اپیکور لذتها را به شیوههای مختلف دستهبندی میکند و بر اساس این تقسیمبندیها آنها را ارزشگذاری میکند. اولین دستهبندی لذتها در دستگاه فلسفی اپیکور بر اساس ضروری و طبیعی بودنشان صورت میگیرد. دستهی اول لذتهای طبیعی و ضروری هستند. آنهایی که برای تمام انسانها طبیعیاند و ارضای آنها برای زنده ماندن ضرورت دارد، مانند غذا خوردن، آب نوشیدن، خوابیدن و نفس کشیدن. برای اپیکور بیشترین اهمیت را باید به این دسته از لذتها داد و میبایست برای ارضای آنها تلاش کرد. دستهی دوم لذتهای طبیعی اما غیرضروری هستند. به عنوان نمونه اینکه یک نفر بخواهد مرغوبترین غذاها را بخورد یا روی راحت ترین تختها بخوابد کاملا طبیعی است اما در عوض هیچ ضرورتی ندارد چرا که بدون خوردن غذاهای مرغوب و باکیفیت و یا خوابیدن روی راحتترین تشکها هم میشود همچنان در زندگی شاد و خوشحال بود. دستهی سوم لذتهای غیرطبیعی و غیرضروریاند. شخصی که میخواهد بر ثروتش بیافزاید یا اینکه دست و پا میزند به شهرت برسد به دنبال لذتی غیرطبیعی و همچنین غیرضروری است. اپیکور به شدت دستهی سوم را زیرسوال میبرد چرا که این لذتها هرگز به طور کامل ارضا نمیشوند و در نتیجه موجبات تلخی، ناکامی و ملال را فراهم میکنند.
اپیکور لذتها را به شکل دیگری هم تقسیم میکند: لذات فیزیکی و لذات ذهنی. لذات فیزیکی مرتبط با نیازهای بدنی و غریزی هستند حال آنکه لذات ذهنی از فعالیت ذهن ناشی میشود. لذت فیزیکی فقط با لحظهی حال سروکار دارد در حالی که لذت ذهنی هم با حال، هم با گذشته و هم با آینده مرتبط است. در ادامه به نوع دیگری از دستهبندیهای اپیکوری از لذت میرسیم که شاید مهمترین آنها نیز باشد. اپیکور میان لذت کینتیک (لذتهای گذرا، بیدوام و سریع) و لذت کاتاستماتیک (لذتهای ماندگار، عمیق و باقی) فرق میگذارد. لذت کینتیک لذت فعال است، بر اساس کنش یا تغییر حاصل میشد و در آن یک نیاز به صورت آنی و سریع ارضا میگردد. لذتی که از خوردن یک غذا میبریم لذتی کینتیک است چرا که چنین لذتی سریع ارضا میشود و هیچ ماندگاری و امتدادی ندارد (ما سیر میشویم و تا ابد نمیتوانیم از غذا لذت ببریم). بعد از ارضای چنین لذاتی معمولاً ملال، رخوت و فرسودگی به سراغمان میآید و هیچ اثری از التذاذ چند لحظه پیش بر جای نمیماند. لذت کاتاستماتیک اما لذتی پایدار، طولانی و غیرلحظهایست و بر پایه انفعال و پذیرندگی، و نه کنش و عمل، حاصل میشود. در این نوع لذت ارضای آنی یک نیاز غریزی اهمیت ندارد بلکه از بین بردن درد و غم موضوع اصلی است. به بیان دیگر لذت کینتیک رسیدن به یک حال خوب است اما لذت کاتاستماتیک نائل شدن به درجهایست که در آن حال بد وجود ندارد. اولی ایجابی است و دومی سلبی. اپیکور و پیروان او اولویت را به لذت دومی میدهند چرا که برای آنها هیچ لذتی بالاتر از رهایی از درد و غم نیست. فلسفهی اپیکوریسم به ما میگوید به دنبال خوشبختی نگردید بلکه فقط در پی دوری از بدبختیها باشید، خوشبختی هرگز وجود ندارد مگر در قالب فقدان بدبختی. اپیکور در اینجا از دو اصطلاح معروف خود حرف میزند: آتارکسیا و آپونیا. اولی به معنی فقدان درد فیزیکی و بدنی است و دومی به معنی فقدان درد و ناملایمات ذهنی.
پس همانطور که گفته شد فلسفهی اپیکوری به هیچ عنوان مترادف با بیبند و باری و عیاشی نیست بلکه مبلغ نوعی «سلامت» بدنی و «آرامش» ذهنی است. اپیکور به ما توصیه میکند از زندگی لذت ببرید اما برای لذت بردن از زندگی باید از لذتهایی که درد و ملال را به دنبال دارند دوری کنید. اینکه غمگین نباشید بسیار مهمتر است از اینکه شاد باشید؛ اصلاً شاد بودن یعنی غمگین نبودن. درس اول در مکتب لذتگرایی اپیکور به ما لزوم حذف و طرد لذتهای مضر و خطرناک را میآموزد. از نگاه اپیکور بیشترین مقدار لذت وقتی حاصل میشود که بهترین و مناسبترین لذتها، و نه همهی آنها، انتخاب شده باشند. او حتی در چند جا صراحتاً زندگی آزاد و بی بند و بار را زیر سوال میبرد چرا که به گمانش نتیجهی چنین سبک زندگیای چیزی جز تنهایی، ملال، غم و یاس نیست. در مقابل اما دوستی به شدت توسط اپیکور توصیه میشود، به این دلیل که دوستی میتواند بدون اینکه خطری در پی داشته باشد موجبات آرامش و سلامت دو طرف دوستی را فراهم آورد. با این توضیحات مشخص است که فلسفهی اپیکوریسم همان حکمت انتخاب لذتها و برقراری اعتدال در میان آنهاست. انتخاب لذتهایی عمیق، ضروری و ماندگار که هیچ گونه مضرات و خطراتی در پی ندارد و سپس برقراری اعتدال میان آنها. در یک کلام: یک زندگی آرام، بی تنش و بدون درد.
اپیکور حتی فلسفهی سیاسی خود را بر مبنای چنین درکی از لذت بنا میکند. او از مفهوم «عدالت» دفاع میکند اما عدالت برای او به هیچ روی یک اصل کلی، الهی یا استعلایی نیست. اپیکور یکی از اولین کسانی بود که به عدالت به مثابه یک قرارداد اجتماعی نگاه کرد. به عقیدهی او عدالت خوب است چرا که میتواند آرامش را میان طرفین قرارداد برقرار کند. وقتی عدالت در یک جامعه وجود داشته باشد افراد آن جامعه نه از کسی میترسند و نه از چیزی نگرانند. آنها در آرامش و سلامت به سر میبرند و غم و غصه در زندگیشان هیچ جایی ندارد. به یک معنا آنها خوشبخت و شادند و میتوانند در زندگی شخصیشان به آتارکسیا و آپونیا برسند، به مرحلهای که در آن اثری از غم و درد به چشم نمیخورد. تنها در اینجاست که میتوانند بگویند «زندگیمان را به بهترین نوع ممکن زیستهایم».