به گزارش اصفهان زیبا؛ نام آقا امام حسن مجتبی(ع) را که میشنویم، اولین چیزی که به ذهن میرسد غربت و گمنامی ایشان است. غربت همینقدر غریب است و ناآشنا. چه میشود که حقیقت فرو میافتد؟ کذابان و مشاطههایشان دروغ را بر مسند مینشانند و عدالت را میشکنند. نسبت غربت، حقیقت و امام حسن مجتبی(ع) به هم چگونه است؟ نسبت جهل مردم، دینداری و احیای دین چند است؟ نه! بهتر است بگویم نسبت امام و احیای دین چگونه تعریف میشود؟
آیا ما به خود زحمت میدهیم که بدانیم چرا صلح امام حسن مجتبی اتفاق افتاد؟ پس از حوادث زنجیرواری که به شهادت ایشان منتهی شد، جامعه آن روز روی چه خط ریلی حرکت داد که خواستِ امام و حقیقت را به حاشیه راند؟ چنین شد؟! قطعا که نه! حالا باور داریم همانقدر که خون امام حسین(ع)، اسلام را برپای داشت، صلح و شهادت مظلومانه امام دوم شیعیان هم ثمر داشته و بلکه مقدمه احیای امر و دستور خداوند بوده است.
جهل مردم و عدم شناخت شرایط زمانه و لزوم حفظ وحدت مسلمانان، امام را بر آن داشت تا صلح با معاویه را قبول کند تا از این طریق ارکان و شالوده جامعه حفظ شود؛ بر خلاف دشمن که بینش و روش خبیثانهاش انحطاط شیعیان و فروپاشی نظام دینی بود، چیزی که پیامبر اکرم(ع) از غدیر بارها و بارها عنوان کرد. دشمن همیشه دست میگذارد روی نقاط ضعف، احمقهای جناح مقابل را در میدان با هر ترفندی نگه میدارد و دست سرداران اصلح را با نیرنگ کوتاه میکند.
چگونه امام تنها شد با صدای سکههای زر که امثال عبیدالله بن عباس در خفا به ناجوانمردانهترین حالت ممکن از معاویه دریافت کردند؟ و چون قیس بن سعد و سربازانی هوشیار که نام و نشانشان صداقت بود و فداکاری، پایبندی به عهد با رسولالله را محترم شمردند و دست دشمن را کوتاه کردند؟
معاویه و حقههایش یکی پس از دیگری پیش رفت تا جایی که سره از ناسره باز شناخته نشد و اصحاب امام سادهلوحانه میدان را برای دشمن خالی کردند. به امام تهمت زدند. بیدردسرترین راه ممکن یعنی صلح را بر امام تحمیل کردند. صلحی که دوست و دشمن پایش را امضاء کردند و جام زهری شد برای نواده پیغمبر، فرزند عدل و حقیقت و انصاف که نمیتوانست جهل عرب را بیدار کند و حقیقت را احیا؛ مگر با گردن نهادن به اجباری ناپایدار که دیری نپایید به شهادت ایشان.
قصه خون دلی که لعل شد و شهادت چون شربتی گوارا برای ایشان؛ هر چند برای بسیاری این صلح خوش نیامد و کینه امام را برداشتند و از همان زمان هم به دشمن پیوستند و در صف دشمن سینه زدند.حال آیا ما نباید پس از قرنها باز به نسبت امام جامعه مسلمین و غربت بپردازیم؟
تاریخ تکرار میشود. گویی یک نمایشنامه دو یا چند بار عرضه میگردد و خداوند باز همه را محک می زند؟ عبرت تاریخ! خوب که فکر میکنم چگونه به پای سازش و مذاکره فراخوانده شدهایم. رهبر و پیر زمانه از ما چه خواسته است و میخواهد. حقیقت چیست و کدام جناح اشتباه میکند، آنها که دلخوش به صلح و مذاکره دروغیناند یا آنها که با تندروی به دور از سنجشی پایدار، فقط بر طبل جنگ میکوبند؟ ندیدن تمام انگارهایِ وجودی یک موقعیت حاصلش چه میشود؟ نظامِ ناکارآمدِ یک جامعه سرگردان!















