به گزارش اصفهان زیبا؛ موافق هوش مصنوعی و تجهیز مدیریت شهری به آن که لابد یکی از معانی شهر هوشمند است مثل مخالفش هزار و یک استدلال دارد؛ اولی حتماً طبق معمول از مزایای تکنولوژی میگوید از قدرت و تسهیل امور و حتی شاید از سنت بروکراسی کند و بیضابطه و از فرسایش مالی و جانی و روحی و اخلاقی ما در کش و قوس مکانیزمهای اداری و غیره انتقاد کند و بعد هم از معجزه هوش مصنوعی در برطرف کردن یا کاستن همه این مصائب بگوید و چه بسا حتی ژست واقعبینانه هم بگیرد و اندکی به مخالفان حق بدهد؛ اما با ابراز ناچاری و تذکر به نوعی ضرورت تاریخی مدیحهسرایی کم و بیش واقعبینانهاش را پایان بخشد، مخالف هم تکلیفش روشن است؛ شاید از مخالفت رمانتیک با میدانداری تکنیک و استناد به فیلمهای هالیوودی با تم شورش رباتها شروع کند و نهایتاً اگر سوادش اجازه دهد حرفهای پستمدرنها را تکرار و استناد نصفهنیمهای هم به لیوتار یا بودریار کند و آخر سر هم متوسل به نوستالژی انسان شود و بابت از دست رفتن آزادی عمل و خاموش شدن طنین تصمیمش ناله سر دهد و حتی اگر ذوق داشته باشد، بگوید گل تقلبی مارادونا میارزد به صد تا گل بازبینیشده رونالدو و مسی.
به نظرم همه موافقتها و مخالفتها با هوش مصنوعی و شهر هوشمند و سایر مضاف و مضافالیههایی که احتمالاً هستند و بعداً پیدایشان میشود این عیب و ایراد اساسی را دارند که ما را دچار این توهم خندهدار میکنند که گویی اصلاً هیچ انتخابی در کار نیست. قصد ندارم مثل موافق واقعبین از ضرورت تاریخی هوش مصنوعی دم بزنم و نمیگویم ما و بقیه دنیا خواهناخواه باید به این سمت حرکت کنیم شاید حق با او باشد، ولی حرف من درباره خودمان است درباره کشور؛ شهر و جامعه خودمان و درباره بهروزرسانیهای بیوقفه مدیریتی، علمی، تکنیکی و سیاسی خودمان.
چاله چوله و گودی را چه به اظهارنظر درباره فرصتها و تهدیدهای باران! تکلیف او مشخص است و این تکلیف را ضرورت تاریخی یا مدیریتی تعیین نکرده است. او به حکم ساده اختلاف سطح محکوم است که با هر بارش به آبگیر بدل شود.
او نه به استقبال سیلاب رفته و نه حق دارد در توهم ارتفاع در سر خیال خیس نشدن بپرورد. مخالفان که هیچ، ولی موافقان هم فقط میتوانند روغن ریخته را نذر امامزاده تکنیکپرستیشان کنند و اصلاً به نظرم هیچ بعید نیست تعبیر شهر هوشمند اول از همه در یک نمایشگاه و روی بروشور محصولات دم بخت به چشم شاهدامادانه مدیران شهری آمده باشد. احتمالاً شهر هوشمند قبل از آنکه یک ایده باشد، عنوان فرعی یکی از محصولات و تکیهکلام بازاریابهای اکسپوهای بینالمللی بوده است.
کشور ما در گودی واردات است؛ حالا فرق نمیکند بارشهای موسمی از جنس تکنولوژیهای سخت باشد؛ مثل قطعات ماشین و هواپیما یا از جنس تکنولوژیهای نرم مثل ایدهها، متدهای مدیریت و شیوههای نوین حکمرانی. ما از طرق مختلف پیامهای بهروزرسانی را دریافت کرده و با اندک تعللی به بارگیری آن اقدام میکنیم. رهبر معظم انقلاب چند سال پیش نسبت به رها و یله بودن فضای مجازی انتقادی وارد کردند.
بنده فکر میکنم اندیشیدن به حال فضای مجازی یعنی خروج از گودی و قرار گرفتن در موقعیت اتخاذ تصمیم. اتخاذ تصمیم صرف تعیین مواضع و ابراز موافقت و مخالفت نیست؛ اتخاذ تصمیم یعنی فهمیدن اینکه اصلاً شهر چیست و چگونه اداره میشود. اندیشیدن به شهر یا به تعبیر دلخواه من شهراندیشی چگونه است؟ زمام شهر کجا و چگونه به دست انسان افتاده که حالا به قول مخالفان هوش مصنوعی دارد از دستش خارج میشود یا به قول مدافعانش محکمتر میشود؟ مخاطب پیغامهای بهروزرسان بودن با معاصرت با تحولات مدیریت شهری زمین تا آسمان فرق دارد ولی ما متأسفانه مثل کسی هستیم که نمیتواند لاغر شود و بعد از سالها تلاش نافرجام وقتی ناگهان چاقی مد میشود خوشحال است که همگام تحولات شده. اصلاً بیایید بپرسیم که در نظام مدیریت ما انسان کی کارهای بوده است که حالا نگران کنار گذاشته شدنش باشیم و اگر هوش مصنوعی به معنی کمرنگ شدن نقش انسان است، پس ما از همان ابتدای تجددمان پیشتاز هوش مصنوعی بودهایم.
زمانی از زبان کسی که ادعای بسیاری در فهم و تحلیل تاریخ و درک مناسبات اجتماعی دارد شنیدم (و شاید شما هم شنیده باشید چون گویا علاقه بسیاری به این مثل گونه دارد) که صفویه برای ما بازار آورد و پهلوی خیابان و بعد مانده بود که جمهوری اسلامی چه آورده و شاید الان بتواند بگوید هوش مصنوعی. نمیدانم فهم او از بازار و کیفیت آوردهشدنش توسط صفویه چیست؛ ولی خیابان را کسی نیاورد مگر آنکه پنبه را در مجاورت آتش صاحب فهم و درک و اختیار بدانیم.
خیابان آمد و چه آمدنی. به قول یکی از متفکران معاصر با آمدنش هیچ بازار صاف و مستقیمی جان سالم به در نبرد. او تعریف میکند که در زادگاهش کل شهر حول یک بازار که مسجد و حسینیه هم داشت شکل گرفته بود و با رواج تب خیابانکشی بازار و مسجد و حسینیه تخریب و بدل به خیابانی شد که تا سالها ماشینی از آن رد نمیشد و زمستانها زمهریر بود و تابستانها عذاب آفتاب و تازه موقع افتتاح خیابان، مردمی که هرچه داشتند را در عوض قیر داغ بیفایده داده بودند جشن گرفتند و شیرینی دادند خیابان به حکم اختلاف سطح روحی و تاریخی آمد مثل مابقی چیزها.
من در آرزوی کورراههای خاکی و مست نوستالژی کاهگل نیستم. تنها میگویم کاش خیابان را واقعاً آورده بودیم همینطور که دانشگاه را و سازمان و اداره را؛ ولی همه اینها مثل سیلاب به گودی دنیای ما سرازیر شده برای همین ما نمیدانیم با آنها چه کنیم و فقط دلمان خوش است به داشتن خیابانی که بیهوده در آن رفتوآمد میکنیم و فقط نوار نقالهای در مقابل ویترین مغازههاست و دانشگاهی که خط تولید کور فارغالتحصیل و مقاله است و مدرسهای که حتی به درد تزیین هم نمیخورد و دم به دم با هر بهانهای تعطیلش میکنیم. به آن بنده خدا میگویم جمهوری اسلامی همانطور که مردم عادی میگویند امنیت آورده، ولی نه با دوربینهای مدار بسته وارداتی، بلکه با خون شهیدانش. جمهوری اسلامی اعتماد به نفس هم آورده و امید به بیرونشدن از این گودی ازاین مغاک مصرف.
ما اگر میخواهیم اگر نه معاصر تحولات شهری لا اقل اندکی نظارهگر آن باشیم، باید به شهر بیندیشیم. اندیشیدن به شهر دانلود کردن آخرین نسخههای مدیریت شهری نیست. متأسفانه ما حتی در ترجمه و فیالمثل ترجمههایی که به همت شهرداری تهران و با همکاری انتشارات علمی و فرهنگی صورت گرفت، تقریباً هیچ وقت سراغی از اندیشه شهری یا شهرسازانه نگرفتیم. من واقعاً نمیدانم مثلاً کتاب شهر فیل هوبارد غیر از نقل قولهای روشنفکرانه به درد کدام مدیر و صاحبنظر و شهرساز و حتی فیلسوفی میخورد. شهراندیشی اظهارنظرهای پستمدرن درباره خلسه تابناک پیادهروی بیهدف نیست. شهراندیشی یعنی فکر کردن به امکانات توسعه افقی و عمودی شهر.
شهراندیشی یعنی تلقی شهر همچون محیط فعلیتیافته سازوکارهای قدرت انضباطی و تنظیمکننده؛ شهر صرفاً محل زندگی توده بیشمار مردمان نیست. شهر سکونتگاه یا اقلیم مصنوعی جمعیت است و بدون تکنیکها و تکنولوژیهای جمعیت شناختی مثل آمار و بدون اراده تنظیمی وسیع و سیاستهای نسل شناختی و بهداشتی گسترده، شهری وجود ندارد. شهر مدرن محصول اندیشهای است که انسان را موجودی به معنای زیستشناختی زنده دارای فعل و انفعالات زیستی و اجتماعی و متأثر از حدود و ثغور طبقات اقتصادی میداند.
زندگی در شهر زندگی در جدول مختصات چند بعدی امر زیستی، بهداشتی، اقتصادی و اجتماعی است. اجازه میخواهم اشاره کوتاهی به تاریخ شهر در اروپا بکنم. این نوعی نگاه است که ما گودنشینان مصرف علاقه چندانی به آن نداریم. ما انتزاعیات را ترجیح میدهیم و حتی به اصطلاح روشنفکرها و کتابخوانها، ما هم علاقهای به مطالعات نرم یا خوانش روابط و مناسبات نداریم. ما از اندیشهای که به فواصل، تقسیمات و فراز و فرود و میدان دید میپردازد خوشمان نمیآید. ما عاشق «ایسم»ها هستیم؛ حال چه به موافقت یا به مخالفت. میشل فوکو در درس گفتارهای سال ۱۹۷۷- ۱۹۷۸ کولژ دو فرانس موسوم به امنیت قلمرو جمعیت سه نمونه برنامهریزی شهری در قرون ۱۷ و ۱۸ را به عنوان سه مثال از برای الگوی حاکمیتی، انضباطی و امنیتی اداره شهر بررسی میکند.
در واقع او دست به خوانش شهر میزند؛ شهری که صورت مجسم خرد سامانبخش و برنامهمحور است را میتوان خواند. شهر اینجا دیگر پدیدهای طبیعی نیست که توصیف یا نهایتا امکانسنجی شود. این شهر نتیجه تکنیکها و تکنولوژیهای قدرت است. فوکو مینویسد:
در سده هفدهم و سرآغاز سده هجدهم شهر هنوز تعریفی مدیریتی و حقوقی خاصی داشت. به علاوه شهر نوعاً درون فضایی تنگ و محصور محدود میشد که البته فقط کارکرد نظامی نداشت و در نهایت شهر در قیاس با روستا خیلی بیشتر به لحاظ اقتصادی و اجتماعی واجد آمیختگی و ناهمگونی بود.
فوکو سپس به بررسی معضلاتی که این سه عنصر یعنی انفکاک، محصوریت و ناهمگونی برای حاکمیت ایجاد میکرد پرداخته و در نهایت اضافه میکند: به طور کلی آنچه در سده هجدهم مطرح بود، مسئله گشایش مکانی حقوقی، مدیریتی و اقتصادی شهر بود. جای دادن مجدد شهر در فضای توزیع.
فوکو سپس به متن متروپل نوشته الکساندر لومتر از اواسط سده هفدهم اشاره میکند و میگوید که مسئله این کتاب این است: آیا یک کشور باید پایتخت داشته باشد و این به چه معناست؟ لومتر چنین تحلیل میکند به زعم او دولت در واقع سه عنصر دارد. سه قشر سه حوزه دهقانان، صنعتگران و آنچه او نظم سوم مینامد که عبارت است از حاکم و کارگزارانی که در خدمت دارد. دولت باید نسبت به این سه عنصر همچون یک ساختمان عمل کند. البته دهقانان زیربنای این ساختمان هستند. اجزای معمولی و بخشهای خدماتی ساختمان البته صنعتگراناند.
بخشهای والا، نواحی زنده و ادراکی اینها کارگزاران حاکم و خود حاکم هستند. بر اساس این استعاره مأخوذ از معماری قلمرو همچنین باید مشتمل بر بنیانها اجزای معمولی و اجزای والا باشد. بنیانها عبارتاند از روستا و روشن است که تمام دهقانان و تنها آنها باید در روستا ساکن باشند؛ دوم تمام صنعتگران و فقط آنها باید در شهرهای کوچک ساکن باشند و نهایتاً حاکم و کارگزاران او و آن صنعتگران و بازرگانانی که وجودشان برای کارکرد دربار و ملازمان حاکم ضروری است، باید در پایتخت زندگی کنند. لومتر نسبت بین پایتخت و باقی قلمرو را به شیوههای مختلف در نظر میگیرد؛ اولاً این نسبت باید نسبتی جغرافیایی باشد و در نتیجه کشور خوب کشوری است که به اختصار باید یک دایره تشکیل دهد و پایتخت باید درست در مرکز این دایره واقع شود.
پایتخت همچنین نقش اخلاقیاتی نیز ایفا میکند و در سراسر قلمرو هر آن چیزی را شایع ساخته و میپراکند که برای فرمان دادن به افراد به منظور رفتار و شیوههای کار ایشان ضروری است. همچنین پایتخت باید جایگاه آکادمیها باشد و سرانجام نقشی اقتصادی نیز وجود دارد: پایتخت باید جایگاه تجمل باشد؛ به نحوی که به نقطه جذب محصولات از دیگر کشورها بدل شود و همچنین از طریق تجارت باید جایگاه توزیع محصولات تولید شده باشد.
فوکو ادامه دهد: میتوانیم جنبه یکسر اتوپیایی این پروژه را کنار بگذاریم؛ اما فکر میکنم که این اساساً تعریفی است از شهر تأملی در باب شهر بر حسب حاکمیت؛ یعنی نسبت اصلی همانا نسبت حاکم با قلمرو است و این چهارچوب و طرحی است برای رسیدن به فهمی از اینکه پایتخت چه باید باشد و چگونه باید عمل کند و میتواند عمل کند.
رؤیایی که لومتر در سر دارد، متصل کردن نفوذ سیاسی حاکمیت به نوعی توزیع مکانی است: حاکم خوب کسی است که به صورتی مناسب درون یک قلمرو جای میگیرد و یک قلمرو که فرمانبری آن از حاکم به خوبی تضمین شده باشد قلمرویی است با یک طرح مکانی مناسب.
این تصور نفوذ و اثربخشی سیاسی حاکمیت به تصور شدتی از توزیعها گره خورده است؛ توزیع تصورات، ارادهها و فرامین و نیز توزیع تجاری. در نهایت آنچه برای لومتر مطرح است، منطبق کردن دولت حاکمیتی، دولت قلمرو محور و دولت تجاری بر یکدیگر است. فوکو نمونه بعدی را از فرانسه برمیگزیند: در عهد لویی هشتم و لویی چهاردهم رشته کاملی از شهرهای مصنوعی در شمال اروپا و نیز در فرانسه در دست احداث بود؛ مثلاً شهر کوچک ریشیلو در جایی ساخته میشود که پیشتر هیچ چیز در آن نبوده اما چگونه آنها شکل مشهور اردوگاه رومی را به کار میبرند که در کنار نهاد نظامی در این زمان در مقام ابزار بنیادین انضباطی از نو به کار گرفته میشد. شکل اردوگاه رومی در پایان سده شانزدهم و سرآغاز سده هفدهم احیا شد همراه با فعالیتها تقسیمبندیسربازان و کنترلهای جمعی و فردی در برنامه جامع انضباطی کردن ارتش. حال شکل اردوگاهی در گوتنبرگ یا ریشیلو مورد استفاده بود. این شکل جالبی است. در واقع در مورد قبل یعنی در متن متروپل لومتر طرح شهر اساساً بر حسب عامترین و فراگیرترین مقوله قلمرو فهم میشد.
شهر را همچون یک عالم کبیر در نظر میگرفتند؛ زیرا دولت خودش یک ساختمان فرض میشد. به اختصار بازی متقابل عالم کبیر و عالم صغیر همواره در معضل نسبت بین شهر حاکمیت و قلمرو حضور داشت؛ اما اینجا و در خصوص شهرهایی که در قالب اردوگاه ساخته میشدند، میتوانیم بگوییم که شهر نه بر حسب قلمروی بزرگتر بلکه بر مبنای یک شکل هندسی کوچکتر فهم میشد؛ یعنی نوعی دیگر از الگوی معماری. به عبارت دیگر مربع یا مستطیلی که خود به مربعها و مستطیلهای دیگر تقسیم میشود. بیدرنگ باید تأکید کنم که دست کم در مورد ریشیلو و نیز در طراحی مناسب اردوگاهها این شکل صرفاً اطلاق یک اصل تقارن نیست. بیشک یک محور تقارن وجود دارد؛ اما این محور به لطف عدم تقارنهای محاسبهشده است که چارچوببندی میشود و عمل میکند.
مثلاً در شهری مثل ریشیلو خیابانی مرکزی وجود دارد که مستطیل شهر را به دو مستطیل مساوی تقسیم میکند و سپس دیگر خیابانها را داریم که برخی موازی با خیابان اصلی و برخی دیگر بر آن عمود هستند؛ اما با هم فواصلی متفاوت دارند. برخی نزدیکتر برخی دورتر؛ به نحوی که در قالب مستطیلهایی با ابعاد مختلف تقسیمبندی میشود.
ابعادی که از بزرگ به کوچک میروند بزرگترین مستطیلها یعنی آنجا که خیابانها بیشترین فاصله را دارند در یک منتهاالیه شهر واقع شده است و کوچکترین آنها با ابعاد کوچکتر در منتهاالیه دیگر. مردم باید در سمت بزرگترین مستطیلها زندگی کنند؛ آنجا که طرح به عریضترین بخش خود میرسد و راهها عریضتر هستند. برعکس شرکتها، پیشهوران، مغازهها و نیز بازارها باید جایی واقع شوند که تنگتر و باریکتر است… .
در این طرح ساده به نظرم برخورد انضباطی با کثرتها در مکان را مییابیم؛ یعنی تأسیس فضایی تهی و فروبسته که درون آن کثرتهایی باید بر اساس اصل سهگانه سلسلهمراتب ارتباط دقیق روابط قدرت و تأثیرات کارکردی خاص این توزیع مثلاً تضمین تجارت مسکن و امثال آنها ساخته شوند. مسئله لومتر و کتاب متروپل عبارت بود از بدل کردن یک قلمرو به پایتخت در الگوی دایره؛ اما اینجا مسئله ناظر است به ساختار دادن به مکان، انضباط به نظم ساختوساز تعلق دارد (در گستردهترین معنای آن).
و اکنون نمونه سوم توسعه شهر نانت در قرن هجدهم مسئله نانت جلوگیری از ازدیاد جمعیت و گشوده شدن جایی برای فعالیتهای اقتصادی و مدیریتی، اصلاح روابط با حومه و در نهایت ممکنشدن توسعه است.
پروژه مشتمل بود بر ایجاد مسیرهایی در شهر خیابانهایی بدان اندازه فراخ که ضامن چهار کارکرد باشند: نخست بهداشت و تهویه است؛ گشودن انواع چاههایی که در آنها بخارهای بیماریزا در میادین پر ازدحام جمع میشدند؛ یعنی در مناطق مسکونی پر تراکم. پس یک کارکرد بهداشتی بود. دومی عبارت بود از تضمین رونق تجارت درون شهر. سومی عبارت بود از متصل کردن این شبکه خیابانها به جادههای بیرونی، به نحوی که کالاها از بیرون بتوانند وارد و خارج شوند، بدون آنکه استلزامات کنترل گمرکی متوقف شود؛ در نهایت مسئله مهم برای شهرها در سده هجدهم ایجاد امکان نظارت بود. حذف دیوارهای شهر که لازمه توسعه اقتصادی بود، بدان معنا بود که دیگر نمیشد دروازه شهرها را به هنگام شب بست یا در طول روز رفتوآمدها را به دقت زیر نظر گرفت.
پس به دلیل سرازیر شدن جمعیت متکدیان، اوباش، مجرمان، متخلفان سارقان، جانیان و امثال آنها ناامنی در شهرها تشدید شد؛ به عبارت دیگر مسئله عبارت از یک توزیع سازماندهنده، حذف عناصر خطرناک، ایجاد تمایزی بین توزیع خوب و توزیع بد و به حد اکثر رساندن توزیع خوب به واسطه توزیع بد بود؛ بنابراین مسئله همچنین عبارت بود از برنامهریزی دسترسی به بیرون بهخصوص برای مصرف شهر و به خاطر تجارت آن با بیرون، محور توزیعی با پاریس ایجاد شد، رودخانه اردر توسعه یافت و به موازات آن چوب برای مصارف گرمایشی از برتانی وارد میشد.
در نهایت طرح توسعه مجدد وینیه (شهرساز) عبارت بود از اینکه پرسشی نسبتاً جدید و در عین حال بنیادین را درون نقشه کنونی جای داد و بدان ملزم ساخت که این مسئله تجارت اسکلهها بود. خلاصه شهر همچون امری در حال توسعه نگریسته میشد؛ شماری از امور رخدادها و عناصر سر میرسند یا رخ خواهند داد چه باید کرد تا برای مواجهه با چیزی آماده شویم که هنوز دقیقاً نمیدانیم چیست؟ پاسخ خیلی ساده این بود. اینکه از بنادر لوار برای ساختن طولانیترین و بزرگترین اسکلههای ممکن بهرهبرداری شود، اما هرچه شهر درازتر میشد فواید آن نوع شبکه واضح و منسجم تقسیمات فرعی از کف میرفت، آیا مدیریت کردن شهری با این ابعاد عظیم ممکن است؟
آیا توزیع همچنان ممکن خواهد بود اگر شهر به صورتی نامحدود درازتر شود؟ پروژه وینیه این بود که اسکلههایی در یک جانب لوار بنا کند و اجازه رشد به یک ناحیه یا محله بدهد و سپس پلهایی بر فراز لوار احداث کند که به جزایر ختم شوند؛ سپس ناحیه دیگری میتوانست از همین پلها شروع شود و توسعه یابد. ناحیهای متضاد با ناحیه نخست بهنحوی که تعادل بین دو کرانه لوار در معرض آن نباشد که یکی از کرانهها به شکلی نامحدود طویل شود.
به نظرم این نقشه به دلایلی مهم یا دست کم برجسته است؛ اولاً دیگر مسئله بر سر ساختوساز درون فضایی تهی یا تخلیهشده نیست. آنطور که در مورد ریشیلو بود، اینجا با توسعه شهر با الگوی امنیت طرفیم امنیت بر شماری از مواد پیشاپیش داده شده تکیه میکند با سیلانهای آب، جزایر؛ هوا و امثالهم کار میکند در نتیجه روی چیزی کار میکند که از پیش موجود است. این امر از پیش موجود برای رسیدن به نقطه کمال بازسازی نمیشود (مثل شهر انضباطی) بلکه مسئله صرفاً بر سر افزایش حداکثری عناصر ایجابی است با بهترین توضیح ممکن؛ با این عناصر خطرات و معضلات کاهش داده میشود اموری مثل سرقت یا بیماری، اما با علم به اینکه چیزهایی از این دست هرگز کاملاً حذف نخواهند شد؛ بنابراین نه فقط با دادههای طبیعی بلکه با کمیتهایی کار میکنیم که میتوانند به نسبت کاهش یابند (اما نه هرگز به صورت کامل). پس در حقیقت روی احتمالات کار میکنیم.
سوم توسعههای شهری هدفشان سازمان دادن عناصری است که به واسطه کارکردی بودن توجیه میشوند. خیابان خوب چه خیابانی است؟ یک خیابان خوب خیابانی است که البته واجد سازوکاری برای توزیع فضولات باشد و در نتیجه توزیع بیماریها و خود خیابان نیز باید بر حسب این نقش ضروری ولی البته نامطلوب مدیریت شود. کالاها را به پایین خیابان میبرند و آنجا مغازهها قرار دارند. سارقان و شاید شورشیان نیز خواهند توانست به پایین خیابان بروند؛ بنابراین تمام این کارکردهای مختلف شهر که برخی ایجابی و برخی سلبی هستند، باید در نقش جای داده شوند؛ در نهایت چهارمین نکته مهم که هدف طراحان آینده است یعنی شهر بر حسب مفهومی آماری که ضامن کمال کارکرد در اینجا یا آنجا باشد درک یا سازمان داده نمیشود؛ بلکه شهر به جانب آیندهای گشوده میشود که دقیقاً قابل کنترل نیست؛ آیندهای که نمیتوان آن را به دقت سنجید یا اندازهگیری کرد.
یک نقشه خوب شهری دقیقاً چیزی را مد نظر قرار میدهد که میتواند یعنی محتمل است رخ دهد به اختصار فکر میکنم اینجا میتوانیم از تکنیکی حرف بزنیم که اساساً با ارجاع به مسئله امنیت سازمان داده میشود؛ یعنی در اساس مسئله رشتهها یک رشته نامتعین، توزیع x تعداد گاری، x تعداد عابر؛ x تعداد سارق؛x مقدار فضولات و امثالهم را در نظر بگیرید یک رشته نامتعین از رخدادها حادث خواهد شد. قایقهای بسیاری پهلو خواهند گرفت، گاریهای بسیاری به شهر میرسند و مانند آن و به همین میزان رشته نامشخصی از واحدهای تجمیعی: چند نفر ساکن؛ چه تعداد خانه و مانند آن به نظرم مدیریت این رشته یکسره خصلت ذاتی ساز و کار امنیت را شکل میدهد سامانهای که فقط میتواند بر حسب تخمین احتمالات کار کند.
در این نقلقول طولانی کاری به منظور فوکو از مقایسه میان این سه نوع شهرسازی نداریم و مراد ما اولاً جلب توجه به سابقه شهراندیشی و ثانیاً اشاره به نمونهای از این نوع اندیشه که در واقع مصداق فرونزیس یا عقل عملی و خرد سیاسی دوران تجدد است و نهایتاً تذکر به این معنا بود که ما تقریباً هیچ وقت مسئلهای از قبیل اندیشیدن به شهر بر اساس الگوی حاکمیتی، انضباطی و یا امنیتی نداشتیم و همیشه مصرفکننده تکنولوژیهای ناشی از این نوع طراحیها بودهایم. برای همین شهرهایمان خیلی قابل ترجمه یا ساختارکاوی نیستند شهرهای ما ملغمه و کولاژی از مدلها، رویکردها و تکنولوژیهای وارداتیاند.
در مورد شهر هوشمند هم وضع بر همین منوال است. میدانم که نکات بسیار خوبی بهخصوص درباره خطرات و محذورات هوش مصنوعی و تسلیم بیقیدوشرط و متأسفانه محتمل ما در برابر آن وجود دارد و همچنین نویسندگان قابلی که به آنها تذکر دهند؛ اما فکر میکنم مسئله ما این است که به معنی و مفهوم شهر مدرن به ویژه از این حیث که جهانی ساختگی و اساساً در کنترل بشر است، بیندیشیم.
جهان پیش رو جهانی بسیار خطرناک است و این خطر وقتی بیشتر میشود که ما بدون اختیار و از سر اقتضائات گودنشینی به سمت آن حرکت کنیم.