به گزارش اصفهان زیبا؛ همه ما در زندگی شخصی، خانوادگی و اجتماعیمان به دنبال دستیابی به اهداف بزرگ و مطلوب هستیم و برای رسیدن به آرمانهای مدنظرمان برنامهریزی کرده و متناسب با هدف پیش رو تلاش میکنیم.
در نزدیکی هدف احساس خوشایند داریم و با رسیدن به آنچه میخواستیم، حس موفقیت و کامیابی درونمان اوج میگیرد. گاهی از مسیر دور میشویم و گاهی هدف را در مسیر دیگری میبینیم و برای رسیدن به آن، راهحلهای مختلفی میچینیم؛ گاهی نیز در میانه راه هدف را بسیار بزرگ میبینیم؛ بزرگ و شاید دستنیافتنی. در اینجا چه میکنیم؟ چه باید بکنیم؟ آیا همه اهداف زندگی ما باید بدون نقص و بیعیب باشند؟ آنچنانکه یا به یک هدف دستنیافتنی برسیم یا کلا قید رسیدن به آن را بزنیم؟ آیا نمیتوانیم برای اهداف بزرگ آنها را خرد و کوچک کنیم؟ آیا نباید در مسیر رسیدن به یک هدف بزرگ اشتباه کرد؟ در رابطه با فرزندانمان چطور؟ آیا آنها در طول زندگیشان از کودکی و نوجوانی تا جوانی و بزرگسالی اجازه خطا و اشتباه ندارند؟ اصلا خطا و اشتباه را در رابطه با فرزندانمان چگونه معنا میکنیم؟ اگر آنها به اهداف ما نرسند، اشتباه کردهاند و دچار خطا شدهاند؟ فرزندانمان کجای زندگی خودشان هستند؛ در مسیر اهداف ما یا در راه رسیدن به آنچه خودشان میخواهند؟برای پاسخ به این پرسشها با مریم قاسمی، کارشناسارشد روانشناسی، به گفتوگو نشستیم.
یک تعریف مختصر از کمالگرایی بفرمایید.
دراینباره بهتر است بگوییم کمالگرایی افراطی تا معنی آن ملموستر باشد؛ درواقع انسانی که دچار کمالگرایی افراطی است، به آنچه بهدست میآورد و به دست آورده، قانع نیست. این فرد همیشه بهدنبال چیزی فراتر از آنچه دارد، میگردد. شاید این تعریف در ابتدا خوب و خوشایند به نظر برسد؛ چراکه در نظر ما چنین فردی در حال رشد بوده و همواره بهدنبال پیشرفت است؛ اما مشکل از جایی شروع میشود که کمالگرا هیچ نقصی را نمیپذیرد.
چنین فردی گاهی دستاوردی که برای خود در نظر میگیرد و بهعنوان هدف انتخاب میکند، غیرواقعی و متناسب با شرایطی که در آن قرار دارد، نیست؛ علاوه بر این، مشکل دیگری که فرد کمالگرا دچار آن میشود، نادیدهگرفتن تلاشهایش در رسیدن به اهدافش است؛ به این معنا که فرد کمالگرا پس از رسیدن به هدف موردنظرش به این میاندیشد که کار خاصی نکرده است و عاملیت خود را ناچیز و بیاندازه میبیند و این مسئله موجب میشود ذوق و خوشحالی بعد از دستیابی به هدفش زود فروکش کند و برای داشتن حس خوب باز بهدنبال دستاورد بزرگتر است.
به نظر شما دلیل کمالگرایی مردم اصفهان به نسبت سایر شهرها چیست؟
من در این زمینه پژوهشی انجام ندادهام؛ اما با تعامل و کار بالینی که در این زمینه انجام دادهام، متوجه شدهام مردم اصفهان درزمینه فرهنگ و آدابورسوم کمالگرایی عجیبی دارند؛ درواقع مردم اصفهان نمیتوانند در آدابورسوم، نقصها را بپذیرند؛ به همین دلیل خیلی به خودشان سخت میگیرند. این کمالگرایی در رفتارها و خلقوخوی اجتماعی این مردم نفوذ پیدا کرده است. هرچند نمیتوان بهطورقطع کمالگرایی مردم اصفهان را به دستاورد نیز تعمیم داد، این مسئله در رفتار و اخلاق مردم این شهر بهخوبی نمایان است.
آیا کمالگرایی والدین تأثیری بر فرزندان دارد؟
بله؛ مطمئنا والدین کمالگرا خواسته یا ناخواسته تأثیرات نامطلوبی بر فرزندانشان خواهند داشت. مطمئنا والدی که دستاوردهای عجیبغریبی برای خودش در نظر میگیرد و نمیتواند نقصها را تحمل کند، فرزندش که یکی از دستاوردهای او بهحساب میآید و قرار است دستاوردهای بزرگتری برای او رقم بزند، بهشدت تحتفشار قرار میگیرد. به این موضوع توجه کنید؛ اینکه هر والدی انتظار داشته باشد، فرزندش به بهترین جاها برسد، مسئلهای نیست؛ مشکل اینجاست که فرد کمالگرا فرزندش را تحتفشار قرار میدهد تا او به بهترین اهدافی که در نظر خودش دارد، برسد؛ درواقع فرزند یک والد کمالگرا باید تلاش کند تا به اهداف پدر یا مادرش برسد.
در این مسیر والد عیبها و نقصها را نمیپذیرد. این مسئله حتی در سنین پایین فرزندپروری نیز وجود دارد؛ زیرا این فرد همهچیز را در حد کمال میخواهد؛
تا حدی که این رفتار بسیاری از جوانب زندگی او مانند خوراک، بهداشت، تعاملها و سایر مسائل مربوط به زندگی فرزند را تحتالشعاع قرار میدهد. فرد کمالگرا در ارتباط با فرزند خیلی «شرایط ارزش» دارد؛ به این معنی که زمانی فرزندش برای او ارزشمند است که فرزند به یکسری اهداف، دستاوردها و رفتارهایی که خواست والد است، برسد. اگر فرزند از این اهداف دور شود، حال والدین نیز بد میشود.
تأثیر این رفتار بر فرزندان در سنین کودکی به چه صورت است؟
درواقع فرد کمالگرا ترس زیاد و عزتنفس آسیبدیدهای دارد که میخواهد این احساس ارزشمندی را با دستاوردهای بزرگ بهدست بیاورد؛ درواقع بهواسطه دستاوردهای بزرگ احساس ارزشمندی خواهد داشت؛ چراکه افراد کمالگرا در شرایط ارزش بزرگ شدهاند. این افراد زمانی ارزشمند بودهاند که به دستاوردهای بزرگی رسیدهاند؛ بنابراین والد کمالگرا باعث میشود فرزندش نیز کمالگرا شود. وقتی والد با فرزندش اینگونه رفتار میکند، بچه نیز عزت نفس و احساس ارزشمندی نخواهد داشت. این کودک احساس میکند یک کالا و وسیله است که باید به اهدافی که والدین برای او میچینند، دست پیدا کند؛ انگار این کودک نباید هیچ خطایی داشته باشد.
گاها از والدین میشنویم که مثلا به فرزندشان میگویند: «ببین 19.5 هم نمره خوبیه؛ ولی ببین چی شده که 20 نشدی؟» در ذهن این والد هنوز درجه نهایت وجود دارد؛ حتی در بحث تربیت، این والدین دائما در حال سؤال پرسیدن و رسیدن به بهترینها هستند: بهترین مربی، بهترین روشهای درمان، بهترین کار برای غذاخوردن فرزندشان؛ همه چیز باید بهترین باشد. این مسائل باعث ازدسترفتن عزتنفس و احساس ارزشمندی کودک میشود و مطمئنا چنین بچهای در همان سنین کودکی نیز دچار مشکلات زیادی میشود. این کودک از همین سنین کم درگیر اضطرابهای فراوان میشود، تحمل شکست ندارد و مواردی از این قبیل گریبانگیرش میشود. او به دلیل ترس از شکست و اینکه نمیتواند حد متوسط یا متوسط رو به خوب را برای خودش در نظر بگیرد، ممکن است به یک آدم اهمالکار تبدیل شود؛ چرا که ترس از شکست اجازه انجام کار را از او میگیرد یا این ترس منجر میشود کارهایش را با وسواس خاصی انجام دهد و حالش بد باشد.
تأثیر این رفتار در سنین نوجوانی به چه صورت است؟
همانطور که گفته شد، والدین کمالگرا فرزندانشان نیز دچار کمالگرایی میشوند. این بچهها در سنین بالاتر با مسائل مهمتری روبهرو خواهند شد. نوجوان کمالگرا در تشکیل هویت فردی برای خودش دچار مشکل میشود. او نمیداند این هویتی که دنبال میکند، برای خودش است یا برای رضایت والدین چنین هویتی دارد. نقص و شرایط دردناک جایی پیش میآید که نوجوان در رسیدن به خواستههای والدین کمالگرا دچار مشکل میشود و عقب میافتد. به این فکر کنید که خواستههای والدین با درونیات، شرایط ساختار رشدی و ساختار شخصیتی نوجوان هماهنگ نباشد، نوجوان دچار مسئله بزرگی میشود. این نوجوان بهدنبال این تناقضها و ناهماهنگیهای درونی و بیرونی دچار تضاد هویتی شدید میشود. فرزند والدین کمالگرا در سنین نوجوانی حتی اگر به خواستههای والدینش دست یابد، احساس میکند وسیلهای شده برای تیکزدن امیال و آرزوهای والدینش؛ بهجای اینکه دنبال آن چیزی باشد که خودش میخواهد.
این مسئله برای هرکس خیلی سخت است که کارگر برآوردهکردن آرزوهای یکسری انسان کمالگرا باشد که هرروز یک دستور جدید میدهند. گاها در بهترین حالت، والد کمالگرا چند هدف سنگین کمالگرایانه برای فرزندش میچیند و با او اینگونه صحبت میکند: «ببین تو توانایی رسیدن به این اهداف را داری. تو شرایط سختتر و بدتر از این را بهخوبی پشت سر گذاشتی؛ پس میتوانی از پس اینها هم بربیایی.» فکر کنید بار بسیار زیادی بر دوش کسی بگذاریم و مدام بگوییم تو میتوانی این بار را ببری؛ درحالیکه این بار در حد توان او نیست. در این شرایط نوجوان احساس میکند که میتواند و باید از پس این بار برآید و اگر نتواند، به این نتیجه میرسد: چقدر ضعف دارد که نتوانسته است از پس آن بار سنگین برآید. این برای یک نوجوان خیلی سنگین است و احساس بسیار بدی در او ایجاد میکند؛ نوجوانی که در آغاز راه هویتیابی است.
اگر والد بپذیرد کمالگراست، برای بهبود وضعیت خود و فرزندانش چگونه باید رفتار کند؟
اگر والدی متوجه کمالگرایی خود بشود و بفهمد با این رفتار به فرزندش آسیب میزند، باید بهدنبال حل مشکلش باشد؛ البته کمالگرا صرف آگاهیداشتن بهسختی میتواند مشکل خود را حل کند؛ چراکه این مسئله بسیار کلی است و کل زندگی فرد را درگیر میکند. در کنار این موارد، کمالگرایی رفتاری است که جامعه همواره نتایج آن را تأیید میکند. این تأیید بهدنبال موفقیتهای زیادی است که انسان کمالگرا در طول زندگی ممکن است به آنها دست یافته باشد؛ کامیابیهای که تشویق و تأیید دیگران را به دنبال داشته، هرچند درون خود فرد را نابود کرده است. بهقولمعروف: بیرون آن دیگران را کشته و درونش خودش را. همین مسئله موجب میشود که فرد کمالگرا صرف داشتن آگاهی و اشراف به مسئله نتواند بهراحتی آن را حل و رفتارش را اصلاح کند. به نظر من، بهترین کار برای والدی که متوجه سطح کمالگرایی خودش شده، این است که برای حل مسئله به متخصص مراجعه کند تا بهتر بتواند مسیر بهبودی را طی کند.