او روزی که به دفتر ایرفرانس رفت و با یک چک دومیلیوندلاری هواپیمای حامل امام (ره) و همراهانش را در روزهای پر تنش منتهی به انقلاب بیمه کرد، هرگز فکر نمیکرد که راه پیروزی نهایی قیام آیت الله خمینی و همراهانش را هموارتر کرده است. مشروح گفتوگو را در «اصفهان زیبا» میخوانید.
فعالیت سیاسیتان را از کی و با چه گروهی شروع کردید؟
از سال 1324 که هنوز حزب توده ایران در دستگاهها نفوذ داشت و فعالیتهای گسترده میکرد، مرحوم حاجآقا ضیا علامه، انجمنی در اصفهان تشکیل داده بود به عنوان انجمن تبلیغات دینی که عدهای هم دور ایشان جمع شده بودند و انگیزههای مختلف مذهبی داشتند. چند نفرشان که من خاطرم هست آقایان محمد علی ساعد (انجمن شعر اصفهان)، محمد فولادگر، مرحوم گلبیبی (مؤسس مدرسه عقبافتادههای ذهنی) و چندین نفر دیگر بودند که فعالیتهای مذهبی میکردند. در مدرسه چهارباغ اصفهان هم محلی در اختیارشان قرار گرفته بود؛ چون فرماندار اصفهان در آن زمان، مرد مساعدی به نام مستوفی بود که این قسمت مسجد را در اختیار انجمن قرار داده بود و فعالیتهایی صورت میگرفت. مرحوم آیتالله ثقه الاسلام که عموی من بودند، این انجمن را تأیید و گاهی در جلسات شرکت میکردند. مرحوم آقای نجفی هم بودند که در مسجدشاه (امام خمینی فعلی) میدان نقش جهان نماز میخواندند. اینها یک هیئت علمی را تشکیل داده بودند. حاجآقا حسین خادمی هم عضو شورای روحانیت این انجمن بودند و با بعضی از منکرات و کارهای خلاف مبارزه میکردند. مثلا تلاش داشتند مشروبفروشیها جمع شود یا برخی کارهای خلاف با تبلیغات اسلامی صورت نگیرد و گاهی کسانی را دعوت میکردند تا منبر بروند و گاهی هم با مراکز دولتی مثل استانداری و دیگران تماس میگرفتند و به آنها میگفتند که شما کاری کنید فساد در اصفهان نباشد یا کم شود، بهخصوص رشوهخواری و دیگر کارها.
من نیز جزو این انجمن بودم و خاطرم هست کسی که میخواست عضو انجمن شود باید مراسم تحلیف را بهجا میآورد و قسم میخورد به آرمان این انجمن که تبلیغ اسلام و مخالفت با منکرات است، فعال و پایبند باشد. خیلی از افراد این کار را کردند. وقتی قرار شد من مراسم تحلیف را بهجا بیاورم هنوز به سن تکلیف شرعی نرسیده بودم؛ لذا آنجا شبهه ایجاد شد که ایشان هنوز به تکلیف نرسیده که بخواهد تحلیف به جا بیاورد و آقای علامه گفت حالا که ایشان قبول کرده که وارد انجمن شود ایرادی ندارد و ما قبول میکنیم. من از آن تاریخ با این رفقایی که بعضیها را اسم بردم همراه بودم. خدمات فوقالعادهای هم در آن زمان انجام گرفت و با منکرات مبارزه میکردیم. مبارزات هم همه به صورت تبلیغ و ملایم بود و زد و خورد وجود نداشت. حتی یکدفعه مرحوم آقای علامه یک سخنرانی در مدرسه چهارباغ اصفهان انجام داد و سپس عدهای به مشروب فروشی روبهروی مدرسه چهارباغ حمله کردند؛ ولی از اعضای انجمن نبودند؛ زیرا قرار انجمن این نبود که با تندی تبلیغ اسلام کند و با ملایمت کارها انجام میگرفت. آن زمان خاطرم هست میخواستند جنازه رضا شاه را به اصفهان بیاورند که مردم همه مخالفت کردند و آقای خوانساری یک سخنرانی مفصل در میدان مجسمه (انقلاب فعلی) انجام داد و سپس دستگیر شد. مدتی هم زندان بود و با اقدام علما ایشان آزاد شدند.
روز 28 مرداد 32 در اصفهان بودید؟ چه اتفاقی افتاد؟
من در اواخر سال 1330 به تهران مهاجرت کردم. روز 28 مرداد در تهران بودم، آن روز صبح مردم شعار میدادند شاه فراری شده سوار گاری شده، اما ظهر و عصر آن روز کودتا پیروز شد. در آن زمان که آیتالله کاشانی پیام قیام علیه سلطنت را دادند، من در میدان بهارستان بودم و تیراندازی شد. نزدیک بود به من هم تیر بخورد و چون خیلی شرایط خاصی بود، ما به منزلی رفتیم و مدتی مخفی شدیم. در هر صورت روز 28 مرداد را در تهران بودم.
پیش از انقلاب به زندان هم رفتید؟
خیر، من زندان نرفتم؛ چون چند وقت به صورت تبعید خارج از ایران بودم، روزی ماموران به بازار آمدند تا من را دستگیر کنند که من بالاخره متوجه شدم. چون یک عده از دوستان بازار به من خبر دادند که دارند همه را دستگیر میکنند، لذا من قبل از آمدن ماموران فرار کردم و به دفترمان تلفن کردم و مطمئن شدم میخواهند من را دستگیر کنند و بعد از آن در عراق خدمت آیت الله حکیم رفتم؛ چون بعضی از دوستان ما را در ایران میخواستند اعدام کنند به ایشان متوسل شدیم که اقداماتی کردند و به دوستان ما تخفیفی در دادگاه نظامی داده شد و اعدام نشدند.
آن گروه اعدامی چه کسانی بودند؟
مرحوم حاجحبیبالله عسکراولادی، حاجمهدی عراقی و چند نفر دیگر از دوستان مؤتلفه بودند که حکم اعدام برایشان صادر شده بود. به وسیله کمکهای مرحوم آیتالله حکیم این اتفاق افتاد؛ به این صورت که تلگرافی را به من دادند تا به دست آقای آشتیانی برسد؛ چون ایشان با دستگاه ارتباط داشت، آقای حکیم هم با آقای آشتیانی آشنایی داشت و لذا این افراد را اعدام نکردند. با فرارسیدن زمان انقلاب این گروه از زندان بیرون آمدند که ترتیب استقبال از حضرت امام را انجام دهند و در آن استقبال عظیم مؤثر بودند. خوشبختانه بعد از انقلاب هم آقای عسکراولادی وزیر بازرگانی شد. آقای عراقی هم منشأ خدماتی در انقلاب بود.
گفته میشود که شما کمکهای مالی زیادی به انقلابیون کردید. مشخصا به چه کسانی و چه گروههایی کمک میکردید؟
البته ما هیئتی بودیم که این کمکها را میکردیم؛ چون بعضی از این زندانیهایی که دستگیر شده بودند، خانوادههایشان بیسرپرست بودند و نیاز مالی داشتند؛ بهخصوص خانوادههای مسلمان که به آنها کمک میکردیم. یک هیئت بررسی داشتیم که خانوادههای نیازمند را شناسایی میکردند و ما به آنها کمک مالی میکردیم. البته در آن حد امکان مالی نداشتیم؛ اما از دیگران پول جمعآوری میکردیم و به خانوادهها کمک میشد.خیلیها در تظاهراتهای مختلف دستگیر و زخمی شده بودند و در معالجه و مسائل مالیشان کمک میشد. ما فقط به گروههای مسلمان کمک میکردیم؛ چون هیئتی که ما داشتیم اعتقادات مذهبیشان قوی بود.
داستان معروفی که شما هواپیمای امام را برای بازگشت به ایران در روز 12بهمن 57 بیمه کردید چیست؟
وقتی قرار شد هواپیمای امام (ره) که ایرفرانس بود به ایران بیاید، هزینههایی داشت که پرداخت شد و چون ما اعتقادات مذهبی داشتیم که باید برای به سلامت برگشتن امام به ایران نذر کنیم، چند نفر بودیم که این کار را انجام دادیم و به فقرا و محتاجین کمک و نذر شد که انشاءالله امام با سلامت به ایران برسند. به نظر من آن دعاها و کمک به فقرا بیشتر از بیمهکردن هواپیمای امام نقش داشت تا یک پولی به شرکت بیمه داده شود.
روز بازگشت امام (12 بهمن 57) کجا بودید؟
ما یک محلی داشتیم که دو ماه قبل از بازگشت امام در آنجا اعتصابها را مدیریت میکردیم؛ چون بعضی از اعتصابها که از دو ماه قبل از انقلاب شروع شده بود، به طور نامنظم ادامه داشت. مثلا شایعه شده بود که نانواها هم اعتصاب کنند یا مثلا آن زمان هوا سرد بود و مردم نیاز به سوخت داشتند و ماشینهای نفتکش نیز اعتصاب کرده بودند و گروه ما که نامش کمیته تنظیم اعتصابات بود به مراکز مختلف مراجعه میکردند تا مردم را تشویق به اعتصاب و عدهای را تشویق به کارکردن کنند. مثلا افرادی که آذوقه و سوخت و دارو میرساندند تشویق میشدند که در آن شرایط بیشتر کار کنند؛ لذا آن کمیته تنظیم اعتصابات که در خیابان شهید بهشتی فعلی واقع بود، کارش همین بود. مهندس بازرگان، دکتر سحابی و بازاریها عضو این کمیته بودند؛ تا زمانی که حضرت امام به ایران تشریففرما شدند. اعضای کمیته اعتصابات در کمیته استقبال از امام نیز حضور داشتند.
اولین سِمتتان بعد از انقلاب 57 چه بود؟
حکم رسمی من کمیته منتصب امام در اتاق بازرگانی بود که من خدمت امام رفتم و عرض کردم که اصناف و تجار و کارخانهجات طبق دستور اعتصاب شما متوقف بودهاند و الان اینها لازم است به کارهایشان ادامه دهند و شما نیز اعلامیه دادهاید که همه بر سر کار برگردند؛ اما اینها مشکلاتی دارند، مواد اولیه نیست، کسبه بازار تعهدات مالی و چک داشتهاند و طلبکاری در جامعه زیاد است. در نتیجه ممکن است نوعی بینظمی در کار تولید و کسبه ایجاد شود. اگر امکانش هست، یک هیئتی برای حل این مسئله باشد. ایشان گفتند یک هیئتی برای این کار معین شود. نامهای به مرحوم شهید بهشتی و آقای موسوی اردبیلی نوشتند و عنوان کردند شما این هیئت را تعیین کنید. اولین کسی که در آن هیئت تعیین شد، من بودم و برای انتخاب دیگران نیز من یکسری اسامی دادم. مثل آقای خاموشی، مرحوم آقای عالینسب، آقای کرداحمدی و دیگران که گفتم اینها آدمهای مسلمان و با سوادی در این زمینه هستند. بعد از آن، زمانی که مرحوم شهید رجایی نخست وزیر شدند، به من پیشنهاد وزارت بازرگانی را دادند و من با تمام رفاقتی که با شهید رجایی داشتم این مسئولیت را نپذیرفتم و به عنوان معذرتخواهی، حضور بنیصدر و مخالفتش با حضور متدینین را مطرح کردم.
گویا در دوران جنگ میان اتاق بازرگانی و دولت اختلافات زیادی وجود داشته است، نظر شما چیست؟
وقتی آقای میرحسین موسوی نخستوزیر شد اختلافنظرهایی بین ایشان و اتاق بازرگانی ایجاد شد. گاهی نیز خدمت ایشان میرفتیم و توصیه میکردیم که تولید توسعه پیدا کند و صنایع نیز تشویق شوند. برخی از افرادی که اطراف ایشان بودند و البته خودشان، نظرات دیگری
داشتند. البته آنها همه انقلابی بودند و با انقلاب مخالف نبودند؛ اما اختلاف سلیقه وجود داشت و افرادی که در دولت بودند، ذهنیت چپگرایی داشتند. ما معتقد بودیم که کار باید به دست بخش خصوصی و مردم باشد که اینها مقابل انقلاب ایستادگی نکنند. البته حرف ما را تا حدودی برخی از مسئولان قبول داشتند. مرحوم شهید بهشتی خیلی با ما همراهی داشتند. آیت الله خامنهای که آن روز در شورای انقلاب حضور داشتند و سپس رئیسجمهور شدند حرف ما مورد تاییدشان بود و بالاخره وضعیت به همین ترتیب گذشت.
آخرین بار چه زمانی شهید بهشتی را ملاقات کردید؟
دو شب قبل از انفجار 7 تیر ایشان را دیدم. چون رفتوآمد زیادی داشتیم. ایشان زیاد منزل ما میآمد. گاهی که کارهای خیریه وجود داشت به من مراجعه میکردند و من دستورهای ایشان را اجرا میکردم. ارتباط ما با مرحوم شهید بهشتی بیشتر از همه اعضای شورای انقلاب بود.
چه خاطرهای از دوران انقلاب تا امروز در ذهنتان به یادگار مانده است؟
در دوران پیروزی انقلاب که هنوز اوضاع سر و سامان پیدا نکرده بود، رادیو و تلویزیون در اختیار بعضی از چپیها قرار داشت و حرفهایی که میزدند خیلی نزدیک به مطالب امام و برنامههای اسلامی انقلاب نبود. یکوقت اعلام شد که بهتر است برویم و رادیو و تلویزیون را اشغال کنیم و افراد متدین و مسلمان و شایسته در آنجا کار کنند. یک عده حرکت کردند و خیابان ولیعصر پر از جمعیت شده بود. من دیدم که یک پیرمردی هم یک ترکه چوب به دست گرفته و راه افتاده بود که اگر احیانا زد و خورد شد او هم این اسلحه را داشته باشد. من هنوز این صحنه خاطرم هست که آن پیرمرد با اینکه سن زیادی داشت، با یک چوب برای حمله به خیابان آمده بود و مردم را تشویق میکرد و سرانجام نیز رادیو و تلویزیون را اشغال کردند.