به گزارش اصفهان زیبا؛ توی همه این سالهایی که دارم چنگ میزنم به خاطرههای آدمهای جنگرفته اصفهانی و کنکاش میکنم همه آن سالها و قصههایش را، یکبار هم اسمش را نشنیدم.
«عباس نیلفروشان» گمنامترین آدم جنگی برای منِ خبرنگار جنگ است؛ برای منی که به خیال خودم خیلی از راه را رفتهام… خیلی! قصه اما از آن شبی شروع شد که نشسته بودم روی یکی از صندلیهای کنگره شهدا. حرف از شهید و شهادت بود.
از بچههای آقاروحالله. از رشادت و جوانمردی اصفهانیها… از جوانهایی که علیاکبر رفتند و علیاصغر برگشتند! حتی از آنهایی که ماندند و برنگشتند! من سرم اما توی گوشی بود.
غرق شده بودم توی کانالها و اخبار. از این کانال به آن کانال. از این خبر به آن خبر. انگشتم یکآن، روی یک خبر خشک شد و مو به تنم سیخ!
برق سهفاز از سرم پرید؛ وقتی خواندم سید را زدند! سید را زدند؛ اما هنوز اخبار در هالهای از ابهام است!
هنوز همه حرفها و نقلها در شکوتردید است. دوباره انگار همان شبی شد که برای آسدابراهیم بهسختی به صبح رساندیمش! دوباره دلشوره! دوباره حس تلخ ازدستدادن… .
من اولینبار اسم عباس نیلفروشان را اینجا، کنار سیدحسن نصرالله دیدم… کنار مردی آنسوتر از مرزهای ایران؛ همانجایی که خیلیها فکرش را هم نمیکردند یک ایرانی باشد؛ عباس نیلفروشان!
خبر شهادت سیدحسن نصرالله که تأیید شد، اسم عباس نیلفروشان بر سر زبانها افتاد و یکییکی عکسها و فیلمهایش درآمد. عباس؛ شیربچه لشکر هشت نجف اشرف که شهادت را در لبنان به آغوش کشید!
حالا هفتهها از آن شب و از آن خبر میگذرد؛
حالا پیکر عباس را آوردهاند به اصفهان؛
حالا فرودگاه اصفهان آغوشش را بازکرده؛
حالا میدان بزرگمهر؛ خیلیها آمدهاند به استقبال؛
حالا بیستوششم مهرماه چهارصدوسه…؛
حالا هنوز حرف از رشادت و جوانمردی اصفهانیهاست؛
حالا عباس نیلفروشان، اصفهان سرافراز را سرافرازتر کرد.















