محمدعلی حدت، نقاش و طراح گرافیک، متولد 1327 در شهر یزد است که عشق به هنر و زیبایی او را به اصفهان کشانده است. مهارت او در نقاشی باعث شد تا در سال 1349 به عرصه طراحی پـوسترهای سینمایی وارد شود و تا سال 1377 بیش از 400 پوستر و 100 پلاکارد سردر خلق کند. گفتوگوی اصفهانزیبا با این هنرمند پیشکسوت را در ادامه بخوانید.
چطور وارد عرصه نقاشی شدید؟
بنده متولد سال 1327 محله گازرگاه یزد هستم. تا پنجم دبستان تعلیمات اسلامی میخواندم. ششم دبستان را در نائین و هفتم را در سمیرم گذراندم. سال هشتم به دبیرستان صائب اصفهان رفتم و چهار سال آخر را در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان گذراندم. بعد از آن یک سال در شهرکرد دبیر هنر بودم و دوسال هم در سنندج خدمت کردم.
مهرماه 1349 به تهران رفتم و فعالیتهای هنری و بهخصوص طراحی پوسترهای سینمایی را در این شهر آغاز کردم. هدفم دنبالکردن نقاشی بود؛ اما به پوسترهای سینمایی هم علاقه داشتم و دوست داشتم روش این کار را یاد بگیرم. تا اواخر سال 1357 کار کردم و با وقوع انقلاب اسلامی یک سال در کارم وقفه افتاد. از
اواسط 1359 دوباره شروع کردم و تا سال 1377 پوسترهای سینمایی طراحی میکردم. علاوه بر آن مدت 18 سال هم در سازمان صنایع دستی کارشناس صنایعدستی بودم و در نهایت خودم را بازخرید کردم تا به کار نقاشی برسم. سال 1358 به اصفهان آمدم و تا سال63 که به تهران برگشتم در این شهر بودم. چهار سال هم در تهران به طراحی پوستر مشغول بودم و سال 1367 دوباره به اصفهان آمدم و تا امروز اینجا ساکنم؛ البته تا سال 1377 که هنوز طراحی پوستر کار میکردم به واسطه کار بین تهران و اصفهان در رفت و آمد بودم. از سال 1377 تمام وقتم را روی نقاشی و آموزش آن گذاشتهام.
کجا تدریس میکنید؟
هیچ دانشگاه و هیچ مرکز هنری هیچوقت از من برای تدریس دعوت نکرد؛ اما من در طبقه پایین منزلم آتلیهای دارم که آنجا کار میکنم و در بیستسالی که کلاس داشتم بیش از 600 خانم و 200 آقا هنرجو را آموزش دادم و خیلی از آنها امروز مشغول به کارند.
از فضای تحصیل در هنرستان هنرهای زیبا در آن زمان چه چیز در خاطرتان مانده است؟
پدر من کارمند دارایی بود و از شهری به شهر دیگر منتقل میشد. در 12 سالگی از یزد به نائین رفتیم و از نائین به شهرضا و بعد سمیرم و اصفهان. سال اول دبیرستان را در مدرسه صائب اصفهان گذراندم؛ اما عشق هنر نقاشی به سرم افتاد و حس کردم غیر از نقاشی هیچ کار دیگری نمیخواهم انجام دهم. پیگیر شدم و سر از هنرستان هنرهای زیبا در آوردم که آن زمان تحت مدیریت مرحوم عیسی خان بهادری بود. در آن زمان استادان برجسته و عالیقدری مثل استاد پورصفا، استاد افتخاری، استاد ابوعطا و استاد رستم شیرازی در هنرستان تدریس میکردند.
حدود 20رشته در دبیرستان تدریس میشد و بهترین استادان هر رشته آنجا جمع شده بودند. خدا رحمت کند مرحوم مصورالملک را. او گرچه تدریس نمیکرد؛ اما در هنرستان حضور داشت و ما سؤالاتمان را از ایشان میپرسیدیم. من در رشته نقاشی زیر نظر استاد پورصفا دیپلم گرفتم.
از طراحی اولین پوسترتان بگویید.
در گذشته کار پوسترسازی سینما خیلی پیچیده و پرکار بود و مثل امروز که با نرمافزار کار میکنند و سریع به نتیجه میرسند نبود. ما باید فیلم را میدیدیم و با تهیهکننده و کارگردان صحبت میکردیم. عکسهای فیلم را میدیدیم و بعد طراحی آغاز میشد. همهچیز با تکنیک گواش اجرا میشد و بعد به چاپخانه فرستاده میشد تا در 2000 تا 5000 نسخه چاپ شود.
اولین کاری که شروع کردم در «خانه آگهی» بود که مدیر و بنیانگذارش احمد مسعودی بود. او از هنرمندانی بود که با شیوههای جدید طراحی پوستر سینمایی آشنایی داشت. طراحی اولین کار من در آنجا برای فیلم «دزد و پاسبان» بهصورت مشترک با آقای مسعودی انجام شد.
دو سال آنجا بودم و کار را کاملا یاد گرفتم و از اواخر 1351 کار طراحی پوستر را به صورت مستقل ادامه دادم.
طراحی پوستر در آن روزها چه وضعیتی داشت؟
پوستر شناسنامه مختصری از فیلم است. ما رزومه یک فیلم را در پوستر آن خلاصه میکنیم. اولین چیزی که در آن زمان مطرح میشد شبیهسازی و پرترهسازی بود. تا قبل از سال 1344 و 1345، پوستر فیلمها بیشتر به کمک چسباندن عکسها کنار هم و رنگگذاری روی آنها یا دادن تم رنگی به آنها در لیتوگرافی کار میشد. استادانی مثل آقای مسعودی و کاتوزیان، ایزدپناه و زرینقلم کارها را به صورت رنگی نقاشی میکردند و آثار باید خیلی دقیق کار میشدند تا تصویر خوبی از نقش اول فیلم به مخاطب بدهد.
در آن زمان حالت ثابت و صامت چهرهها خیلی دلنشین نبود از این رو سعی میکردیم به چهره حرکتهای اکشن بدهیم تا جذابیت پوستر بیشتر شود. پوسترها در آن زمان به شکل رنگی کار میشد و طبیعتا هرچه رنگآمیزی جذابتر بود از فاصلههای دور قابلدیدن بود. در گذشته فیلمهایی هم ساخته میشدند که به سینمای موج نو و هنری نزدیک بودند. رنگ در پوستر آنها مطرح نبود و تمرکز طراحانشان بیشتر روی ترکیببندی و استفاده از فرمهایی که پیام داشتند بود و به سبک مدرن یا پست مدرن بودند. در رأس این طراحان مرتضی ممیز قرار داشت.
ظاهرا پوستر فیلم «دونده» را هم شما طراحی کردهاید که از پوسترهای شاخص سینمای ایران است. درست است؟
من مطابق با طعم و ذائقه هر فیلم و مخاطبان آن پوستر طراحی میکردم. یادم هست سر فیلم «دونده» امیر نادری چند عکس آورد و قصه فیلم را تعریف کرد.
من دو عکس انتخاب کردم و پوستر را بر اساس آنها طراحی کردم. وقتی کار را دید گفت صورت پسر کج است و من متوجه شدم کار را نپسندیده است. به اتفاق رفتیم و فیلم را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تماشا کردیم و بعد پوستر فعلی طراحی شد. این پوستر خیلی موردتوجه قرار گرفت و خیلی هم دیده شد. فیلمی که قوی باشد طراح را میبرد به سمت طراحی اثر قوی.
امروز طراحان ابزارهای پیشرفتهای دارند که کار را سریعتر میکند و امکانات زیادی در برابر آنها گشوده است. در این شرایط وضعیت پوستر ایران را چطور ارزیابی میکنید؟
من واقعا برای سینمای ایران متأسفم. کارهایی که ساخته میشود همان سینمای تجاری است با ابزارهای جدید و دیجیتال به شکل سریعتری جلو میرود. در گـذشته از لحظه فیلمبرداری یک صحنه تا دیدن فیلم ضبطشده شاید یک هفتــه طول میکشید؛ اما امروز به کمک مانیتورها و دوربینهای سبک نتیجه کار در همان لحظه دیده میشود. متأسفانه سینما در استفاده از این امکانات موفق نبوده است. حتی در سینمای جهان هم اغلب آثار در جهت قهرمانسازیها و اندیشههای پوچ تولید میشوند. به هر حال پوسترها هم برای همین آثار ساخته میشوند.
در گذشته ایدههایی که در ذهن داشتیم باید روی کاغذ پیاده میکردیم و حتی نوشتهها و لوگوی فیلم را هم باید مستقیما روی پوستر میکشیدیم. به هیچوجه امکانات امـروزی را نداشتیم و همهچیز با خلاقیت و با تکیه بر نیروی انسانی جلو میرفت. امروز با استفاده از فتوشاپ چند عکس از یک فیلم را در کنار هم مونتاژ میکنند و تعدادی پوستر میسازند که اغلبشان هم به هم شبیه هستند و نهایتا یکیدو تا از آنها انتخاب میشود.
گرافیست دیگر از خودش خلاقیت چندانی بروز نمیدهد و دقتی نمیکند. ولی از نظر قیمت کارها رقابتی شده است. امروزه فضای مجـازی بهترین پوسترهای جهان را در دسترس افراد قرار داده است و برای آنها راحتتر است به جای طراحیهای خلاقانه، پوسترهای حاضر و آماده را ویرایش کنند. در زمان ما گاهی مجلههای سینمایی در دسترسمان قرار میگرفت که از رنگگذاری و ترکیببندی و قلمگذاریهای آثارشان برداشت میکردیم؛ اما بهدنبال تقلید از آنها نبودیم.
افراد باید بدانند که امروزه نمیشود چیزی را پنهان کرد و همه از همه چیز خبر دارند. من چند آرم میشناسم که شهرت زیادی هم دارند؛ اما با اسنادی میتوانم نشان بدهم که کپی هستند و متأسفانه جوایزی هم کسب کردهاند. استفاده و تأثیرپذیری از اندیشه دیگران بد نیست؛ اما نباید آنها را عینا مورداستفاده قرار داد.
فضای شهر اصفهان چه تأثیری بر شما گذاشت؟ کدام نقطه از شهر برای شما خاصتر بوده است؟
فضای شهر اصفهان شرایط خاصی دارد. نمیدانم آب و هوای این شهر است یا معماری و مناظر آن که انسان هنرمند را خیلی زود جذب میکند. من در خیابان چهارباغ که قدم میزدم با ویترین آثار استادانی مثل نهاپتیان و سمبات و چند نفر دیگر روبهرو میشدم و تماشا میکردم و جذب آثارشان میشدم. در آن زمان اینترنت و کتابهای مدل نبود و آثار این بزرگان برای ما مدل آموزشی بود. ما گاهی آرزو میکردیم یک اثر از رامبراند یا روبنس را از نزدیک ببینیم و روی آن کار کنیم. به هر حال در هنرستان آموختم؛ اما به آنچه آموختم قانع نشدم و تحقیق و پژوهش کردم تا به امروز رسیدم.
هر نقطه اصفهان خاص و زیباست و جاذبه دارد. میدان نقشجهان، میدان کهنه، جوباره، آتشگاه و… هر سمت اصفهان جاذبههای خودش را دارد. در کنار همه اینها، اصفهان یک رودخانه داشت به نام زایندهرود. اینکه میگویم داشت، به خاطر این است که امروز به یک رودخانه فصلی تبدیل شده است. کاری به مقصر آن ندارم. این رودخانه تمام منبع الهام ما بود. هنرستان ما روبهروی سیوسه پل قرار داشت و از آنجا میتوانستیم به سمت پلهای خواجو و مارنان قدم بزنیم. بیشه جعفرآباد و بیشه حبیب سرشار از لذتهای بصری بودند که ذهن آنها را به خاطر میسپرد و دست آنها را اجرا میکرد.
جاذبه اصفهان از نظر من زایندهرود است و شاید باور نکنید هر بار که پیاده یا سوار بر ماشین از کنار این رود خشکیده عبور میکنم به آن نگاه نمیکنم. این خیلی غمانگیز است و مرا اذیت میکند. وقتی این رودخانه خشک و برهوت است. هیچ چیزی ندارد که به اهل هنر بدهد.
تا به حال موزهای آثارتان را خریداری کرده یا کتابی از آثارتان منتشر شده است؟
این سؤال را از من نباید بپرسید. این را باید از مسئولان و متولیان هنر ،چه در میراث فرهنگی، چه در ارشاد و چه در حوزه هنری بپرسید. اینها باید پاسخ بدهند که برای هنرمندانی که در این شهر حضور دارند و آخرین ثانیههای عمر را میگذرانند چه کار کردهاید. من و همدورهایهایم 25 نفر هستیم. قرار نیست ما برای خودمان موزه بسازیم و کتاب چاپ کنیم. من 60 سال از 74 سال عمرم را پشت سهپایه نقاشی گذراندهام و 300 اثر در آتلیهام دارم. گاهی میآیند و میبینند و میگویند باید این آثار را در موزه بگذاریم و بعد خبری ازشان نمیشود. حافظ و مولوی و سهراب سپهری برای خودشان دیوان چاپ نکردند.
به خاطر دارم وقتی میخواستند برای مرحوم رستمشیرازی بزرگداشت برگزار و جزوهای چاپ کنند هیچ یک از آثارشان را پیدا نکردند؛ چون همه از کشور خارج شده بود. وقتی آمدند و دیدند این تحفه از دست رفت، به تکاپو افتادند که چطور آن را دوباره جمع کنیم.
بر فرض آثار ما در کتابی هم منتشر شود. فردا میبینیم که روی بسته گز و چای کار میکنند و هیچ جا از حقوق معنوی هنرمند حمایت نمیکنند. میگویند «تا گم نشدم کمم نگذار». به هر حال ما با توجه به شرایط اقتصادی توقع نداریم کسی کار بکند؛ ولی به هر صورت بودجههایی صرف میشود که میشود با بخشی از آن، آثار پیشکسوتان بهصورت تدریجی از آنها خریده شود. خوشبختانه حوزه هنری با وجود محدودیتهایی که در بودجه دارد تا به حال حمایتهایی کرده است و از هر هنرمند یکیدو اثر تهیه کردهاند و در گنجینهشان نگهداری میکنند. موزه هنرهای معاصر هم یک کار از من خریداری کرده و یکی از آثارم را نیز از واسطهای خریده است که البته من نمیدانم چرا وقتی هنوز زنده هستم، به سراغ واسطه رفتهاند.
البته از دوسال قبل قرار است در یزد هم موزهای از آثارم ایجاد کنند و مستندی هم در صدا و سیمای یزد در حال ساخت است. 20 سال پیش شورای هنر استان تشکیل شد و صحبتهایی برای حمایت از پیشکسوتان بشود که به فراموشی سپرده شد. چندسال پیش آقای نریمانی هم آمدند تا مستندی از زندگی من بسازند و خیلی زحمت کشیدند. دوسال خودش و همسرش تصویربرداری کردند و به تهران رفتند و آنجا هم با افرادی گفتوگو کردند و 180 دقیقه فیلمبرداری داشتند که نتیجه آن یک مستند 80 دقیقهای شد. این مستند قرار بود در جشنواره سینما حقیقت به نمایش دربیاید که به فراموشی سپرده شد و من علت آن را نمیدانم.