از محله شنبدی به محله کوتی، از کوتی به دهدشتیها و بعد خانههای انگلیسیها و غیره. بعد بیرون بیایی و بروی سمت بهمنی و قبرستانی انگلیسیهای بهجا مانده از جنگ جهانی. بعد ازآن بروی به سمت ساحل دلوار و اسکله جفره که قایقها آرام در گوشهای چرت میزنند و ماهیگیران به ردیف نشستهاند و ماهی میفروشند. بعد فکر کنی به داستانهای منیرو که همهشان یک پا در همین جفره دارند و برسی به دریایی که دیگر انتهایی ندارد و خیره شوی به کشتیها که آرام روی خطی صاف به سمتی دور به ابوظبی، دبی یا چین و هند میروند و مثل امیرو در فیلم «دونده» هر غروب و طلوع با دیدنشان فریاد بزنی که من آشنای شمایم، مرا هم با خود ببرید. در بوشهر همه آشنای هماند و پرسهزن ناشناس نمیماند؛ اگرچه در تعریف پرسهزن آمده است که فرد باید ناشناس باشد. در تعریف پرسهزن آمده است فردی ناشناس که به مکانی ناشناخته میرود و شروع به قدمزدن میکند. پرسهزنی یکی از آن کارهایی است که هر فرد تازهواردی به شهر میتواند آن را تجربه کند. هم ناشناسبودن برای آدمی خوب است و هم ناشناختهبودن فضا هیجانی ویژه را به دنبال دارد. اگرچه اندیشمندان صاحب این نظریه شهری آن را مربوط به دوران مدرن و شهرهای بسیار مدرنشده با پاساژها و مالها میدانند؛ ولی ما نیز در این نوشتار واژه پرسهزن را به مثابه یک تعریف عام از این مفهوم برای خودمان استفاده میکنیم. در بوشهر باید به دنبال غذا و موسیقی و معماری و کوچه و بازار ماهی و دریا و دریا و دریا بود تا پاساژ. در این شهر به قول معروف باید به دنبال روح پشت اثر بود چرا که واقعا بوشهر روح دارد. اما روحش بهراستی کجاست؟
خیام در بوشهر
این شعر در کوچههای بوشهر تاب میخورد: «ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم/ این یک دم عمر را غنیمت شمریم/ فردا که از این دیر فنا در گذریم/ با هفت هزار سالگان سر به سریم» خیام با بوشهر بسیار فاصله دارد، اما وقتی در شهری خیام محتوای اشعار محلیاش باشد قطعا آنجا را باید جور دیگری حس کرد. بیشتر مردان بوشهر مرد دریا بودهاند. مردان دریا وابسته به آسمان شب و ستارگان هستند. این توجه به آسمان آنها را با خیام پیوند داده است و این پیوند فقط محدود به نظریات خیام درباره آسمان نبوده، بلکه اشعارش نیز وارد خوانشهای محلی بوشهریها شده است. خیامخوانی در بوشهر بین عامه مردم رایج است. مردم در شونشینیهای (شبنشینی به گویش عامه بوشهر) خود بخشی از آوازهایشان را به اشعار خیام اختصاص میدهند و همه باهم آن را یک صدا میخوانند. مردمی که خیام بخوانند قطعا نگاهشان به زندگی جور دیگری است. این خیامخوانی فقط در دسترس گروه خاصی از اهالی موسیقی نیست، بلکه در کوچه و کنار صدایش دائم میآید و مردم همه با آن آشنا هستند. همین مسئله یکی از روحهای شهر است. کافی است یک بار در یکی از شونشینیها حاضر شوی تا برای همیشه در آنجا طلسم شوی و بخشی از روحت اسیر بوشهر شود.
جادو در بوشهر
حالا به سراغ بُعد دیگری میرویم. در داستان کوتاه «چرا دریا طوفانی شد» صادق چوبک که مکان روایتش در بوشهر میگذرد، از یک ماجرایی حرف میزند که در بین مردم جنوب رایج است. دلیل طوفانیشدن دریا را افتادن نوزادی نامشروع در آن میداند. همینطور منیرو روانیپور در داستان اهل غرق از یک ماجرای عجب حرف میزند که در بوشهر در بین مردم زمزمه میشده است: وجود پری دریایی در آب. غلامحسین ساعدی هم ترس و لرزش را در همین بستر جادویی خلق میکند. این همه جادو از کجا میآید؟ نویسندگان جنوبی داستانهایشان پر است از جادو. به نوعی آنجا را میتوان پایتخت رئالیسم جادویی ایران دانست. در یک کلام میتوان گفت دریا جادو دارد، دریانشینان با جادو آمیخته میشوند. علاوه بر دریا کافی است یک بار غرق در نخلستان شوید تا بفهمید حضور این دو عنصر در یک جا حتما جادو میآورد. کافی است هوا گرم باشد، چهار در اتاق رو به دریا باز باشد، نسیمی از روی دریا بلند شود و بوزد و کمی هم صدای خیامخوانی از دور بیاید تا تو ذهنت شروع کند به بافتن داستانهای عجیب و غریب به یکدیگر و جادو شود. جادو عنصری جدا نشدنی از مفهوم روح بوشهر است.
موسیقی در بوشهر
در کوچههای بوشهر صدای موسیقی زیاد شنیده میشود. گویی هر بوشهری یک ساز درون دارد. هر مردی آنجا در زندگیاش چندین بار دمام و نیانبان زده است و هر زنی بارها شعری را به زبان خود مویه کرده است. موسیقی در بوشهر جایگاه خاصی دارد و در اغلب قسمتهای زندگی مردم جای خودش را باز کرده است. محسن شریفیان، یکی از فعالان عرصه موسیقی بوشهر و سرپرست گروه لیان است که برای ارتقا و نشان دادن موسیقی بوشهر بسیار تلاش کرده است. کسی که موسیقی بومی را از خانهها بیرون کشیده و بهقولی به نیانبان جایگاهی رفیع بخشیده و صدای آن را از جنوب به دیگر نقاط ایران و جهان رسانده است. او در مصاحبهای برای موسیقی بوشهر هفت مشخصه تعریف میکند: موسیقی به وقت شادمانی، موسیقی به وقت درمان (در مراسم زار) موسیقی لالایی، موسیقی محفلی، شروهخوانی، خیامخوانی، شاهنامهخوانی، موسیقی عزاداری و موسیقی به وقت کارکردن. اینکه موسیقی بوشهر تا این حد برای هر قسمت از زندگی جایگاه خود را دارد نشان از کاملبودن آن است. علاوه بر آن، وجود کسانی مثل محسن شریفیان باعث بهروزشدن سازهای جنوبی شده است. برای مثال اخیرا در بوشهر از سازی رونمایی شد به اسم لیانیک که الکترونیک شده ساز نیانبان است و بهدلیل کوچکبودن هر فرد علاقهمندی میتواند آن را با خود در هر جایی ببرد و این ساز را بنوازد. علاوه بر این، مردم بوشهر با موسیقی است که با هم یکی شدهاند و تا دورهمی داشته باشند سازشان را کوک میکنند و آنقدر مینوازند که گرمای جمع صدچندان میشود.
بوشهر در بوشهر
اقامتگاه و هتل و مهمانسرا در بوشهر کم نیست اما حاج رئیس خودِ بوشهر است. خود روحی که از آن اسم میبریم. کافه و اقامتگاه حاج رئیس آمیخته با حال و هوای شهر است و گزینه بسیار خوبی برای شناخت بهتر مردمان این شهر محسوب میشود. همه آنچه در بالا گفتم به طور خلاصه در آن جمع شده است. از آن مهمتر اینکه آدمهای بوشهر را در آنجا بهخوبی میتوانی ببینی و بشناسی و با آنها از هر آنچه دلت میخواهد بگویی. حاج رئیس به مثابه خود بوشهر است. به اصطلاح بوشهر کوچک است. از بوی قَلیهماهی تا صدای موسیقی در آنجا تو را سیراب میکند. در این اقامتگاه اغلب یک رویداد ویژه هم در ارتباط با بوشهر در حوزههای مختلف از ادبیات تا موسیقی برگزار میشود و همین بر جذابیتهایش میافزاید. میتوان گفت حاجرئیس آدم را بیشتر درگیر بوشهر میکند. طوری که آنجا برایت میشود مکان خاطره و عاملی برای بازگشت دوباره به بوشهر. بوشهر آدمها را صمیمی میکند، آدمها را خونگرم میکند، گویی امری پنهان در بوشهر وجود ندارد. درب همه خانهها باز است و آدمها به صمیمانهترین شکل ممکن در رفت و آمدند. غذا به هم تعارف میکنند، باهم گپ میزنند و کنار هم قلیان میکشند و از بخشو (جهانبخش کردیزاده مداح مشهور بوشهری) حرف میزنند و خاطرات کشتی رافائل را تکرار میکنند. از موسیقی میگویند که جان هر بوشهری به آن وصل است و نیانبان که صدایش در همه جا شنیده میشود و عمو خدر که صدای سازش را همه میپرستند. در هوای بوشهر یک جور سودازدگی نهفته وجود دارد که کافی است پایت را از ماشین بیرون بگذاری و کمی در کوچهپسکوچههایش راه بروی، گلهای کاغذیِ از دیوارها بیرونزده را لمس کنی و تصمیم بگیری که برای همیشه در آن بمانی و جای دیگری نروی.