
20 سال از روزی که برای اولینبار کارت «خبرنگاری» دریافت کردم، گذشته است! الان که این جمله را مینویسم فکر میکنم قبلا در ذهنم 20 سال این همه کوتاه نبود و حتما ریگی در کفش محاسبات زمانی هست که باید بنویسم 18 سال قبل در چنین روزی منِ تازهکار، دعوت شدم به جشن بزرگی که هفتهنامه اصفهانزیبا برای روز خبرنگار ترتیب داده بود ؛درحالیکه فقط یک ماه بود در آن خانه قدیمی جذاب خیابان کمالاسماعیل و برای سرویس جوان گزارشنوشتن را شروع کرده بودم.

تا جایی که یادم است هیچوقت دوران بچگی در پاسخ این سؤال که میخواهی در آینده چهکاره شوی نگفتهام خبرنگار!

روز خبرنگار را اصولا همه به دوربین عکاسی و فیلمبرداری و میکروفون میشناسند که خب حق هم است. اگر به اصالت خبرنگاری نگاه کنیم و سری به گذشتهها بزنیم، زمانی که هنوز اینترنت و تلفن وجود نداشت، خبرنگاران اغلب میدانی کار میکردند و با دوربین و میکروفون یا ضبطصوتهای قدیمی به سراغ سوژهها میرفتند و گزارش و خبر تهیه میکردند.

بیشتر خبرنگاران ورزشی اصفهان در نشستهای خبری، این جمله معروف «ترک موتور علیرضا رحیمی مینشستم و …» را در بخشی از خاطرات محمدعلی شاهعلی از فعـالیـت خبرنگاری او در دهه شصت شنیدهاند …

شهروندروزنامهنگار را گروهی از این منظر نگاه میکنند که یکی از انواع روزنامهنگاری است. درواقع، نوعی روزنامهنگاری است در جهان رسانههای عصر جدید که خصوصا در پیوند با فناوریهای نوین شکل گرفته است.

بسیاری از چهرههای برجسته ادبیات داستانی در ایران و جهان کارشان را از دنیای روزنامهنگاری و خبرنویسی و تولید محتوای ستون جراید و مطبوعات شروع کردهاند یا حداقل در بخشی از دوران کاریشان، مدتی در این حرفه مشغول بودهاند.

بیش از 9 ماه از آغاز جنگ غزه میگذرد، جنگی که تاکنون موجب شهادت، مجروحیت و زخمیشدن بیش از 100هزار غیرنظامی فلسطینی شده و از منظر نرخ کشتار غیرنظامیان، عنوان مرگبارترین جنگ قرن بیستویکم را یدک میکشد.

در شرایطی که شهر ما اصفهان درگیر مسائل و مشکلات متعددی در حوزههای مختلف فرهنگی، اقتصادی و زیستمحیطی است، تجلیل از مقام خبرنگار و توجه به تأثیر خبر، اهمیتی دوچندان دارد.

خبر در دنیای معاصر به یکی از ضروریترین نیازهای بشری تبدیل شده است؛ چراکه اخبار در خلق تصویر ذهنی و آگاهیهای انسان از جهان پیرامون مؤثر بوده و به یکی از منابع شناختی انسانها مبدل شده است.

مادرم میگفت: آقات همین که خبر را از رادیو شنیده بود، برگشت خانه. میگفت خودش برایم تعریف کرده؛ خود بابایم؛ صبح زود از خانه رفت سرکار و طبق عادت همیشگیاش بعد از این که کارهای دکان قصابی را سروسامانی داد، پیچ رادیوی کرمی کوچکش را تابانده و یکی از بدترین و غیرمنتظرهترین خبرهای عمرش را شنیده بود.

از خبرگزاری با نایلا تماس گرفتند و گفتند برای گرفتن خبر به نوار غزه برود.

چند سالی میگذرد از آن روزهای بیقراری؛ حوالی همین روزها بود که وقتی در روزمرگیهایم گم شده بودم، از خواب که بیدار شدم، خبری شنیدم که خیال کردم دروغ است؛ خبری که ترجیح میدادم خواب باشد تا بیداری؛ ولی خواب نبود. انگار خود واقعیت بود و چه واقعیت تلخی…