به گزارش اصفهان زیبا؛ وقتی صحبت از برادر شهیدش، اصغر کرمی میشود بهغیراز خوبی و خوشاخلاقی برادر چیزی به یادش نمیآید. میگوید برادرم همه کارهایش خوب بود و من را خیلی دوست داشت.
بیست سالش بود که به جبهه رفت
برادرم، اصغر، یک زمین کشاورزی در روشندشت داشت. روی زمین کار میکرد تا اینکه تصمیم گرفت به جبهه برود. آن زمان بیست سالش بود.
خیلی بامحبت بود
اصغر خیلی بامحبت بود. زمانی شیر خشک، سختگیر میآمد. رفته بود برای بچه کوچک من، از چند داروخانه، از هرکدام یک شیرخشک خریده بود. شده بود یک کارتن شیرخشک. هر وقت به خانه ما میآمد برای بچهام چیزی میآورد. خیلی دوستش داشت.
۱۲ سال مفقودالاثر بود
وقتی میخواست به جبهه برود، مادرم رضایت داد به رفتنش. پسرخالهها و شوهرخالههایم هم در جبهه بودند. چند بار رفتوبرگشت تا اینکه شهید شد. یکی از همرزمانش میگفت من آخرین بار که دیدمش یک پایش قطع شده بود. ۱۲ سال مفقودالاثر بود تا اینکه آوردندش.
آرپیجیزن بود. یکبار تعریف میکرد، در یکی از عملیاتها مجبور شدیم برویم داخل آب. نزدیک بود غرق شویم. آب خیلی سرد بود و جریان زیادی داشت. خدا کمکمان کرد نجات پیدا کردیم.