مردی شده‌ام برای خودم

بعد از پانزده سال، این اولین شبی است که مرد خانه شده‌ام؛ البته اگر محمدحسین یک‌ساله‌مان را فاکتور بگیریمش.

تاریخ انتشار: 10:42 - یکشنبه 1402/11/8
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
مردی شده‌ام برای خودم

به گزارش اصفهان زیبا؛ بعد از پانزده سال، این اولین شبی است که مرد خانه شده‌ام؛ البته اگر محمدحسین یک‌ساله‌مان را فاکتور بگیریمش.

همسرم را فرستاده‌ام مشهد، با بچه‌های مدرسه‌شان. خوشحال شدم که می‌رود؛ یک دل سیر زیارت برود. هر بار که رفته‌ایم، با دلم راه آمده است.

همه‌اش می‌گفت: «تو برو حرم، بچه‌ها با من.» خودش همیشه سرسری و دقیقه‌نودی زیارت می‌رفت. دل‌دل می‌کرد بگوید. گفت که مدرسه اجبار کرده همراهشان برود. معلم‌روحانی بودن به درد این روزها می‌خورد دیگر.

تا تنور داغ است بزند بر ذهن پرسشگرشان. این سفر جان می‌دهد برای محکم‌کاری. حرف‌هایی که ذره‌ذره به خوردشان داده، حالا وقتش شده است، کاملشان کند.

این چند روز فرصت خوبی است با فراغ‌بال به شبهه‌هایشان پاسخ بدهد و ریشه اعتقاداتشان را محکم کند. چه مکانی بهتر از این.

امام رئوف هم دست بکشد روی سرهایشان؛بشوید وببرد تمام گرده‌هایی که شیطان ریزریز رویشان ریخته است. بچه‌ها گفتند: «آقایی بره دلتنگش می‌شیم.» تا دم آخر گفتند: «می‌شه نری؟» دخترها رویشان بیشتر بود. شاید هم چون بابایی‌ترند، راحت‌تر به خودشان اجازه می‌دهند حرف دلشان را بزنند. پسرها اما مردانه خودشان را زده بودند به آن راه و «به دلمان برایت تنگ می‌شود» اکتفا کردند. شب، فاطمه یکریز اشک می‌ریخت. گفت: «مامان، چرا گریه نمی‌کنی؟ دلت برای آقایی تنگ نشده؟» گفتم: «مادر که شدی می‌فهمی! منم دلتنگم ؛ولی باید قوی باشم.»

چمدانش را خودم بستم. لباس‌های اتوزده را چند باری برداشتم و گذاشتم که نکند چیزی از قلم افتاده باشد. راستش به خودم بالیدم که پای دلش را نلرزاندم. دلش را قرص کردم که حواسم به همه‌چیز هست. با دست محکمی که دم رفتن به دست‌هایش دادم، خیالش تخت شد که جایی برای نگرانی نیست.

به خودمان فکر کردم. به آینده‌ای که معلوم نیست چه برایم نوشته شده است. به دم‌زدن‌های گاه و بیگاهم. به همان ذکرهایی که به لب دارم. «بابی‌انت و امی و اهلی و مالی» هایی که ورد زبانم شده است. می‌شود آن روز که باید قوی باشم، قوی باشم؛ مثل معشوقه وهب. اینکه آن روز پای دلشان را نلرزانم پیشکش.

محمدمهدی سیزده‌ساله‌ام ساکش را خودش بسته. جوری لباس‌ها کنار هم چیده شده‌اند که بعید می‌دانم این سه روز تایشان به هم بخورد. چند باری مرورشان کرده؛ حوله و مسواک و شانه و لباس‌ها. پتویش را شسته‌ام و توی ساک مخصوصش گذاشته‌ام. دلواپس است که شرایط آن جور که می‌خواهد، نباشد.

اولین اعتکافی است که می‌رود؛ آن‌هم با مدرسه. کاش لااقل یک بار با بابا تجربه‌اش کرده بود. هرچه می‌دانم و شنیده‌ام، می‌گویم. سعی می‌کنم آرامَش کنم. از اولین اعتکاف خودم می‌گویم. از خوشی‌هایش و توشه‌هایی که هنوز هم تمام نشده‌اند. از راهی که با همان سه روز خلوت، برایم باز شد. ازش می‌خواهم که از این سه روز تا می‌شود استفاده کند.

علی نشسته بود و نگاهش میان برادر و وسایلش می‌چرخید؛ گاهی هم توی اتاق می‌رفت تا وسایل برادرش را جفت‌وجور کند. گفتم: «تو هم دلت می‌خواد بری؟» خنده کجی نشانم داد و سرش را گرم درس‌هایش کرد. گفتم: «چرا نمی‌ری؟» گفت: «من برم، کی بره براتون خرید کنه؟ آقایی گفته مرد خونه منم.» گفتم: «برو، خیالت راحت! ما کاری نداریم.» نچی‌نچی کرد و نمی‌شودی تحویلم داد. زنگ زدم بابا تا برایش استخاره‌ای بکند. خوب آمد. خندید، خندیدم. هنوز وقت داشتیم. مسجد محله‌مان آن‌قدری بزرگ بود که یک پسر یازده‌ساله بدون قرار قبلی جایش بشود. ساک بعدی را بستم. این بار با کمک خودش و خواهرها. راهی‌شان کردیم. دلشان را قرص کردم که نگرانمان نباشند.

نباید بگذارم دل دخترها به دلتنگی باز شود. گفتم: «کیک شکلاتی کی می‌خواد؟» فاطمه با چشم‌های برق‌زده‌اش گفت: «کاکائو که برامون ممنوعه.» گفتم: «امشب شب عیده.» در دلم رفع القلمی گفتم و همزن را روی میز گذاشتم. زرده و سفیده‌های تخم‌مرغ‌ها جدا شده بودند؛مثل ما و مردهای خانه‌مان. محمدحسین را بلند کردم و دست‌های کوچکش را که دور پاهایم حلقه زده بودند، زدم توی کیسه آرد. دست‌هایش را بلند کرد و آرد پاشید روی گل‌های رومیزی. خندید. این بار محکم‌تر کوبیدشان توی آردها.

همزن بین دست‌های دخترها دست‌به‌دست می‌شد. باز هم قوانین را دور زده‌ام. روی کیک پر شده از شکلات چیپسی. از همان‌هایی که فاطمه جانش برایشان درمی‌رود. حالا من مانده‌ام با فاطمه و زینب و محمدحسین، تنها مرد خانه‌مان، که تازه راه افتاده است.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

18 − شانزده =