به گزارش اصفهان زیبا؛ حرفهایمان کوتاه آمدند و قد آههایمان بلند شد. شال عزا افتاد دور گردن ایران خانم ما (ایران جان ما). تن وطن زخمی شد و آشفتگی ریخت توی دلهایمان.
فشار واژههایمان افتاد و کلمهها دستوپایشان را گم کردند. جمعهروزی بود. شب به نیمههای راه رسیده بود. ستارهها یکیدرمیان خودی نشان میدادند.
سرما بازیگوشی میکرد که خوابها ترک برداشت و صاحبان خواب پریشانحالی را تجربه کردند. نفسها یکییکی ذکر شد: یا فتاح و یا رحمان و… امن یجیب سرازیر شد توی حرفهای بهتزده ما.
چشمها طغیان کرد و اشکها روان شدند و تنهاییهایمان آغاز شد. شب دیگر رمق نداشت. میخواست سنگینی بار خیمهزده روی شانههایش را بیندازد روی تن صبح. ساعت یکوبیست دقیقه بود و سیزده روز از ماه دی میگذشت.
شب به خورشید پیوست و رسید به دلدار. گویی خدا مردی را در آغوش کشید، مردی که همه دوست داشتیم او را، مردی که رفیق همه بود؛ بزرگ و کوچک هم نداشت. خوب بلد بود در نیمه نماز هوای کودکی را که به هوای مهربانیاش دور او میگشت، چطور داشته باشد، مردی که قید نامونشان را زده و پناه برده بود به گمنامی، مردی که تنور دلمان به بودنش گرم بود.
وقتی رفت، نظم خیلی چیزها بههم خورد. آخر او از جنس ما بود؛ اما عیار وجودش حسابی بالا. کسی که بلد نبود راهش را از راه مردم و کنار مردم بودن جدا کند.
هوای ما را داشت و به نیروهایش سفارش کرده بود به رعایت حال و اموال مردم و گفته بود که طوری رفتار نکنید که بهعنوان شیعه امیرالمؤمنین(ع) فردای قیامت لنگ رضایت از کسانی باشید که برای دفاع از آنها به اینجا آمدهاید.
کنارمان بود و قهرمان بیهمتای ما. رفته بود برای ما؛ درست جایی دورتر از مرز ایران ما. هوای همه ما را داشت؛ حتی از همان راه دور. همه را فرزندان ایران میدانست؛ بچههای این آبوخاک. اهل جداکردن نبود و بد و خوب هم نمیکرد.
چشمهایش راه بود و نگاهش راهنشان. مهربان بود به وقتش و سخت میشد در برابر ظلم و هرجایی دستی به زور سر مظلوم بلند میشد.
افسوس از این روزهای ما و نداشتنت! میدانی سردار بعضیها تمام نمیشوند؛ مثل تو که درست در مرکز قلبمان جا داشتی. تو تمام نمیشوی. پایان برای تو معنا ندارد. تو همیشه کنار ما بودی. مثل تو ندیدیم و حالاحالا هم نخواهیم دید. آخ از روز رفتنت! چه روزی بود! اشکها پهنای صورتهایمان را گرفته بود و شانههایمان نایی برای سکون و سکوت نداشت. یک ایران برای تو گریست. از تو نام ماند و نامداری. امضایت ماند پای قلب مردم یمن، فلسطین، سوریه و… .
وقتی بودی، بزرگ ما بودی؛ وقتی رفتی، بزرگیات عالم را گرفت. با رفتنت خیلیها از اسمت ترسیدند؛ از هشتکهایی که به تو ختم میشد. هرکاری کردند که تو را… اما کور خواندند؛ چراکه تو از بین دستهای چرکین و ذهنهای مشوش جنگ گذشتی و زیبایی را نجات دادی. زندگی را حیات بخشیدی و مرگ جنگ را نشانمان دادی. تو باید شهید میشدی، وقتی شهید بودی؛ نوشجانت شهادت… .