به گزارش اصفهان زیبا؛ آنقدر جدی گرفته نشدیم که خودمان هم یادمان رفته دانشجوی مملکت هستیم و یک روز در تقویم ملی به نام ما زده شده است. نهایت باید دل به روز مادر خوش کنیم تا شاید ما را در جرگه مادری یاد کنند و ذرهای قدرمان را بدانند.
جدی میگویم! هیچکس دوست ندارد مادری را که پای اجاق گاز ایستاده و خورشت مهمانی شبجمعهاش را هم میزند و همزمان سعی دارد لکههای روغن شتکزده روی لباسش را با دستمال نمدار کمرنگ کند، یک دانشجو و طالب علم به حساب بیاورد. مادری که بعد از راهانداختن همسر و پسر کلاسسومی، باید دختر کلاس اولی را صبح اول وقت، راهی مدرسه کند و خودش هم با یک نوزاد سهماهه، ساک به بغل، بدوبدو کند تا به کلاس حکمت هنر سال دوم کارشناسی ارشد برسد؛ بعد هم چیزی از صلات ظهر نگذشته، برود دنبال دخترک و درحالیکه یک گوشش به تعریفهای او از اتفاقات مدرسه است، کلید را در قفل در خانه بچرخاند و یکراست برود پی آمادهکردن بساط ناهار و تعویض پوشک و لباس بچهها و جمعوجورکردن ریختوپاشهای صبح. در این فاصله هم اگر ساعتی زمان گیرش آمد بنشیند پای درس و کتاب و تحقیق.
چرا دوست ندارند؟ چون به ضرر منافعشان است! نمیخواهند خود را به دردسر بیندازند و جورِ رسیدن تو به آرزوهایت را بکشند. دروغ که نداریم. همه میگویند بنشین خانه و مادریات را بکن!
اگر اصرار داری نام دانشجو را یدک بکشی، پرستار بگیر و نوزادت را به او بسپار یا چندترم مرخصی بگیر و دل بده به دختر و پسر مدرسهایات تا از دیکته شب و کاردستی روزشان غافل نشوی.
نمیگویند این مادر هم عمری دارد و از زمان جوانیاش که بگذرد، حوصله درسخواندن برایش نمیماند. تازه اگر نخواهد برای بهدنیاآوردن بچه بعدی برنامهریزی کند.
همه نصیحتها برای این است که تو از هیچکس توقع نداشته باشی و یکتنه بار مسئولیتهایی که با همکاری میشود از سنگینیاش کم کرد، به دوش بکشی. نگویی حالا که من برای تصمیم یک برهه از زندگی دست به خطر میزنم، شما هم عصایی باشید برای این پای لنگ. مثلا چه میشود اگر مادربزرگها بعضی روزهای هفته را بین همدیگر تقسیم کنند و بچهها را چندساعتی ببرند پیش خودشان؟ اینطوری از تنهایی درمیآیند، روحیهشان هم شادابتر میشود یا آقای همسر در ساعتهای بیکاری به جای گشتوگذار در فضای مجازی، دست بچهها را بگیرد و ببرد تا پارک سر کوچه و بازی بدهد؟
اساتید را بگو. چه میشود اگر حضور یک نوزاد بیزبان را در کلاس درسشان بدون اخموتَخم تحمل کنند و بهجای چشمغرهرفتن با روی خوش بگذارند مادر بینوا هم به جای عذابوجدان، حواسش را جمع دو تا مطلبی کند که میان رفتوآمد به کلاس و خواباندن کودکش میشنود؟
مراکز آموزشی و مسئولان دانشگاهها چرا به فکر محصلان با این شرایط نیستند و حالوروز ما را درک نمیکنند؟ مگر «بنیآدم اعضای یکدیگر» نبودند؟ چه شد آنهمه قصههایی که برایمان میخواندند و میگفتند «چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار»؟ الآن درد مادردانشجو رسیدگی به بچهها و خانه و درسهایش است. چه کسی برای این درد خودش را به زحمت میاندازد و دست کمک به سمتش دراز میکند؟
ماه مهر کمکم از راه میرسد. اگر قصد یاری به این قشر فراموششده و مظلوم نداریم، لااقل سنگ و کلوخ جلوی پایش را بیشتر نکنیم و صخرهای از طعنهها جلوی راهش نکشیم تا مجبور باشد با دستوبال زخمی از آن بالا برود و خودش را با چنگ و دندان برساند به دنیای آرزوهایش.