به گزارش اصفهان زیبا؛ «معصومه شجاعی» یا همان «صدیقه امامی» معروف بوده به خیاط ماهر و زبردست شهر گزوبرخوار؛ شهری در حوالی اصفهان. در همان سالهایی که هنوز جنگی نبود… در همان سالهایی که سفارش پشت سفارش برایش میآمد در خانه. او درست از روزهای شروع جوانیاش پشت چرخ خیاطیاش، مینشیند و برای مردم و دروهمسایه، لباس میدوزد.
صدیقه امامی به هنر ظریف دستش معروف بود. به برشهای دقیقی که روی پارچهها میداد و دوخت تمیزی که روی آنها میزد. گلدوزیهایش روی لباسها هم بماند که همه حرفها را تمام کرده بود. جنگ اما شکل دیگری به کسبوکار صدیقه امامی میدهد. او از همان نخستین روزهای شروع جنگ در ایران، اتاق کارش را سنگری میکند در خدمت جبهه، در خدمت رزمندگان و طاقه طاقه پارچه است که خالی میشود توی این سنگر، توی خانهاش و پلاستیک پلاستیک لباس که دوخته و آماده میآید بیرون از خانهاش، از سنگرش و پشت سر هم است که میرود تا جبهه تا برسد دست بچهرزمندهها! فاطمه امامی حالا در روزهای نبودن مادرش صدیقه امامی که نشان مادر شهیدی نیز دارد، راوی آن روزها شده است؛ راوی دستهایش… راوی راهی که مادرش پا در آن گذاشت.
از فعالیتهای مادر در آن سالها چیزی خاطرتان است؟
من از بچگی یادم هست که مادرم همیشه برای مردم خیاطی میکرد. پنج فرزند دشت و عیالوار ولی خب خیاط نمونهای در گز بود و مشتری زیادی هم داشت. اتاقی در خانهمان بود که مخصوص کارهای مادرم بود و به عبارتی دفتر کار مادر بود. انقلاب که شد یک چرخ گلدوزی هم خرید که خب به همین خاطر، کارش زیادتر هم شد. در کنار اینها نانوایی هم میکرد. یک تنور گلی داشت گوشه حیاط و نان خانهمان را از همین تنور تأمین میکرد.
چه شد که فعالیتشان به سمت جنگ و خدمت به جبههها کشیده شد؟
خیلی اتفاقی با شروع جنگ مادر شروع کرد به دوختن لباسهای بیمارستانی. شلوار و لباس زیر و کمکم هم لباسهای نظامی. از طرف جهاد و سپاه پارچه میآوردند و مادر برایش لباس میدوخت. از طرف کاروان وحدت و کاروان شهید بهشتی. درمجموع روال به صورتی پیش رفته بود که هر موقع میخواستند لباسی برای رزمندگان بدوزند یا برای نیازهای جبهه احتیاج به خیاط داشتند، همه آدرس صدیقه امامی را میدادند. پارچه میآوردند. مادر هم لباس را میدوخت و اتو میزد و آماده تحویلشان میداد.
مادر با این حجم از کار خیاطی که داشتند، به خانهداری و رسیدگی به امور فرزندانشان میرسید؟
آن روزها حجم کار مادر دوبرابر شده بود. بچهدار بود و پرمشغله ولی خب ما اصلاً مادر را نمیدیدیم. 24 ساعته در خدمت جنگ و جبهه بود. از صبح که میرفت توی اتاق، سرش به کار و دوختودوز بود تا شب. من آن موقع هجده سالم بود. رفته بودم خانه شوهر و بچهدار بودم. برای همین خیلی فرصتی برای کنار مادر بودن هم نداشتم. اما دورادور خبر داشتم که سرشان شلوغ است و مشغول. گهگاهی فقط برای رسیدگی به کارهای خانه مادر، تلاشی میکردم اما خب واقعیت من هم خیلی فرصتی برای این کار نداشتم. بعد از مدتی اما شرایط کار مادر در خانه به سمتی رفت که مجبور شد برود جایی خارج از خانه و مکان مجزایی را برای این کار دستوپا کند.
یعنی دیگر اتاق کارشان جوابگوی این حجم از پارچه و لباس نبود؟!
بله دقیقا…بهار سال 60 بود که در مکانی به نام «تکیه هفتادودو تن»، فضایی برای خیاطی فراهم شد. اسمش را گذاشتند خیاطخانه. زنهای زیادی صبح که میشد میآمدند اینجا توی تکیه و پشت چرخ خیاطیهایشان مشغول دوخت ودوز میشدند.
مدیریت این مرکز با مادرم صدیقه امامی بود. پسرهای گز که همگی آن روزها رزمنده بودند و در جبهه در حال رفتوآمد، طاقه طاقه پارچه میآوردند توی حیاط تکیه و زنها روزی صدها دست لباس بیمارستانی و نظامی برای جبهه و جنگ آماده میکردند.
از اینجا بود که مادر دیگر در خانه نبود و بیشتر وقتها را توی این خیاطخانه بالای سر کار بود و به امورات مرتبط به دوخت و دوز لباسهای موردنیاز رزمندگان رسیدگی میکرد.
همه خانمهایی که در این خیاطخانه بودند، خیاط بودند؟
نه. درواقع جدای از خیاطی و دوخت و دوز، بعضیها مشغول به کارهای دیگری هم بودند. مثلا تعدادی دوک روی پارچهها میزدند، بعضیها دکمه و زیپ لباسها را به لباسها میدوختند، عدهای فقط برای اتو کردن لباسهای دوختهشده بودند و عده دیگری هم مشغول بستهبندی و جمعکردن لباسها گوشه خیاطخانه.
این مکان تا چه زمانی پابرجا و فعال بود؟
تا همان روزهای آخر جنگ. هیچوقت چراغ اینجا خاموش نشد و خانمها 24 ساعته اینجا را پشتیبانی میکردند.