ساحتی در بالا که در آن حقایق به صورت «رمز و راز» است و ساحت دوم که به رمزگشایی این رمز و رازها پرداخته است. به عبارت دیگر ساحت دوم، ساحتی در پایین است که ساحت اول در آن ترجمه میشود. در میان شخصیتهای مختلف سالهای اول انقلاب اسلامی، شهید بهشتی بالاترین مفسر و مترجم امام خمینی(ره) بوده است. شهید بهشتی دقیقا آن نقطهای بود که امام خمینی به بهترین صورت رمزگشایی میشده است. با مروری بر زندگانی و شخصیت شهیدبهشتی متوجه میشویم که او جامع سه گروه آزادی، سنتگرایی و کارآمدی است. یعنی تا به این لحظه هیچ شخصی به مرتبه او این سه مقوله را در مقام جامعیت مطرح نکرده و در عمل به آنها پایبند نبوده و به عبارت دیگر در وجودش این معانی به تحقق ننشسته است.«آزادی»، «کارآمدی» و «سنتگرایی» عرصههایی هستند در ساحت دوم که توسط آن شهید رمزگشایی شدند و او بود که به صورت مشخص برای پیشبرد این سه عرصه، مواردی را به صورت تفصیلی بیان کرد. البته ممکن است در این میان شخصی هم آمده باشد که بالاتر از بهشتی گامهایی نیز برداشته باشد؛ اما دقت کنید که مراد ما برداشتن گامهای هماهنگ است؛ والا این که آزادی بر سنت غلبه کند یا سنت بر کارآمدی، مدنظر ما نیست. مراد ما مشخصا یک حرکت بههمپیوسته، منسجم و همآهنگ است.
بهشتی یک ملت بود
امامخمینی (رحمتاللهعلیه) جملهای دارند که نمیتوان به راحتی از آن گذشت یا آن را همانند شعاری دانست که به وقت احساسات و هیجانات بیان میشود. بلکه این جمله، اصل موضوع ماست و جان کلام درباره بهشتی چنین چیزی است. امام میفرمایند: «بهشتی یک ملت بود، برای ملت ما.»در این کلام ابتدا مشخص میشود که بهشتی به عظمت یک ملت بود و قید دومش هم جالب توجه است که برای ملت ما، یک ملت بود. به عقیده این قلم، این جمله را طور دیگری نیز میتوان خواند و از آن جا که در جمله امام خمینی میان بهشتی و ملت ما، یک این همانی برقرار است پس میتوانیم بگوییم: ملت ما یک بهشتی بود! و این کلام بسیار عجیب است. البته اگر ملت را به معنای امت در نظربگیریم یعنی تمام مردمان و نخبگانی که داخل سپهر انقلاب اسلامی تنفس میکنند، کمی هضم این جمله برایمان آسان میشود. به بیان دیگر تمام گروهها و افکاری که در دایره انقلاب اسلامی هستند و تا به امروز ظهور کردهاند، تکههایی از ظهور سید محمد حسینی بهشتی بودهاند.هنگامی که کلیت جریانات فرهنگی و سیاسی ایرانزمین را مرور میکنیم، این کلام بیشتر برایمان اثبات میشود. برای مثال در زمینه سنتگرایی، مشخص است که بسیاری از گروههای موسوم به راست یا جریان اصولگرایی برآمده از منش و روحیه سنتگرایی هستند.از طرف دیگر آزادیخواهان را میبینید که آنها نیزچه از لحاظ وعده و چه از لحاظ اندیشه بینسبت به شهید بهشتی نیستند. هر چند از یک جایی به بعد اختلافات جدی میشود، اما به خاطر داشته باشید که بخشی از جریان اصلاحطلب ریشه در جناحی از حزب جمهوری اسلامی داشتند.در ضلع کارآمدی نیز، باز نمیتوان از بهشتی غفلت کرد؛ زیرا اولا بزرگترین نماد کارآمدی که جریان تحزب است، در ایران به همت او برقرار شد و فراموش نکنیم که پس از او مواضع حزب جمهوری اسلامی را شخصی همانند هاشمی رفسنجانی بیان میکرد. شخصیتی که به شدت گرایش به کارآمدی و سازندگی داشت.پس به نوعی بیمناسبت نیست که بگوییم ملت ما، یک بهشتی است؛ به این معنا که اگر تمام مناسبات فکری اندیشهای و جناحی را در دایره نیروهای داخل نظام جمعبندی کنیم، تمام ایشان به طور مجمل در شخصیت بهشتی موجود بوده است که کم و بیش توسط ایشان در مناسبتها و موضعگیریهای گوناگون بیان شده است.پس بهشتی نه تنها یک ملت بود، بلکه ملت ما هم سر جمع یک بهشتی است. آنچه عظمت شخصیت بهشتی را به ما نشان میدهد این است که نهتنها میتواند در قامت یک ملت و به همان کارکرد و وسعت مطرح شود، بلکه میتواند تا سالها اثرات و ردپاهایی بگذارد تا دیگران بر رد آن گام بردارند و خطوط او را کامل کنند. هر چند بعضیها متمم بهشتی شدند و بعضیها مخرب حرف اصلی او؛ اما در هر صورت بهشتی عظیم است.به عبارتی این عظمت بهشتی نشان دهنده عظمت امام خمینی(ره) است و البته نشاندهنده بخشی از عظمت امام؛چراکه به عقیده ما، بهشتی آیینه تمامنمای ساحت دوم امام خمینی(ره) بود. یعنی جایی که امام خمینی رمزگشایی میشد. بیان شد که بهشتی ترجمان آن سر وجودی امامخمینی بود که به سمت وسعت شخصیت خود تمامی جهات مردمان ایرانزمین را به نوعی پوشش میداد.
بیان تفاوت و اختلاف مرتبه امامخمینی و شهید بهشتی
تا بدین جا از اشتراکات و نسبتهای مستقیم امام خمینی و شهید بهشتی سخن گفتهایم، امااکنون باید بپرسیم که چرا یک نفر بهشتی میشود و یک نفر خمینی؟امام خمینی(ره) دارای ساحتی در بالاست که در بهترین کلام باید بگوییم رمز و رازگونه است و ما از شناخت مستقیم آن عاجز هستیم. من فکر میکنم در آن ساحت دنیا به صورت تمثیلی و استعاری مشاهده میشود و از همین حیث است که ساحت دوم باید متفاوت از ساحت اول باشد؛ زیرا با ساحت اول بهتنهایی نمیشود در این دنیا چیزی را تأسیس کرد.امامخمینی(ره) مانند انسانهای دیگر، زندگی شبانهروزی خود را داشت؛ اما انگار وقتی او عالم را با چشمانش میبیند در پای آن به صورت زیرنویس قرآن رد میشود. مثلا دنیا را میدید، بعد بلافاصله و نه حتی بعد از آن، کسی در گوش و جان امام زمزمه میکرد، «کلشی هالک الا وجهه» یا تا به عاقبت امری متوجه میشد، در ذهنش برجسته میشد که «انالله و اناالیه راجعون» یا عامل ترس و غمی میآمد «هو معکم اینما کنتم» و چیزهایی از این دست که ما تنها از سر ذوق درباره آنها صحبت میکنیم. حال آن که جان وجود عارف نیز چیزی از همین دست بوده است.در ذهن و ضمیر امام(ره) چیزی بود که در ساحت اول ایشان پس از درک تمثیلی و استعاری جهان به وجود میآمد؛ درکی که با عرفان نظری به شدت نسبت داشت و عالم را «بود» نمیدانست، بلکه «نمود» میدانست. به عبارتی این یک ادعای زبانی نیست؛ بلکه حقیقتی سنگین است. سپس تفصیل این حقیقت برای امام دشوار میافتاد.
دشواری تفصیل یک حقیقت ممکن است چندین دلیل داشته باشد
اساسا زمان بیان تفصیلی آن حقیقت اجمالی نرسیده است یا به عبارتی عالم آن شکل نگرفته است.برای خود عارف، این توانایی حاصل نشده است؛ یعنی او حقیقت را درک کرده؛ اما بهواسطه مطلوب دست نیافته است و از این حیث عارف در خود نقصانی حس میکند که جبران آن نیازمند زمان یا دریافت فیض بیشتر است.کسی یافت نشده است که بار مفاهیم را در ساحت پایینی دوم حمل کند. به عبارتی برای موسی، هنوز هارونی یافت نشده است.باز هم تکرار میکنیم؛ بهشتی مترجم برای بیان ساحت دوم امام خمینی بود. در این هیچ شکی نداریم که او مفاهیم را در شعب مختلف پیش میبرد؛ شعبی که تا امروز امتداد ذهنی و عینی دارد. این نقطه اشتراک شخص بهشتی و امام است و نقطه تفاوت در واقع همان عدم دسترسی بهشتی از ساحت اول و درک عارفانه هستی تا آن درجه و مقام است. البته ما منکر مقامات معنوی و اخلاقی آن بزرگ نمیشویم؛ اما اختلاف سطحی وجود دارد که تبیین آن با بیان کلمات واقع نمیشود و از جنس رمز و راز است.