به گزارش اصفهان زیبا؛ من پسری یکسالونهماهه دارم. اسم پسرم را به عشق حسین خرازی گذاشتهام امیرحسین.
پسرم توی خانه راه که میرود، من از قصد بلندبلند صدایش میزنم: حسین، حسینجان، حسینآقا! صدایش میزنم و بغض میکنم. صدایش میزنم و اشک حلقه میزند توی چشمهایم. صدایش میزنم و کِیف میکنم از صدازدنش و توی دلم هر بار میگویم صاحب اسمت محافظت باشد پسرم.
حسینم را گاهی میگذارم خانۀ مادرم یا میسپارم دست بابایش و در حد دوسهساعتی میروم کلاس یا خرید یا… دلم برای پسرم تنگ میشود.
دوست دارم زود برگردم کنارش و هروقت میرسم خانۀ مامان و میبینم پشت درهای شیشهای رنگی روی نوک انگشتان پایش ایستاده و منتظر است و با دیدنم جیغ میکشد، از خوشحالی کَف میزند و ذوق میکند، دلم برایش غنج میرود.
به نظرم مادرها خیلی پسری هستند یا بهتر بگویم پسرها خیلی مادری هستند!
اولینبار سر مزار پسرش حاجخانم را دیدم با همان صورت نورانیاش نشسته بود روی یک صندلی و به آدمها خوشآمد میگفت.
جلو رفتم و صورت گریانم را گذاشتم روی زانوهایش و گفتم: «دعامون کنید حاجخانم. بگید پسرتون دعامون بکنند.»
با لبخند مهربانش همینطور که صورتش را محکم با چادر سیاهش گرفته بود، دست دیگرش را کشید روی صورتم و گفت: «دعاتون میکنم، دعاتون میکنم.»
حسابش را بکن؛ فراغ بینشان یک ساعت و یک روز و یک هفته نبود؛ 38 سال از پسرش دورمانده بود؛ آنهم چه پسری.
مادر بعد از این همه سال همین تازگیها به وصال پسر شهیدش رسید و فقط خدا میداند چه اشکها که برایش نریخته، فقط خدا میداند توی خلوت چند بار عکسش را بغل گرفته و به سینهاش چسبانده، روی چشمهایش گذاشته و دلتنگش شده، چقدر حرفهای پنهانی داشتهاند، چند بار در کارهایش از او کمک خواسته است؟ مگر میشود مادری دلتنگ بچهاش نشود؟ اما مادر حسینآقا پسرش را برای راهی تربیت کرد که خودش حتما از همان ابتدا میدانست انتهایش شهادت است.
من هروقت از مادرم میخواهم برایم دعایی بکند، میگوید: «الهی عاقبتبهخیر بشی!» فکر میکنم دعای تمام مادرها، درواقع بهترین و بالاترین دعای هر مادری برای بچهاش همین است. مادر حسینآقا هم با چشمان زیبایش دیده بود که حسینش در راه اسلام عاقبتبهخیر شد، مادری که دغدغهاش تنها فرزند خودش که نه، تمام فرزندان ایران بود و خیرش به خیلیها رسیده و بهجز مادری، فعالیتهای خیریهای زیادی هم داشته است: بازکردن گیروگِرِفتهای زندگی خیلیها، تأمین جهیزیه برای دختران آبرومندی که توان مالی نداشتهاند، کمکهای کوچک و بزرگ به اینوآن و… .روزهای دوری هم به سررسید و عاقبت، مادر و پسر حتما یک جایی بعد از سالها، بعد از 38 سال دوری در کنار همدیگر هستند و مادر حالا غموغصههایش تمامشده و آرامآرام است.