به گزارش اصفهان زیبا؛ تا قرار عاشقیشان نصف روز بیشتر نمانده بود. مگر چند ساعت از رفتنش گذشته بود؟ چه بر سر شهر و مردمانش آمده بود؟ نشانی از خانهها دیده نمیشد. شهر، درودیوارهایش را داده بود و جایشان تکهآجرهای شکسته و آهنپارههای لولهشده گرفته بود.
سروته کوچهها یکی شده بود.فاطو کوچهها را یکنفس دویده بود. اصلا مگر کوچهای هم مانده بود؟ نخلها اما کمرراست ایستاده بودند. شاید میخواستند ثابت کنند هنوز هم شهرشان سرپاست.
کجا باید دنبال علییار بگردد؟ کدام نخلها نشانی خانهاش بودند؟ خانهای که رد دستهای علییار روی خشتخشتش بود.
چقدر عامو، پر وبالشان را بسته بود. داغ یک سفر دوتایی روی دلشان مانده بود. چرا حالا؟ حالا که چند ساعت به قرار عاشقیشان مانده بود؟! عامو شرط کرده بود باید خانهای بسازد که درخور شأنشان باشد.
گفته بود بعد عقد یک راست باید بروند خانه خودشان. به دنبال نشانی از خانه آرزوهایشان، پاره آجرها را زیر و رو میکرد. بغض گلوله شده بود توی گلویش.
گلوله بزرگ و بزرگتر میشد و داشت خفهاش میکرد. پشت پرده اشک، نخلها مات و لرزان بودند.
زیر لب به خودش غر میزد. کاش دیروز را کنارش مانده بودم. نباید به حرف علییار گوش میدادم. میگفت حتی یک روز هم نباید غیبت کنی.
تو برای درس خواندن در این دانشگاه زحمت کشیدهای. چقدر علییار با دلش راه آمده بود. آرزوی درس خواندن در بهترین دانشگاه استان. حکما به دلش برات شده بود که اصرار داشت بروم.
چقدر آسمانریسمان بافت تا راضیام کند؛ آن هم یک روز مانده به عقد.اشکها راه خودشان را گرفته بودند و پشت سر هم روی گونههای سرد و یخزدهاش سُر میخوردند.
نخلها راستقامت زیر نور آفتاب، شاخوبرگشان را کشیده بودند. انگار که میخواستند زیر گرمای دلچسب نیمروزی خستگی درکنند.
چارقد سفید حریرش، دور کمر نخلی پیچوتاب خورده بود. نکند آن را علییار به نشانی برایش گذاشته باشد. چارقد را روی سرش انداخت. بوی علییار میداد.
تمام لحظههای قبل رفتن دیشب، جلوی چشمانش آمدند. وقتی از هم جدا شدند، چارقدش روی پیشانی و گردن علییار بود. خودش گره آن را پشت سرش محکم کرده بود.
سرش را پشت دیوار شکسته پناه داد. دیوار خانهای که قرار بود با لباس عروس پا تویش بگذارد.
خانهای که برایش خون دلها خورده بودند. حالا باید رخت عزا تنش بکند و زیر آوارها دنبال آرزوهای بربادرفتهاش بگردد.
دلش میخواست دراز به دراز پای آن دیوار شکسته بخوابد. زیر آن خاکهای فروریخته نفس بکشد و ریههایش را از آخرین نفسهای بهشمارهافتاده علییار، زیر آوارها، پر کند.