به گزارش اصفهان زیبا؛ «موسی، ساخته حاتمیکیا»؛ همین تیتر انتظار من را برای دیدن این فیلم بسیار بالا برده بود؛ اینکه حاتمیکیا ادامه پروژهای باشد که سلحشور قرار بوده آن را بسازد برای من این پیشفرض را ساخته بود که قطعاً با اثری خیلی قوی مواجه خواهم بود. رسانهها و تعاریفشان هم به این ذهنیت ضریب داده بودند.
سراسر سینما مالامال مخاطب بود بهنحویکه صندلیهای پلاستیکی برای مشتاقان دیگر روی پلهها جایگذاری شد تا آنان هم به این سانس ملحق شوند. مدیریت این تعداد مخاطب مسبب بیست دقیقه دیر شروع شدن فیلم شد و در تمام این بیست دقیقه به اثر ویژهای که قرار است ببینم فکر میکردم و اثری که حاتمیکیا بر مخاطب میگذارد.
تیتراژ آمد، پلان اول روی پرده ظاهر شد، ذوق من غایب. فیلم با مدیوم تلویزیون بر پرده سینما نقش بست. صبوری کردم، پلان بعد، بعدی، بعدیهای دیگر هم همینطور بود. بله من با یک فیلم تلویزیونی مواجه بودم. کارگردان برای اینکه مجبور نشود بار جلوههای ویژه را به دوش بکشد، اکثر قابها را بسته بود، آنهم به نه سیاق خودش؛ بلکه به سیاق تلویزیون.
فیلم تا یکسوم ابتدایی عملاً سینما نبود و تلویزیون بود و خردخرد هرچه جلوتر رفت، انگار حاتمیکیا بیشتر به خودش بازمیگشت؛ ولی باز من با یک فیلم حاتمیکیایی مواجه نبودم. این فیلم را شورجه و حتی سلحشور هم میتوانستند بسازند اگر حتی مقداری خودشان را در فهم سینما مقداری وسعت میدادند. این اثری نبود که بگوییم فقط حاتمیکیا از پسش برمیآمد؛ مثل «بادیگارد»، مثل «دیدهبان» و… . وسعت تعاریف از جلوههای ویژه برای من آنقدری نبود که رسانهها به آن پرداخته بودند.
برای مخاطبی که تمام هفته دسترسی به بهترین جلوهها را توسط هالیوود دارد، این یک حرکت ماقبل کنونی است؛ اما آنچه مهم است، این اولین بودن این تکنیک در ایران است؛ آنهم کاملاً با نیروی بومی. این اعتماد سازندگان به یک جوان، آنهم اصفهانی، برای جلوههای این کار. اینکه حاتمیکیا سراغ آدمهای اسمدار این حوزه نرفته و مستعدی را در شهری دیگر یافته، خودش بسیار حائز اهمیت و قدردانی است؛ حتی اگر کار عالی نباشد.
کار پر از باگ جلوه ویژهای بود؛ منتها طبق گفته تهیهکننده، این کار با حداقلیترین تجهیزات ساختهشده و گویا قرار است تجهیزات حرفهایشان را بهزودی وارد کنند تا کلید سریال را بزنند. فعلاً مهم این عزم است که دست به چنین کاری زدهاند.
از جلوه که بگذریم، سراغ دومین بحث پرصدای این فیلم میرویم؛ یعنی بازیها که جز در آییش که حقیقتاً دو تیپ را بهدرستی و خوبی ساخت بود، بقیه آنقدر چیز اعجاببرانگیزی نداشتند. مریلا زارعی که بازیاش همیشه خوب است، اینجا هم خوب بود، نه خارقالعاده. کمالی هم بازی استانداردی داشت؛ اما انتخاب شکیب شجره برای این نقش اشتباهی بزرگ بوده؛ شجرهای که لحن و بیانش بهمانند خودش است و تلاشی برای فرمانده فرعون بودن نکرده، ما را یادآور فیلمهای طنزش میشود و اصلا به این نقش نمیخورد. شاید برای مخاطب غیرایرانی این مانع نباشد؛ ولی اعتماد به شجره برای این نقشِ مخالفِ نقوشِ قبلش درست نبوده، وقتی خود بازیگر نتوانسته برای ذهنیت من با بازی ویژهای که انتظار میرود، فاصلهگذاری کند.
فیلم هرچه به پایان میرفت بیشتر سینما میشد؛ ولی هنوز حاتمیکیا همان همیشگی نبود. انگار حاتمیکیا خودش را دربند تکنیکی انداخته که داشته رامش میکرده و مجبور بوده قبل بلد شدنش خروجی بدهد. برای همین، کار خیلی الکن بود. البته که حاتمیکیا خدایگان حسآمیزیهای انسانی در فیلمهاست و اینجا هم این هنر ویژهاش را دیدیم که کمی فیلم را گیرا کرد. صحنه نوزادان آویزان در درشکه به مدد موسیقی خوب و تصویر و بازی مریلا زارعی کاری حسبرانگیز شده بود که قلب را میلرزاند.
یکی از نکات بسیار مثبت فیلم زنانه بودنش است. این فیلم یکی از زنانهترین فیلمهای ایرانی است. فیلم من مخاطب را تماماً در تجربه مادری و زنانه غرق میکند. من با شخصیت یوکابد تجربهای خاص از زن بودن را زندگی و نسبتی که با فرزندش دارد حس میکنم.
این فیلم اما به نظرم ساخته شد تا بتواند مدیران را مطمئن کند که خواهد شد، تا بودجهها تخصیص پیدا کند؛ وگرنه این فیلم جایش سینما نیست، جایش کنار خانواده شبی از هفته روی صفحه دیجیتالی تلویزیون دیدن است.