روایت حاج مهدی منصوری از نقطه شروع مداحی‌اش در جبهه

نوحه‌ای که ماندگار شد!

خیلی‌ها حاج «مهدی منصوری «را در قامت یک ذاکر اهلبیت می‌شناسند؛ مردی که سال‌هاست حنجره‌اش را برای امام حسین (ع) و فرزندانش وقف کرده است. می‌گوید پسربچه‌ای هشت‌ساله بودم که بلندگو به دست گرفتم؛ آن‌هم به واسطه پدربزرگی که خادم مسجد جامع ابوطالب در خیابان ابن سینا‌ی اصفهان بود.

تاریخ انتشار: ۱۲:۲۰ - سه شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
نوحه‌ای که ماندگار شد!

به گزارش اصفهان زیبا؛ خیلی‌ها حاج «مهدی منصوری «را در قامت یک ذاکر اهلبیت می‌شناسند؛ مردی که سال‌هاست حنجره‌اش را برای امام حسین (ع) و فرزندانش وقف کرده است. می‌گوید پسربچه‌ای هشت‌ساله بودم که بلندگو به دست گرفتم؛ آن‌هم به واسطه پدربزرگی که خادم مسجد جامع ابوطالب در خیابان ابن سینا‌ی اصفهان بود.

منصوری نقطه اوج مداحی‌‌اش را روزهای جبهه و جنگ می‌داند. او هرچند به دلیل عدم بینایی کافی اجازه رزم نداشته است؛ اما قریب به هفت سال از عمرش را در جبهه گذرانده و صدایش را در سنگرها و خاکریزها و البته گوش بسیاری از بچه رزمنده‌ها و شهدا جا گذاشته است. می‌گوید اگر آمدنم به جبهه یک روز دیر می‌شد، حاج حسین خرازی مؤاخذه‌ام می‌کرد و می‌گفت: «شما قیامت جواب خدا را چگونه می‌دهید؟ اینجا رزمندگان به شما نیاز دارند؛ باید روحیه معنوی‌شان را تقویت کرده و بالا ببرید.»

او هرچند نامش برای رزمندگان به‌خصوص بچه‌های لشکر 14 امام حسین (ع) نام آشنایی است؛ اما نوحه «فاستقم کما امرتِ…» او، خاطرخواه بیشتری ورای از لشکر داشته است! نوحه‌ پرطرفداری که معتقد است خیلی‌ها شب‌های عملیات پای آن گریه ‌‌کردند… و فردایش به آرزویشان یعنی شهادت ‌رسیدند. گفت‌وگو با «حاج مهدی منصوری» ما را رودرروی مردی نشاند که سالهاست با مداحی، رسانه‌ای در خدمت انقلاب اسلامی بوده است.

اولین شعر یا نوحه‌ای که خواندید را به‌خاطر دارید؟

اولین نوحه‌ای که خواندم شعری بود که مادرم یادم داده بود. همان شعر معروف «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؛ این چه شمعی است که جان‌ها همه پروانه اوست.»

چطور این علاقه به خواندن و مداحی روزبه‌روز در شما تقویت شد؟

اول که عنایت خداوند و مدد اهل‌بیت علیهم‌السلام بود؛ دوم هم دعای خیر پدر و مادر و لطف و بزرگواری و محبت بیش از حد مردم و در کنار همه این‌ها علاقه شخصی خودم. در این مدت به من ثابت شد که سعادت دنیا و آخرت هر انسانی در صورتی تأمین می‌شود که او به جایی که تمام نیازهای دنیا و آخرتش را تأمین کند، وابسته باشد. همان اهل‌بیت که تمامی علوم و فنون و نیازهای ما در دنیا و آخرت در معارف آنها است.

آن اوایل خارج از استان اصفهان هم برنامه مداحی داشتید؟

قبل از شروع جنگ و زمان انقلاب بیشتر در خود استان اصفهان بودم و در مساجد و هیئت‌های مذهبی مداحی می‌کردم. جز دومرتبه‌ای که به مشهد و ساری رفتم.

و این مداحی کجا به اوج رسید؟

در جبهه‌.

کی عازم جبهه شدید؟

سال 61 بعد از عملیات رمضان.

برای رزم یا برای مداحی؟

باتوجه‌به مشکل مادرزادی و این‌که چشم‌هایم بینایی کافی نداشتند اصلاً با رفتن من به جبهه موافقت نمی‌شد. ولی خب آن‌قدر پیگیری کردم تا بالاخره رضایت مسئولان و موافقتشان برای حضور من در جنگ جلب شد.

چطور موافقت مسئولان را برای رفتن به جبهه جلب کردید؟

گفتم حالا که من به دلیل عدم بینایی کامل برای جنگ و رزم مقابل دشمن لیاقت ندارم حداقل اجازه بدهید بروم و برای رزمنده‌ها مداحی و نوحه‌خوانی کنم که خدا را شکر بعد از مدتی با خواسته من موافقت شد.

پس بااین‌وجود، عمده فعالیت شما در جبهه همان مداحی بوده است!

بله. من اصولاً قبل از هر عملیاتی در تیپ‌ها و لشکرها حاضر می‌شدم و برای رزمندگان آماده جنگ، مداحی می‌کردم تا از لحاظ معنوی برای حضور در عملیات مهیا شوند. شب‌های عملیات هم خداوند لیاقت می‌داد تا آخرین نقطه‌ای که اجازه داشتم بروم – نزدیک خط مقدم – همراه بچه‌ها باشم و برایشان نوحه‌های حماسی بخوانم و بیشتر اوقات قرآن هم روی سرشان بگیرم.

اولین نوحه‌ای که در جنگ خواندید؟

اولین نوحه‌ای که در جبهه خواندم، نوحه‌ای بود که از آقای خورشیدی در مسجد جمکران شنیده بودم. نوحه‌ای که عجیب به دلم نشسته بود. «چه بهار سرخیه که بوی خون میاد؛ همش عوض گل برامون نعش جوون میاد». بعدها که خاطرات را مرور می‌کردم با خودم گفتم عجب شعری من آن روز ‌‌‌خواندم. این شعر که به‌جای تقویت روحیه، ضعف روحیه رزمندگان را به دنبال داشته است.