این روشنگری بود؟!

آیا ما حق داریم برای یافتن آرامش، التهاب را در زمین دیگران بیندازیم تا آرام بگیریم و برای درمان درد خود همقطارانی بجوییم که تسلای دل خودمان را در همراهی آنان جستجو کنیم.

تاریخ انتشار: ۱۲:۴۶ - دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
این روشنگری بود؟!

به گزارش اصفهان زیبا؛ آیا ما حق داریم برای یافتن آرامش، التهاب را در زمین دیگران بیندازیم تا آرام بگیریم و برای درمان درد خود همقطارانی بجوییم که تسلای دل خودمان را در همراهی آنان جستجو کنیم. چند روزی است آقای نمی‌دانم او را چه بنامیم، روانشناس، پژوهشگر، مرد سیاست‌خوانده، جناب مهندس، نخبه تک‌رقمی قبول شده کنکور با سهمیه یا … نمی‌دانم چه بگویم با ما صحبت کرد، بعد از یک سکوت طولانی در پادکستی معروف. آوو! یادم رفت بگویم پادکستر هم هست.او کسی است مثل همه ماها.

اینجا روی زمین راه می‌رود و هزاران آرزویش را از کودکی تا الان در دل آسمان‌ها جسته است. صدایش غمگین بود و تلخی از جانش کنده می‌شد که خدا نکند هیچکس به جای او باشد. راز مگویش را عیان کرده و حالا می‌خواهد آرام سر بر بالش بگذارد.

فقط یک جمله کوتاه گفت و تندتند جملات را قطار کرد و فرار رو به جلویی را انتخاب کرد تا خیلی توضیح ندهد که چه بوده و چه شده کی و کجا و چرا؟

مگر حادثه خبر می‌کند که بخواهد از خطر مخوف بیخ گوشش که سی‌و‌یکسال پیش برایش رخ داده بود برای ما توضیحات ارائه دهد.

معلوم بود فقط می‌خواهد پناه ببرد به سبکباری. وقتی بعد از سکوت و سفرِ چهار‌سال‌و‌نیمه‌اش صدایش را می‌شنویم، می‌گوییم آقای کتاب‌باز چه ارمغان دارد برای ما از سفر و سکوت و پژوهش و تغییر. اما به یکباره همه ما، سرجایمان میخکوب می‌شویم؛ درست وسط خنده‌های او که خیلی عجیب است.

برای آرام کردن خودش خیلی تندو سریع و صریح می‌گوید: در کودکی قربانی تجاوز جنسی شده و او حالا ترومای دردناکی را تجربه کرده است و تمام. شما هم همه چیز از جلو چشمتان رد شد. هزاران تصویر درست روبرویتان شکست و هزاران سؤال در کسری از ثانیه ردیف شد که کسی نبود برایتان پاسخ دهد. ای وای چرا؟!!!

این قبح‌شکنی نبود؟ تابوی چه چیزی را گسست که روشنگری کند و افسار از شرم گمشده‌اش بگسلد. مگر به همین سادگی می‌شود روی صندلی نشست و از زخمی که هیچ وقت خوب نشده است، سخن گفت. چگونه همه را مَحرَم و آگاه یافته بود که بی‌پروا شد؟ حیا یک چیز است و هزاران سخن و همه سخن. تسلی دادن به فرد و اجتماع زخم‌خورده راه دارد و روش درمان. درمانگر می‌داند که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. علم روانشناسی هم اصول دارد. هر چه جلوتر می‌روم و به پادکست گوش می‌کنم، پراکنده‌گویی آقای معروف را نمی‌فهمم. او هنوز درد کودک هفت‌ساله معصوم و بی‌گناهی که ناخواسته نیش‌خورده را با خود حمل می‌کند.

اما چرا حالا پرده را کشیده و فریاد کرده است. می‌گوید بخشیده و می‌بخشد؛ همه چیز را. نمی‌فهمم.

درست نبود به این فکر می‌کرد که چه بگوییم؟ کجا بگوییم؟ از کجا بگوییم؟ برای که بگوییم؟ تا چه میزان بگوییم؟ چرا بگوییم؟ درمان زخم ما برای که و چه و چرا بایدعلنی شود یا در خفا بماند؟ گفتن این درد چه تبعات فردی اجتماعی و روانشناسانه‌ای را در پی خواهد داشت؟ قبح‌شکنی را می‌شناسیم؟ همدرد می‌طلبیم؟ بخشیدم و بخشیده شد؟ این چه حرفی است؟! مجتبی هیس! این جمله را چند بار مجتبی به خودش گفته یا خواهد گفت؟

آقای معروف گفت: «حالا دیگر شرمش نمی‌آید.» یعنی بعد از یک اتفاق دردناک و مخوف باید دست بچه‌مان را بگیریم و ببریم سر محله و بگوییم: «نگران نباش! شرم هم نداشته باش. این یک اتفاق است، تو هفت‌ساله هستی یا بودی. حالا قصه را علنی می‌کنیم. همه یک پشت‌پرده‌ای دارند که باید بیانش کنند. غصه نخور!»

پرداخت به این موضوع از دید اخلاقی‌رفتاری، دینی، اجتماعی، روان‌شناختی و … باید در کنار هم به سلامت روان فرد و جامعه کمک کند. آقا مجتبی به رشد فکری رسیده بود و تابو را شکست. آیا مخاطب او هم به فهم و ذهنیت درست از بیان و ورود به موضوع رسیده است؟ مخاطب او چه کسانی هستند و در چه حیطه‌شناختی قرار می‌گیرند؟ تروما و قربانیان تروما.

آقای معروف از تجربه خود و یکی دو نفر دیگر گفت. آیا نگاه سالم دین و اخلاق را هم جستجو کرده بود که چنین راحت، بغضش را میان خنده و جملات درهم برهم و نقل‌قول‌های فروید نمایش داد؟ «خودمان را دوست داشته باشیم، خودمان را ببخشیم» از آن حرف‌هایی است که فقط دهن به دهن چرخیده و تعریف درست را هیچکس میزان نکرده است.

علنی کردن قصه سیاه شب، صبح آرام هیچکس نبوده و نیست. هر چیزی راهی دارد. گوش‌های شنوای این قصه‌های درناک سر چهارراه ننشسته‌اند که به راحتی مثل نقل و نبات بریزیمشان کف دست مردم. باید از عقل و درایت کمک گرفت و زخم را تسکین داد. قرار نیست بگوییم نباید شرم کنیم و حیا را قی کنیم تا آرام شویم. پرده‌دری راهش نبود. یعنی حالا آرام گرفت؟

نه! مجتبی هیس! راه این نبود. آگاهی جامعه از آگاهی اذهان فرد به فرد ما سر و شکل و سامان می‌گیرد.

آقا مجتبی خیلی چیزها برایش حل شده بود، مطالعه کرده بود، دنیاهایش را بزرگ کرده بود و برای خودش حقیقت را یافته بود و حالا می‌دانست او بخشی از ماجرای تلخ کودکیش بوده است.
اما بیچاره مخاطبانی که بدون علم فقط شنونده بودند. جامعه به آگاهی می‌رسد، اما با راه و روش درست، نه با هنجارشکنی و پرده‌دری. این قصه سر دراز دارد.