به گزارش اصفهان زیبا؛ از خبرگزاری با نایلا تماس گرفتند و گفتند برای گرفتن خبر به نوار غزه برود.
دلش شور میزد. این مأموریت برایش سخت بود. دفعه اولی بود که میخواست به خاورمیانه سفر کند. جوان بود و تجربه چندانی نداشت.
چندبار چمدان و وسایلش را وارسی کرد. لباسهای نو را توی چمدان چید و جلوی آینه ایستاد. موهای خرماییرنگش را شانه زد. لبخند ریزی گوشه لبانش نشست.
روز قبل در جلسه هماهنگی، اطلاعات لازم داده شد بود. اطلاعاتی از خطرات احتمالی سفر که منابع آن محرمانه بود و باید بین خودشان میماند. با این حال نایلا خوشحال بود چون شغلش را دوست داشت. هیچ ترسی به دلش راه نداد.روی تختش دراز کشید و به سقف اتاق خیره شد.
از بچگی خبرنگاری و گزارشگری از مشاغل موردعلاقهاش بود. کوچکتر که بود همه میگفتند: «نایلا! خوب نیست دختر اینقدر خبرچین باشد.» با این حال حس کنجکاوی و جستوجوگری همیشه همراه نایلا بود؛ طوری که توی درس علوم هم بهترین نمره را میگرفت.
علاوه بر آن ادبیات خوبی داشت. شانزدهساله بود که در آزمون خبرنگاری شرکت کرد و نمره قبولی گرفت. در مسابقه گزارشگری از یکی از قهرمانان هم رتبه اول را آورد.
حالا با اعتمادبهنفس بالا میخواست اولین گزارشش را از تلویزیون مصر پخش کند.
فردا نایلا دوربین و میکروفونبهدست با همکارانش وارد منطقه شدند. بیشتر همکارانش لباس ضدگلوله پوشیدند؛ اما او قبول نکرد.
دلش میخواست هرچه زودتر به محل اعزام شود و عکس و خبر ساعت 20 را پخش کند. تصمیم گرفت زودتر به محل برود تا بتواند عکسها و فیلمهای بیشتری بگیرد؛ اما نایلا با ورود به منطقه، حیرتزده شد.
فکرش را نمیکرد غزه به این روز افتاده باشد. همیشه اخبار فلسطین و لبنان را دنبال کرده بود؛ اما تابهحال اینقدر نزدیک به منطقه نبود.با دیدن اوضاع آنجا عرق سرد از لای موهای خرمایی و پیشانیاش فروریخت.
کوچه و خیابانها مملو از مجروح و زخمی و شهدایی بود که روی زمین افتاده بودند. آوار خانهها همهجا به چشم میخورد. صدای بمب و انفجار لحظهای قطع نمیشد. دستهایش میلرزیدند. به بیمارستان که رسید، زانوهایش سست شده بود و میلرزید.
کودکان زیادی را لای پارچههای سفید پیچیده بودند و روی زمین خوابانده بودند. صورتهای معصومشان اما بیرون بود. چشمهایی که انگار با لالایی مادر به خواب رفته بودند. قطرههای اشک از چشمهای نایلا غلتید. کنار اجساد سرد و بیرنگشان زانو زد. لنز دوربین توی دستش تکان میخورد و صفحه را مات و تار میکرد. دوربین لرزید و از دست نایلا روی زانوهای قفلشدهاش افتاد.