به گزارش اصفهان زیبا؛ جدیدترین ساخته مسعود کیمیایی اینبار با نگاهی فانتزی و تخیلی به یکی از بزرگترین تحولات تاریخ معاصر ایران میپردازد: مصدق، نفت، قرضه ملی، قهرمان و خائن؛ شاید بتوان فیلم را در همین چند کلمه خلاصه کرد. داستان ازآنجایی شروع میشود که هنگام خورشیدگرفتگی، دزدانی که بهاصطلاح دزد نیستند، به بانک ملی دستبرد میزنند تا پولی را برای قرضه ملی به قرض بگیرند!
گروهی از جوانان عیاربازی درمیآوردند تا با قرضه ملی کاری برای دولت مصدق و قطع کشور از وابستگی به بیگانه انجام داده باشند؛ اما آیا از ابتدا هدفشان یکرنگ است؟ هرکدام با سرگذشتهای جدا و اهداف متفاوت وارد این بازی میشوند تا خود را از مهلکهای رها یا عشقبازیشان را دنبال کنند و مهمتر از همه، خودشان را نشان بدهند و در انتها کنار هم از آرمانشان دفاع کنند.
مهدی با بازی امیر آقایی، سهراب با نقشآفرینی مهران مدیری و شاهرخ با بازی پولاد کیمیایی، مثلث قهرمان قهرمانان را تشکیل میدهند؛ حتی سهراب در این مثلث هم لغزشی دارد؛ اما بازمیگردد.
پس در این میان خائن کیست؟ کدام خائن را باید کشت؟ شاید قصد کارگردان این بوده تا این پرسش را به مصدق ربط بدهیم، مصدقی که برای کشور کارهای بزرگی کرد؛ اما خطاهایی نیز داشت. کدام حزب و دسته راست میگویند؟ مصدق خائن بود یا قهرمان؟
این فیلم دیدگاه جدید و متفاوتی از کیمیایی را به نمایش نمیگذارد. موضوع همان است که از قیصر شروع شد: قهرمانپروری و آدمهای عادی را به ماجراهای اجتماعی وصلکردن. سناریوی کلاسیکی که به قهرمانهایش کمال و قداست میدهد و بعد از رسیدن به هدف آنها را نابود میکند. بهوضوح رفاقت هم در این میان نقش پررنگی دارد؛ اما هیچیک از قهرمانان خائنکشی شخصیت ندارند.
همه در همان تیپسازیهای سطحی باقی ماندهاند؛ فقط میدانیم بیانگر قشری هستند که در تلاشاند روشنفکر باشند و لفظقلم حرف بزنند؛ بازیگران هم تلاشی برای یک بازی متفاوت نمیکنند و چیز جدیدی برای ارائه ندارند. پولاد کیمیایی در صحنهای بهوضوح سعی دارد مونولوگ بهمن مفید در قیصر را بازی کند. چقدر هم در این کار ناتوان است. جدا از بازی تصنعی، مونولوگی هم که برای او نوشتهشده بیشازاندازه شعاری است.
کیمیایی بیشتر سعی بر پروراندن دیالوگها و صحنهها دارد تا فیلمنامه کامل. نورپردازی و لوکیشنهای خوب، اما بدون فیلمنامه. فیلم صحنههای اضافه و بیفایده زیادی دارد که با حذفشدنشان نهتنها آسیبی به محتوا وارد نمیشود؛ بلکه شاید گیراییاش هم بالا میرود. کارگردان سعی کرده است با خردهصحنهها به داستانش عمق ببخشد که در این کار هم درست عمل نکرده است؛ برای مثال، داستان دوست ارمنی مهدی که میخواهد وضعیت تحتفشار اقلیت مذهبی و دوستی و پیوندشان با ایرانیها را به نمایش بگذارد که آنهم سودمند نبود.فیلم تناقض بزرگی دارد که میتواند ماهیتش را زیر سؤال ببرد.
چرا باید از دولت برای خود دولت دزدی کرد؟ آنها بانک ملی را هدف قرار میدهند که در آن زمان وظیفه چاپ اسکناس را داشته است. اگر با همان دید فانتزیگونه نگاه کنیم، شاید بتوانیم از این هم چشمپوشی کنیم.بعضیها میگویند داستان ربطی به مهدی بلیغ و گروهش دارد. مهدی بلیغ دزد سابقهداری بود که کاخ دادگستری تهران را به دو تاجر خارجی فروخت؛ آن هم غیرقانونی. اگر این موضوع را هم در شکلگیری داستان فیلم دخیل بدانیم، تناقضها بیشتر میشود. کیمیایی چرا باید از یک دزد کارکشته، یک قهرمان بسازد؛ آنهم یک قهرمان ملی؛ آنهم در یک ماجرای بسیار ملی؟
فیلم جدید مسعود کیمیایی ضعفهای تکنیکی زیادی دارد. بااینکه قصه خوبی را انتخاب کرده، قصهپردازی خوبی برایش نداشته، به کاراکترهایش ژرفا نداده و دیالوگهای قصوری به تنهشان چسبانده است؛ فیلم را هم نمیتوان یک اثر رئال دانست؛ چراکه با این دید تحریف بزرگی به واقعیت است. اگر آن را بهعنوان یک اثر تخیلی با دید تاریخیسیاسی ببینیم، شاید بتوانیم از این نظر که به ماجرای مهمی پرداخته است، تماشا کنیم؛ چراکه قرضه ملی زمان دکتر مصدق در سرنوشت ایرانیان نقش مهمی داشته که کمتر به آن پرداخته شده است.




