روایت همسفری زهره غلامیان، مهماندار هواپیما با هنرمندان اصفهانی در پرواز اصفهان به نجف

همه زندگی‌ام روی آسمان گذشت!

در دهه چهارم زندگی به سر می‌برد و می‌گوید تمام زمان‌های طلایی عمرش را در آسمان و حین پرواز گذرانده است؛ سفرهایی که هرکدام از آن‌ها کوله‌باری از تجربه و هیجان را برایش به ارمغان داشته است.

تاریخ انتشار: ۰۸:۴۴ - سه شنبه ۴ دی ۱۴۰۳
مدت زمان مطالعه: 5 دقیقه
همه زندگی‌ام  روی آسمان گذشت!

به گزارش اصفهان زیبا؛ در دهه چهارم زندگی به سر می‌برد و می‌گوید تمام زمان‌های طلایی عمرش را در آسمان و حین پرواز گذرانده است؛ سفرهایی که هرکدام از آن‌ها کوله‌باری از تجربه و هیجان را برایش به ارمغان داشته است. بازنشسته شده و این روزها مشغول تحصیل در مقطع دکتری گردشگری است. زهره غلامیان که از 19 سالگی پا به عرصه مهمانداری هواپیما گذاشته است، شیرین‌ترین تجربه پروازش را همراهی با جمعی از هنرمندان اصفهانی می‌داند که برای نصب ضریح امام حسین (ع) به کربلا مشرف شده بودند؛ سفری که باعث شد او نیز به خواسته قلبی‌اش برسد و بتواند به زیارت امام‌علی (ع) نائل شود.

چه شد که مهماندار هواپیما شدید و این شغل را انتخاب کردید؟

خیلی اتفاقی. دخترخاله‌های من در روزنامه فراخوان شرکت در دوره‌های مهمانداری را دیده و اسم مرا هم نوشته بودند؛ درحالی‌که آن‌ها رد شدند ولی من پذیرفته شدم. به‌این‌ترتیب مرحله‌های مختلف را طی کردم و مصاحبه‌ها را انجام دادند. گفتند اضافه‌وزن داری و باید ورزش کنی. یک روز در حین ورزش بودم که از صداوسیمای خراسان رضوی خواستند در رابطه با فواید ورزش کردن با آن‌ها مصاحبه کنم. این کار را انجام دادم و بعدازآن، خواستند که برای گزارشگری هم تست بدهم. خلاصه اینکه هم‌زمان هم در صداوسیما پذیرفته شدم و هم آزمون مهمانداری. اما به خاطر شرایط استخدامی، باید یک جا را انتخاب می‌کردم. من هم ترجیح دادم مهماندار شوم و در کنار آن نیز در صداوسیما هم فعالیت کنم.

چرا مهمانداری را اولویت قرار دادید؟ آیا تا قبل از آن هم شناختی داشتید؟

اصلا، به هیچ عنوان و به آن فکر نکرده بودم.

پس چرا این ریسک را پذیرفتید و آن را به‌عنوان شغل اصلی خود انتخاب کردید؟

از دوستانم و کسانی که سابقه کار در صداوسیما داشتند، پرس‌وجو کردم. آن موقع کنکور پذیرفته نشده و شکست سنگینی را تجربه کرده بودم و حال خوبی نداشتم. برای همین دلم می‌خواست جایی حضور پیدا کنم و موفق باشم. کار در صداوسیما همیشه بود و می‌توانستم در بخش‌های مختلف به‌صورت پاره‌وقت همکاری داشته باشم؛ برای همین ترجیح دادم، مهمانداری را به‌عنوان شغل اصلی‌ام انتخاب کنم؛ زیرا شغل متنوعی بود و می‌توانستم به جاهای مختلف سفر کنم؛ برای مثال از شهرهای مختلفی پرواز به جده داشتیم. از طرف دیگر، آن موقع، رادیو یک ضبط خیلی بزرگ به من داده بود که حداقل 20 کیلو وزن داشت. من با حراست صداوسیما و همچنین شرکت هواپیمایی هماهنگ کرده بودم تا زمان‌هایی که وقت استراحتم است، بیرون بروم و گزارش‌ها و مصاحبه‌های مختلف بگیرم.

سنی هم نداشتید؟

بله، 19 سالم بود.

اولین پروازی که داشتید را به یاد دارید؟

فکر می‌کنم اسفند 1375 بود که به‌عنوان مشاهده‌گر پرواز در اولین پرواز حضور یافتم. البته آن زمان، خواب ماندم و هوا هم بارانی بود. کسی آدرس خانه‌مان را نداشت و تلفنی هم در کار نبود؛ برای همین سرمهماندار نصف شب آمده بود دنبال من و اصلا نمی‌دانستم که تایم پرواز کی است! ولی خدا را شکر تأخیر نخوردم و اولین پرواز که از تهران مشهد بود را انجام دادم. خیلی احساس خوبی داشتم. از شیشه هواپیما وقتی چشمم به گنبد حضرت امام رضا (ع) افتاد، حال و هوای بسیار عجیبی پیدا کرده بودم.

نترسیدید؟

خیر، حس بسیار خوب و جالبی بود؛ شاید ترکیبی از استرس و ذوق و شوق و هیجان که همه با هم ترکیب شده بود.

مجرد بودید؟

بله، اتفاقا همسرم مسافر هواپیما بود. یک‌بار عید نوروز بود که از من خواسته بودند با رئیس یکی از ارگان‌های تربیت‌بدنی مصاحبه بگیرم. من هم با لباس فرم برای مصاحبه رفته بودم. داشتم گفت‌وگو را انجام می‌دادم که یک‌دفعه آقایی با سرعت داخل آمد و به پروژکتور برخورد کرد. من هم چون خیلی خسته بودم و پرواز طولانی داشتم، با آن آقا بحث‌وجدل کردم و بعد گزارش را گرفتم و رفت.

روز بعد پرواز داشتم و به‌طور اتفاقی دیدم که آن آقایی که روز قبل دیده بودم، مسافر هواپیماست. برای او هم جالب بود که من مهماندار هواپیما هم هستم. از من خوشش آمده بود و با هماهنگی مدیران شرکت، حدود یک سال به‌طور مستمر در پروازهایی که حضور داشتم، حاضر می‌شد. این ماجرا ادامه داشت تا بالاخره از طریق یکی از تهیه‌کنندکان ورزشی که جای پدرم را داشت، پیشنهاد ازدواجش را مطرح کرد و بعد باقی مراحل را طی کردیم.

بچه هم دارید؟

بله، یک دختر 22 ساله که در حال حاضر دانشجوی روان‌شناسی است.

دختر یا همسرتان با شغل شما هیچ‌وقت مشکل نداشتند؟ بالاخره در کنار همه جذابیت‌هایی که پرواز دارد، خطرناک است و ممکن بود هر بار، حادثه ناگهانی پیش آید.

همسرم چون مدام در سفر بود و آشنایی داشت، مشکل خاصی با کارم نداشت؛ حتی بعضی وقت‌ها چمدانم را می‌بست و لباس‌هایم را مرتب می‌کرد و غذا را حاضر می‌کرد. درواقع تمام شرایط برای سفر کردن فراهم بود. پرواز برایم همیشه جذابیت‌های زیادی داشت و جالب اینکه هر بار هم از سفر برمی‌گشتم ریزبه‌ریز اتفاقات را برای خانواده‌ام تعریف می‌کردم و آن‌ها هم با حوصله گوش می‌دادند. اما ناراحت هستم که برای دخترم وقت کمی گذاشتم و خیلی از مراحل رشد او را ندیدم؛ مثلا وقتی از سفر برمی‌گشتم او شروع به راه رفتن کرده بود یا اینکه حرف می‌زد؛ هرچند شخصیت مستقلی دارد، من همیشه از راه دور هم با او در ارتباط بودم. ولی به‌هرحال، بسیاری از تایم‌های طلایی را در آسمان بودم؛ مثل عید نوروز که تا آخر فروردین‌یا تابستان‌ها مرخصی‌ها لغو می‌شدند.

به چه فواصلی باید سفر می‌کردید؟

آن موقع تعداد پروازها به حدی بود که اصلا باورتان نمی‌شد و ممکن بود، پنج تا شش روز خانه نباشم. جایگزینی هم نبود.

از اتفاقات جذابی که حین پرواز تجربه کردید، برایمان بگویید.

اتفاقات زیادی رخ می‌دادند و من خاطرات بسیار قشنگ و جذابی دارم. یک‌بار حالم خیلی گرفته بودم و نصف شب با حال بدی از خواب بیدار شدم. خیلی غمگین بودم. داشتم در اینترنت جست‌وجو می‌کردم که یکدفعه نوحه‌ای از آقای کریمی شروع به پخش شد. همان موقع از فرودگاه به من زنگ زدند که آیا پاسپورتم اعتبار دارد یا خیر.

خلاصه که آماده‌باش شدم و باید پرواز می‌کردیم. به‌سرعت لباس پوشیدم و رفتم فرودگاه. مسیر اصفهان بود و باید جمعی از هنرمندان اصفهانی را برای نصب ضریح امام حسین (ع) به فرودگاه نجف می‌بردیم. رفتار اصفهانی‌ها خیلی جالب بود و جلوی هنرمندان خون ریختند و حتی خون را به بال‌‌های هواپیما مالیدند. مسئولیت اعلام‌های پروازی با من بود. وقتی میکروفن را به دست گرفتم و به مسافران نوید دادم که در حال نشستن در فرودگاه نجف هستیم، یکدفعه حال عجیبی پیدا کردم. بغض راه گلویم را گرفت و دیگر نمی‌توانستم صحبت کنم. خیلی عجیب بود! مسافرها همه متوجه شدند و پشت سر هم صلوات می‌فرستادند.

یکی از همکارهایم گفت زهره! من روضه حضرت زهرا (س) داشتم و خواب دیدیم که رفتم کربلا و کنار ضریح نماز خوانده‌ام. پرواز نشست. مسافرها پیاده شدند و من همچنان گریه می‌کردم و آن‌ها هم با لهجه شیرین اصفهانی ابراز همدردی می‌کردند. در فرودگاه نجف فردی که اسم‌ها و پاسپورت‌ها را چک می‌کرد، گفت چرا این‌قدر گریه می‌کنی؟ گفتم دلم می‌خواهد بروم زیارت امام علی(ع). او گفت اگر قسمتت باشد حتما به زیارت می‌روی. کارهای پرواز را انجام دادیم، اما اعلام شد که مشکل فنی پیش آمده و ارتباط با برج قطع شده است.

این اتفاق زمان جنگ عراق بود. روز قبل هم در یکی از خیابان‌های نجف بمب‌گذاری شده بود و شرایط خیلی خوب نبود. مسافرها در کربلا بودند و گفتند نزدیک به 4 ساعت طول می‌کشد تا به اینجا برسند. خلاصه آن‌قدر اصرار کردیم تا به ما اجازه بدهند برویم زیارت امام علی (ع). به هر شکل بود خواسته‌مان اجابت شد و یگان ویژه ما را از لاین مخصوص ماشین‌های نظامی و اورژانس به سمت مرقد بردند و توانستیم زیارت کنیم. همین هم شد که این پرواز یکی از به‌یادماندنی‌ترین پروازها برایم شد.

شده بود در حین پرواز اتفاق ناگواری هم بیفتد؟ مثلا درگیر هواپیماربایی شوید؟

بله، اتفاقاتی افتاد، اما هر بار به خیر گذشت؛ مثلا یک‌بار اخطار بمب‌گذاری دادند و به‌سرعت مسافرها را تخلیه کردیم یا اینکه یک‌دفعه دیگر نیز در پرواز همدان به جده، یکی از موتورهای هواپیما آف شد و به‌سرعت به پایین آمد. خیلی لحظه خطرناکی بود و همه‌مان ترسیده بودیم. بعضی وقت‌ها هم مسافرها حالشان بد می‌شد مجبور بودیم به آن‌ها تنفس مصنوعی یا احیای قلبی انجام دهیم.