ذوق ریاضی

مدرسه خلوت بود و ساکت. ساعت یک‌ونیم بعدازظهر پنجشنبه؛ کلاس جبرانیِ دو روز تعطیلی بی‌گازی. صدا فقط از یک کلاس می‌آمد بیرون و گَهگاهی به دفتر هم می‌رسید.

تاریخ انتشار: 10:50 - پنجشنبه 1403/10/27
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
ذوق ریاضی

به گزارش اصفهان زیبا؛ مدرسه خلوت بود و ساکت. ساعت یک‌ونیم بعدازظهر پنجشنبه؛ کلاس جبرانیِ دو روز تعطیلی بی‌گازی. صدا فقط از یک کلاس می‌آمد بیرون و گَهگاهی به دفتر هم می‌رسید.

یکی از بچه‌ها می‌گفت: «به نظر من این مسئله…» و دیگری در جوابش صدایش را بالا می‌برد و می‌گفت: «فرضیه‌ای که اون داره می‌گه اگر…» و چرخه می‌رسید به معلم. او هم سؤال را تحلیل می‌کرد. کمی سکوت و بعد دوباره جریان بحث در کلاس راه می‌افتاد.

قرار بود کلاس اختیاری و فقط 60 دقیقه باشد؛ حل تمرینی که بچه‌ها پنجشنبه‌ای اذیت نشوند. ده‌‌دوازده نفری آمده بودند. نزدیک یازده رفته بودند کلاس و حالا نزدیک به ساعت یک بود که از کلاس می‌آمدند بیرون. معلم زودتر آمد دفتر. بچه‌ها کسی بیرون نیامد.

– کلاس پربحث و خوبی بود‌. بچه‌ها هنوز روی یه سؤال بحث دارن. توی کلاس هستن.

معلم رفت و یکی‌یکی بچه‌ها از کلاس می‌آمدند بیرون. چهره‌های روشنِ بچه‌ها نشان نمی‌داد 120 دقیقه یک‌سره با فرضیه و مسئله و نمودار و تمرین سروکار داشته‌اند. چرا؟ چرایش را وقتی یکی لپ‌تاپ را آورد داخل دفتر واضح شد. از کنار میز من رد شد و زیر لب با خودش زمزمه کرد: «بهترین کلاس ریاضی عمرم بود؛ با اختلاف زیاد.»

معدل یازدهم دانش‌‌آموز دوازدهمی را از سامانه امین دریافت می‌کردم که برای کنکور ثبت‌نام کند. نمی‌دانم داشت با خودش حرف می‌زد یا جوری بلند گفت که من بشنوم. انگار فرضیه دوم درست بود.

– آقا! نمی‌دونید چه کیفی کردیم سر کلاس! فقط برای یه سؤال یک ساعت وقت گذاشتیم.
– چه‌خبره! شما دو ساعت کلاس بودید. یک ساعتش فقط برای یه سؤال وقت گذاشتید؟
– شیرینی ریاضی به همینه. بحث می‌کنیم. فرضیه‌های مختلف رو بررسی می‌کنیم. به بن‌بست می‌خوریم، ناامید نمی‌شیم. از مسیر دیگه می‌ریم، راه خروج رو پیدا می‌کنیم و وقتی به جواب رسیدیم، نفس راحت می‌کشیم.

حالا من فقط نشسته بودم پشت میز و او داشت از دو ساعت کلاس ریاضیات گسسته می‌گفت.
– می‌دونید چرا کلاس خوب بود؛ چون دغدغه وقت نداشتیم. به این فکر نمی‌کردیم الان زنگ می‌خوره. ای وای نمی‌رسیم. کسی برای نشستن سر کلاس مجبور نبود. همه بحث می‌کردیم که به نتیجه برسیم.

دروغ چرا! وسوسه شدم بروم بنشینم کنارشان سر کلاس. تلاش هم کردم از رشته‌ام زیست‌شناسی و رشته تجربی دفاع کنم؛ اما او سرحد ذوق بود و نمی‌شد بر او غلبه کرد. کتاب گسسته را از کیفش آورد بیرون. سؤالی را که از بحث‌کردنش لذت برده بودند، خواند.

«هفت نفر در یک اتاق هستند و برخی از آن‌ها با یکدیگر دست می‌دهند. شش نفر از آن‌ها هر کدام دقیقا با دو نفر دست داده‌اند. نشان دهید نفر هفتم نمی‌تواند دقیقا با پنج نفر دست داده باشد.»

کتابش را روبه‌رویم باز کرده بود و از گراف برایم می‌گفت و یال و نمودار و نقطه‌هایی که جای آدم‌های توی اتاق رسم‌ می‌کنند.به تلاشش برای فهماندن صورت‌مسئله به من، لبخند زدم. گفتم: «همین ریاضی باعث شده نوشته‌هات هم فلسفی بشه دیگه!»

خندید و گفت: «البته اون دنیاش فرق می‌کنه!» یکی از نوشته‌هایش را که برایم فرستاده بود، باز کردم. مرور کردیم چند جمله‌اش را. «قدم از عدم برمی‌دارم.»؛ «دمید روحی از جنس خود.»؛ «نجستم در خود جز عشق.»، «من نیست هستم. نه من نیستِ نیستم. هستمی وجود ندارد.»

وقتی دفتر مدرسه را قفل می‌کردم، ریاضی و فلسفه را تلفیق کرد و گفت: «وجود خدا رو هم با ریاضی می‌شه اثبات کرد. با برهان‌هایی… .» با هم از مدرسه آمدیم بیرون. او با موتور رفت خانه.

تا برسد به خانه، حتما سعی می‌کند ریاضیات و فلسفه را در ذهنش ماندگار کند. من هم توی ماشین به این فکر می‌کردم که «جدی‌جدی ریاضی این‌قدر می‌تونه آدم رو سر ذوق بیاره؟»

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

شانزده − 9 =