«ولی آقای بابایی اصفهانی نبود»! آقا با اولین جمله کمی جوّ جلسه را عوض میکنند.
خانه غرق بود در خواب عصرانه؛ اما مادر بیدار بود و حیاط را جارو میزد. مثل همیشه بعد از جارو باید آب میپاشید تا خاکهای رقصان و چموش معلق در هوا را آرام کند.
جانشین سپاه صاحبالزمان (عج) استان اصفهان در جلسه هماهنگی پوشش رسانهای کنگره ۲۴ هزار شهید استان اصفهان و بازدید از مکان اختصاص داده شده به برنامه اختتامیه در مصلای اصفهان اظهار داشت …
اجلاسیه بزرگ کنگره ملی شهدای اصفهان از ششم تا هشتم آذرماه در قالب برنامهای ترکیبینمایشی با چشمانداز تاریخ اصفهان در دورههای مختلف و در مصلای اصفهان برگزار میشود.
بچهها قاب عکسها را آماده میکردند و حجلهها را میزدند. شعارنویسی میکردند. بعضی مسئول هماهنگی با خانوادهها بودند. مجری متنهایش را آماده میکرد.
روزی که سیصدوهفتاد شهید تشییع شدند من هم با سیل جمعیت به سمت گلستان شهدا رفتم.
فرزند شهید دهسالهای که 25 آبان 61 برای تشییع داییاش در گلستان شهدا حضور داشته است همه فامیل آمده بودند.
اسامی شهدا را از بالا تا پایین چک کردم. خداخدا میکردم بچههای مدرسه ما توی لیست نباشند. بعد از اینکه شهدا را به معراج شهدا میآوردند، بنیاد شهید اسامی شهدا را دم در ورودی میزد.
شب 25 آبان تا صبح در مساجد محلهشان بودند. صبح بیستوپنجم هم از همان مساجد محل روی دست مردم تا میدان امام(ره) آمدند و بعد از میدان روی دست تا گلستان شهدا، تشییع شدند.
25 آبان سال 61 واقعا روز عجیبی بود. آسمانیها و زمینیها همه داشتند شهدا را تشییع میکردند. روز بود؛ اما آسمان مثل یک سحر نورانی بود.
من پسری یکسالونهماهه دارم. اسم پسرم را به عشق حسین خرازی گذاشتهام امیرحسین.
ارادتش به مادر حاجحسین خرازی زبانزد خیلی بچهرزمندههاست؛ آنقدر که او را دست راست و کمکحال حاجخانم طیبه تابش در طول سالهای حیات مادر معرفی میکنند و بهنوعی واسطه ارتباط مسئولان با ایشان.