آرشیو سرویس دفاع مقدس
«مکان‌خاطره‌ها»؛ انتخابی هوشمندانه و خلاقانه!
11:33 - 19 اسفند 1402
محمد قاسمی‌پور، نویسنده ادبیات دفاع‌مقدس، یادداشتی را به مناسبت انتشار شماره جدید بیسیم‌چی در اختیار «اصفهان‌زیبا» قرار داد:

«مکان‌خاطره‌ها»؛ انتخابی هوشمندانه و خلاقانه!

شماره دوم و سوم فصلنامه بیسیم‌چی؛ ضمیمه پایداری روزنامه اصفهان‌زیبا درحالی منتشر شد که بازخوردهای فراوانی را به‌دنبال داشت. فصلنامه بیسیم‌چی در دو شماره جدید خود به موضوع «مکان‌خاطره‌ها» و پیرو آن، معرفی 20 نقطه تأثیرگذار اصفهان در سال‌های جنگ تحمیلی پرداخته است.

جانبازی که می‌خواهد حتما به سربازی برود!
14:35 - 28 بهمن 1402
روایتی از «ابوالفضل کمالی»، نوجوان شانزده‌ساله‌ای که در حادثه تروریستی کرمان، جانباز شد

جانبازی که می‌خواهد حتما به سربازی برود!

«با کف دست توی پیشانی‌اش می‌زده و بلندبلند مثل دیوانه‌ها با خودش حرف می‌زد». آخرین تصویری که ابوالفضل دیده بود و بعدازآن با موج انفجار به آسمان رفته و دوباره روی زمین برگشته بود. تصویر مردی که بعد از یک ماه هنوز هم شب‌ها به خوابش می‌آید و او را مجبور به گفت‌وگو با تیم روان‌شناسی کرده است. تا چهار روز بعد از انفجار، با ضریب هوشی سه نفس می‌کشید؛ ولی روز انفجار، روز رفتن ابوالفضل نبود که بعد از آن کم‌کم به هوش آمد.

آقا مسعود؛ رزمنده‌ای از‌ خاکریز نظامی تا خاکریز فرهنگی!
14:01 - 28 بهمن 1402
روایتی از زندگی جانباز شهید مسعود فروتن که از سال 1361 تا 1402 دست از مبارزه برنداشت

آقا مسعود؛ رزمنده‌ای از‌ خاکریز نظامی تا خاکریز فرهنگی!

از جبهه که برای مرخصی می‌آمد، به بچه‌های مسجد هم سر می‌زد. «مسجد ولیعصر» از پایگاه‌های بسیج خیابان پروین بود که نیروهای زیادی را برای اعزام به جبهه آماده می‌کرد.

به نام پدر…
13:45 - 28 بهمن 1402

به نام پدر…

پای حرف‌های پسر می‌نشینیم و پدر را در کلامش مرور می‌کنیم. نامش محمد است و پسر بزرگ خانواده پنج‌نفره شاهسنایی و سی ساله.

حتی‌ کوپن روغنم را هم فروختم!
13:30 - 28 بهمن 1402
روایتی از تلاش‌های شبانه‌روزی یک جانباز اصفهانی برای نوشتن پایان‌نامه کارشناسی‌اش که دوهزار ساعت کار مفید درباره گلستان شهدای اصفهان است

حتی‌ کوپن روغنم را هم فروختم!

مثل خیلی از رزمنده‌ها، «علیرضا(سعید) شاهسنایی» هم کم‌سن‌و‌سال بوده که راهی جبهه می‌شود. البته معتقد است زندگی کردن در محله‌ای که همه آدم‌های آن بی‌بروبرگرد پای کار انقلاب و جبهه و جنگ بودند، نیز بی‌تأثیر نبوده است؛ «محله جنیران؛ محله‌ای که 60 شهید تقدیم انقلاب کرده است!»

جان‌باز!
13:16 - 28 بهمن 1402

جان‌باز!

بعضی‌هایشان مثل چینی‌های گل‌قرمزی که لب‌پر شده‌اند، بعضی دیگر مثل نوار کاست‌هایی که هد نوار از توی شکمشان بیرون ریخته و دیگر آهنگی از آن‌ها پخش نمی‌شود، بعضی‌هایشان هم مثل کتاب‌هایی هستند که صفحات قسمت‌های اصلی‌شان دیگر وجود ندارد. انگار هستند و نیستند!

برای مردان جامانده از جنگ
12:29 - 28 بهمن 1402

برای مردان جامانده از جنگ

می‌گویند جانباز کسی است که جان خود را به دست آورد، جانی که به شکلی در خطر افتاده بود. جانی که حالا پر از نشانی است. نشانی‌های آشکار و پنهان.

مکان‌خاطره‌ها در بیسیم‌چی جدید
13:07 - 25 بهمن 1402
شماره جدید فصلنامه «بیسیم‌چی»با نگاهی به 20 نقطه تأثیرگذار اصفهان در سال‌های دفاع مقدس منتشر شد:

مکان‌خاطره‌ها در بیسیم‌چی جدید

شماره دوم و سوم فصلنامه بیسیم‌چی با معرفی 20 نقطه تأثیرگذار اصفهان در سال‌های دفاع‌مقدس منتشر شد.

اینجا چراغش همیشه روشن است!
09:30 - 14 بهمن 1402
گذری بر گذر گلستان شهدای اصفهان

اینجا چراغش همیشه روشن است!

به اینجا که می‌رسی زخم‌هایت خوب می‌شوند. سری به خودت که می‌زنی از بی‌مهری کسی، دیگر دلگیر نیستی. دلسردی تمام می‌شود و حال دلت خوب. روحت صیقل پیدا می‌کند.

حاج‌صادق اصلا اهل مصاحبه نبود!
09:27 - 7 بهمن 1402
برای روزی که بالاخره «صادق امیدزاده» را دیدم

حاج‌صادق اصلا اهل مصاحبه نبود!

مأموریت آن روزم سنگین‌تر از همیشه بود. بین همه مصاحبه‌هایی که برای مهدی، پسر شهید رسول حیدری گرفته بودم، این یکی با همه فرق می‌کرد.

پوتین را گذاشت روی چشمش و گفت: «قدمت بر چشم!»
09:58 - 30 دی 1402
روایتی از فیلمی با مضمون: «تفحص پیکر یک شهید با دست‌های بسته و سربند یا ثارالله»

پوتین را گذاشت روی چشمش و گفت: «قدمت بر چشم!»

روز جمعه بود؛ بیست‌ودوم دی و هم‌زمان با اولین شب ماه رجب و شب میلاد امام محمدباقر (ع). بچه‌های دوره با بیل‌های مکانیکی در حال جست‌وجوی پیکر مطهر شهدا بودند که یک‌دفعه با صدای یکی از راننده‌ها که شهیدی پیدا کرده بود، توجهمان به سمت او جلب شد…

گر بگویم ز اباالفضل(ع) نشان داشت، رواست…
09:34 - 23 دی 1402
دیدار با همسر و فرزند شهید «حاج رضا هوایی»، از شهدای بمباران اصفهان

گر بگویم ز اباالفضل(ع) نشان داشت، رواست…

چندساعتی مانده به قرار، محل دیدار عوض می‌شود‌. ضیافت از گلستان شهدا می‌رسد به خانه‌ای در قلب خیابان ابن‌سینا. خانه‌ای که سی‌وهفت سال پیش شده بود تلی از خاک و خراش جنگ، چنگ انداخته بود به تمام پیکرش.