
همه آنچه روی جلد کتاب «برای میلگردها سعدی بخوان» به چشم میآمد، آهنربایی بود که منِ خواننده را بهسانِ برادهای به خود جذب میکرد؛ پنج تا زن، آن هم نویسنده، در معدن دقیقاً چه میخواهند؟ انگار باید باور کرد از دلِ تضادها روایتها جوانه میزنند.

چند سالی است که پایینبودن سهم مطالعه در جامعه ایرانی و به خصوص نسل جوان به چالشی جدی تبدیل و با ورود نسل زد به دانشگاه و نسل آلفا به مدارس بسیار جدیتر از گذشته شده است.

در ایران قهوهخانهها به صورت مردمی و عمومی در دوره صفوی شکل گرفت و برخی از سیاحان اروپایی که در این دوره به ایران سفر کردهاند، در سفرنامههای خود از این قهوهخانهها یاد میکنند.

یکی از نیازهای مهم دورانی که در آن به همبستگی ملی احتیاج است، ابراز، درک و فهم دیدگاههای متنوع درباره یک پدیده و شناخت کثرت موجود درباره آن است. قطعا یکی از مهمترین این مسائل، مسئله زنان و حریم آنها در ایران است.

رهبر معظم انقلاب در دیدار با زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی در تاریخ 1/1/1384 فرمودهاند: «مهمترين سلاح ملت ايران براى خنثى كردن تهديدها، همبستگى ملى و همدلى است.»

میلاد حبیبی در گفتوگو با «اصفهان زیبا» گفت: مخاطب امروز پذیرای شعر حماسی نیست؛ بلکه تشنه آن است. او دارد حماسه را میبیند و نیاز دارد شاعران به عنوان زبان گویای جامعه حماسه را بازتاب دهند.

جنگها که آغاز میشوند، گروهی سلاح به دست میگیرند، گروهی بار مهاجرت میبندند، گروهی در خانههایشان میمانند و خاکشان را رها نمیکنند و گروهی نیز قلم به دست میگیرند.

ارتباط قلبی ایرانیان با شعر فارسی موضوعی انکارناپذیر است و رد این ادعا را میتوان در عمر هزارانساله شعر فارسی بهوضوح دید. شعر قطاری است که هیچگاه متوقف نخواهد شد و تا ابد مسافران دلدادهاش را با خود به همراه خواهد برد.

رمان «صید درخت» با زبانی شاعرانه و ساختاری چندلایه، مخاطب را به سفری درونی میان اسطوره، طبیعت و سکوت میبرد. اثری که در آن مرز میان خیال و واقعیت، زن و درخت، انسان و حیوان، بهنرمی محو میشود و خواننده را به تأملی عمیق درباره هستی و زیستن فرامیخواند.

شعر، یکی از راههای اصیل بیان تجربه انسانی است؛ راهی برای روایت زیستن، اندیشیدن و احساسکردن.

از دیرباز تا کنون، کتابهای درسی بازیگر اصلی نظامهای آموزشی دنیا هستند؛ چراکه واژهها هستند که وظیفه انتقال معانی و مفاهیم را بر عهده دارند و کتاب نیز حامل همین واژههاست.

شش سال نداشتم که از کتابخانه پدرم بالا رفتم تا کتابی را بردارم با جلدی سفید که دایره توپُر سرخی گوشهاش خودنمایی میکرد. نمیدانم چه چیز آن کتاب مرا گرفت که خطر چپه شدن کتابخانه را به جان خریدم.