به گزارش اصفهان زیبا؛ چندباری او را در جلسات هفتگی دیدهام؛ بهتر است بگویم هربار پا در جلسات گذاشتهام، یا آنجا بوده یا خودش را به برنامه رسانده است. وقتی میآید تنها نمیآید؛ همیشه تعدادی دختر نوجوان با او همراه هستند؛ همراهانی از جنس رفاقت. هرچند از ظاهرشان مشخص است همسن او نیستند؛ اما رفاقتشان با دختر جوان حسادتم را برمیانگیزد. چه مشتاقانه هوایشان را دارد.
حسادتم نه از روی بدجنسی ، بلکه از روی نابلدی است. از اینکه تابهحال نتوانستم با دختران نوجوان اینگونه ارتباط خوبی برقرار کنم؛ رفاقت پیشکش. از گفتوگوها و هیاهویشان حدس میزنم دختر جوان، معلمشان است. ارتباط خوب و صمیمیشان بهانهای میشود تا خود را به او نزدیک کنم. به سراغش میروم و کمی صحبت میکنم. البته اگر دخترکان اجازه دهند. حدسم درست بود؛ رابطه استاد و شاگردی است؛ هرچند آنچه مشخص است فراتر از یک استاد و شاگرد معمولی بود. شمارهاش را میگیرم تا در فرصتی مناسب بیشتر با او صحبت کنم.
روز معلم بهانهای میشود تا به سراغ دختر جوان بروم. صبح تماس میگیرم و همانطور که انتظار دارم، در مدرسه است. میگوید عصر برای مصاحبه زمان مناسبی است. عصر برای مصاحبه تماس میگیرم. مثل همیشه مؤدب، باوقار و گرم جواب میدهد. صدایش مانند دختری بیستوچندساله است؛ اما مانند یک معلم باتجربه و پخته صحبت میکند. میخواهم خودش را معرفی کند. فاطمه اعتباریان، متولد 1374. فعال فرهنگی و معلم معارف دوره اول و دوم دبیرستان. میگوید پنج سال است که مشغول تدریس است.
از رشته تحصیلیاش میگوید؛ کارشناسی علوم تربیتی و معارف و کارشناسی ارشد فلسفه.از فاطمه میخواهم برایم بگوید چه شد در مسیر معلمی و آموزش قدم گذاشت؟ میگوید: “تدریس را از ابتدا دوست داشتم؛ علاوه بر این علاقه و تجربه فعالیت در حوزه نوجوان من را در مسیر آموزش در دوره دبیرستان کشاند.» از صحبتهایش مشخص است نوجوان را بهخوبی شناخته و کار آموزش با این دوره سنی را بهخوبی بلد است. از سختی تدریس این دروس برای نوجوان و بهویژه نوجوان امروزی میگوید: «نوجوانان متولد دهه 80 و 90 که در زمانهای زندگی میکنند که سرعت زندگی بسیار بالاست. همهچیز برای این بچهها بهسرعت پیش میرود و باید پیش برود؛ وگرنه از کوره در میروند. نوجوانانی که باوجود سن کمشان اطلاعات بسیاری به آنها میرسد؛ درست یا نادرستش بماند.» از روش تدریسش میگوید، از اینکه سعی میکند با وجود خشکبودن دروس معارف، آن را برای دانشآموزان جذاب کند.
معرفت
در کنار همه اینها به بیتوجهیها به دروس معارف اشاره میکند. میگوید از مدیر و معاون گرفته تا والدین، معارف را یک درس بیاهمیت و غیراصلی میدانند؛ درسی که از نظر دیگران در ساعت تدریسش میتواند جایش را به جبرانی ریاضی بدهد یا زمان مناسبی باشد برای نوبت دکتر دانشآموز و معلم معارف باید با همه این مسائل کنار بیاید. اما ازنظر فاطمه معارف از دروس اصلی است و باید به آن اهمیت داد. میگوید: «گاهی به شوخی به بچهها میگویم این درس تا پایان عمر، حتی بعد از مرگ نیز به دردتان میخورد و سؤالاتی که آن طرف میپرسند جوابش در همین درس معارف است، نه دروس ریاضی و فیزیک.» از تلاشش برای جذابکردن درس معارف برای بچهها میگوید. از کلاس درس میگوید، از اینکه سعی میکند با وجودخشکبودن دروس معارف دانشآموزان را در کلاس با خودش همراه کند.
از اینکه سعی میکند دانشآموزان را متوجه اهمیت مسائل دینی و کاربرد آن در زندگی روزمرهشان کند. کاری که به نظر من ساده نیست؛ آنهم برای معلمی که تازه پا در عرصه آموزش گذاشته است. اما آنچه فاطمه از خود میگوید، گویای تجربه و کاربلدی اش است. فاطمه اعتباریان از زمان نوجوانی خودش در کانونهای فرهنگی شهر، بهویژه کانونهایی که محوریتشان نوجوان است مشغول بوده و این فعالیتها همچنان در این سالها ادامه داشته است. فعالیتهایی که عامل کسب تجربه او بوده است. از کلاس درسش میگوید، از اینکه مباحث را با طرح سؤال و شبهه شروع میکند؛ آنچه افراد، بهویژه نوجوانان امروز بسیار با آن درگیر هستند و تمام ذهن آنها را پرکرده است. میگوید بسیاری از شبهات و حتی جواب آنها بهاشتباه در ذهن نوجوانان شکلگرفته؛ به همین دلیل بهسختی پذیرای پاسخ درست و مطالب کتاب هستند. او از تأثیر مطرحکردن سؤال و گفتوگوی بچهها با یکدیگر میگوید، از اینکه گفتوگوها آنها را وادار به فکرکردن میکند؛ تفکری که معمولا باعث میشود خود دانشآموزان به پاسخ صحیح برسند.
رفاقت
میپرسم چه شد که پای دانشآموزان را به جلسات هفتگی فانوس باز کردید؟ از ارتباط نزدیکش با دانش آموزانش میگوید، از اینکه آنها غیر از درس معارف برای حل بسیاری از مشکلاتشان به معلم دینیشان مراجعه میکنند و از او کمک میخواهند. از اشتیاقش برای شنیدن صحبتهای دانشآموزانش میگوید و رغبت آنها برای همصحبتی با خانم اعتباریان. میگوید در مدرسه فقط معلم دینی است و بهصورت رسمی وظیفه دیگری ندارد؛ اما بسیاری از روزها بعد از کلاس درس پای درددل بچهها مینشیند و گوش شنوای نوجوانان پراحساس میشود. میگوید این صمیمیت باعث شده بچهها به یک رابطه غیر از معلم و شاگردی و در فضایی غیر از مدرسه تمایل نشان دهند.
از اینکه همین تمایل سبب شده در جلسات هفتگی فانوس باهم قرار بگذارند؛ جایی که هم فضا و شرایط مناسبی برای آنها بود، هم ازنظر خانوادههایشان امنیت کافی را داشت. فاطمه حضور در این جلسات را در کنار ایجاد یک حس خوب برای بچهها محل مناسبی برای پاسخ به سؤالات متعددشان میداند؛ سؤالاتی که در این سن ذهن همه نوجوانان را درگیر میکند و باید بهدرستی جواب داده شود. میپرسم چه شد که بچهها احساس کردند میتوانند با شما راحت باشند و برای حل مسائل غیردرسی نیز آغوش شما برایشان باز است؟ میگوید: «نوجوان بیشتر بهدنبال آرامش و امنیت است. حس آرامش و امنیتی که در سرزنش شنیدن و نصیحت نیست. میگوید در طول این مدت همه تلاشم را کردم تا فضای امنی برای آنها ایجاد کنم و آنها مرا محرم اسرارشان بدانند.»
از او درباره فضای مدرسه و دانشآموزانش میپرسم. فاطمه میگوید که دانشآموزانش از همه قشری هستند؛ هممذهبی هم غیرمذهبی؛ اما آنچه جالب است تمایل همه آنها برای رسیدن به پاسخ سؤالاتشان است. او از بچههایی میگوید که مذهبی نبودهاند و فقط برای دورهمی با دوستانشان به جلسات هفتگی میآمدهاند؛ اما حالا مدت زیادی است که پاگیر جلسات شدهاند و هر هفته خودشان را به برنامه میرسانند. فاطمه میگوید: «فطرت همه بچهها پاک است و همهشان پذیرای حق و حرف صحیح هستند؛ به شرط آنکه بلد باشیم چگونه حرف حق را به آنها منتقل کنیم تا بهخوبی پذیرای آن باشند.» از این نگاه فاطمه به نوجوانان امروز خوشم میآید. در زمانی که شاید بسیاری از افراد نوجوان را به حساب نمیآورند و نوجوانان امروز را بیفکر و بیانگیزه میدانند، معلم دینی این بچهها اینگونه تحویلشان میگیرد و برایشان ارزش قائل است. به این فکر میکنم که اگر همه معلمها و همه والدین چنین نگاهی به کودکان و نوجوانان داشتند، چه میشد؟!
برکت
از فاطمه در رابطه با خودش میپرسم؛ از اینکه آیا در کنار همراهی با نوجوانان فعالیت دیگری هم دارد؟ میگوید، صبح تا ظهر در مدرسه است و وقتش را با دانشآموزان سپری میکند. عصرها هم در چند مجموعه فرهنگی و هیئت مشغول فعالیت است. از فعالیتهای جهادیاش میگوید. از اینکه به همراه دوستان و همکارانش به مناطق محروم میروند و با بچههای آنجا همراه میشوند. هم به فکر تعلیم و تدریس به آنهاست هم رفع مشکلات زندگیشان. فاطمه از همراهی دانشآموزان مدرسه در حل مشکلات مردم مناطق محروم میگوید؛ همراهی که خودش واسطه آن بوده است. او در تهیه لوازمالتحریر و ارزاق برای مناطق محروم شاگردانش را شریک و همراه میکند. از ذوق بچهها برای اینگونه فعالیتها میگوید، از حس خوبشان وقتی میفهمند تلاششان به ثمر نشسته و خندهای بر لب انسانی آورده است. فاطمه اینطور فعالیتها را کاربرد عملی درس دین و زندگی میداند و در کنار ایجاد حس همنوعدوستی بهدنبال آموزش مفاهیمی همچون انسانیت نیز هست.
فاطمه معلم است؛ معلمی که هدفش برای انتخاب این مسیر کسب درآمد یا اهداف مادی دیگر نبوده؛ چراکه او خودش را وقف دانشآموزانش کرده است. وقتی از او درباره برکات این مسیر میپرسم، از حس خوب همنشینی و ارتباط با دانشآموزانش میگوید، از برکتی که در لبخند و حس رضایت آنها بعد از گفتوگو ایجاد میشود، از برق چشم دخترکان که هنگام ملاقات با او در چشمانشان نقش میبندد، از حس خوبی که پس از رسیدن آنها به پاسخ پرسشهایشان در دلش نقش میبندد.
فاطمه میگوید اگر در این راه یک نفر راه درست زندگیاش را پیدا کند، برای کل زندگی خودش کافی است. او معتقد است اینکه دانشآموزانش با وجود این هجمههای اطلاعاتی پذیرای صحبتهای او هستند، معجزه است. البته او همه این معجزهها را عنایت خدا میداند. فاطمه به راهش مطمئن است؛ راهی که به گفته خودش در سیره اهلبیت دیده است. راهی که برای رسیدن به هدفش، توکل لازمه آن است؛ توکل به خدایی که از دل همه باخبر است؛ از دل تکتک نوجوانان و دختران دنیا.