356 و 1357 بیشتر شعار میدادند. البته شهیدانی را در همین سالها نثار انقلاب کردیم؛ ولی مشکلات مربوط به قبلتر بود. درهرصورت همین باعث شد که امام در اوج قرار گرفت و محور شد. ایشان قاطعیت و پایداری داشتند، خلوص و اعتماد داشتند و مردم هم به ایشان اعتماد کردهبودند. ایشان خالصانه برای خدا کار میکردند.
حدیث داریم هرکاری برای خدا باشد، حتما رشد و نمو پیدا میکند و ما احساس میکردیم که قدم امام، خود امام و حرف امام برای خداست. من هم توفیق پیدا کردم جلساتی خدمت ایشان رفتم. مخصوصا آیتالله حسن صانعی که همیشه در کنار ایشان بود، مرا خدمت ایشان معرفی کردند. ایشان چه آنوقت و چه بعد از انقلاب خیلی به من محبت داشتند. همینکه فهمیدند من یکی از مبارزان اصفهان هستم، خیلی به من لطف و محبت کردند، من را بوسیدند و با هم صحبت میکردیم.
امام اصلا قبل از این مبارزات نمیخواست به صحنه بیاید و حتی اجازه نداده بودند که رسالهشان چاپ بشود. سعی میکردند چیزی مطرح نکنند؛ حتی بعد از رحلت آیتالله بروجردی، ما فقط در روزنامه کیهان اسم ایشان را دیدیم؛ وگرنه خود ایشان هیچ ادعایی نداشت. دوستان ایشان بعد از دستگیری امام پایداری و ایستادگی کردند. در هجرت علما به تهران، بعد از 15خرداد که صحبت اعدام آقای خمینی بود، گفته بودند که ایشان که مرجع تقلید نیستند. بعضی از علما مثل آیتالله منتظری، آیتالله امینی و آیتالله ربانی شیرازی، نوشته بودند ایشان مرجع تقلید ماست و ما از ایشان تقلید میکنیم.
طبق قانون اساسی، مرجع تقلید باید از تعرض مصون میماند و نمیشد او را اعدام کرد. عَلَم، نخستوزیر وقت، گفت که آقای خمینی را به دادگاه نظامی میفرستیم. روزنامههای 15 خرداد 1342 و روزهای بعدازآن را ببینید؛ از قول ایشان نوشته شده است که مفهوم دادگاه نظامی یعنی اعدام.
خیلی از این مبارزها را در دادگاه نظامی به اعدام محکوم میکردند. چون تقریبا دادگاه نیمهجنگی بود، علما مجبور شدند در تهران جمع شوند. یادم هست که آیتالله خادمی از اصفهان بودند و از یزد آیتاللهصدوقی. از هر شهری علمای مبارز آن شهر به تهران رفتند و نامههای اعتراضآمیز نوشتند که ایشان مرجع تقلید هستند. مرجعیت از آن روز، یعنی از 1342 به بعد، جا افتاد و مبحث رساله پیش آمد.