در پرداختن به هر مسئله، منظر و دیدگاه اهمیت فوقالعادهای دارد. منظر، لایه پنهان نگاه ماست و به همین دلیل معمولا مورد غفلت واقع میشود.
به گزارش اصفهان زیبا …
من عاشق این خاکم، عاشق رنگ این شهرم، عاشق آبی فیروزهای آرامبخش. کوچههایش را دوست دارم؛ سروصداهایی که از پشت دیوارهایی که نشستهاند به تماشای حیاط و چون پیچک مینشینند به کنج دنج قلبم را بیشتر.
خبر تلخ بود و البته تکراری؛ باز هم جانفدایان عرصه نظم و امنیت، جان خود را در مسیر امنیت مردم فدا کردند و شهادت نصیبشان شد.
امروز پنجشنبه؛ بیستوششمین روز از مهر چهارصدوسه، و یکبار دیگر میدان بزرگمهر به نظاره نشسته مردان و زنانی را که به استقبال شهید دیگری از خاک پرافتخار اصفهان آمدهاند!
دوربین سریع و دستپاچه وارد سالن ساختمان مخروبهای میشود. از کاناپههای قرمزرنگ خاک گرفته و بههمریخته وسط سالن به نظر میرسد اینجا واحد مسکونی بود.
حاج علی زاهدی که شهید شد، خیلی زود باید یک نفر بهعنوان جایگزین معرفی میشد. انتخاب سیدحسن نصرالله، حاج عباس نیلفروشان بود؛ رفیق و شریک و تکیهگاهش.
هفدهوهفت دقیقه! خورشید تا دامان آسمان پایین آمده بود که هواپیما روی باند فرودگاه نشست و سردار رشید اسلام، شهید عباس نیلفروشان، به آغوش زادگاهش اصفهان رسید.
فکر نمیکردم مردها به همین سادگی گریه کنند. فکر نمیکردم با همین جمله ساده «چرا این عکس را زدید توی مغازهتان؟» یا «چرا مشکی پوشیدید؟» یکدفعه به هقهق بیفتند.
پنجشنبه سوم خرداد، چهار روز بعد از سانحه هوایی هلیکوپتر رئیسجمهور و همراهان ایشان بود که زن و مرد، پیر و جوان و دختر و پسر از قشرهای گوناگون و شهرها و نقاط مختلف استان اصفهان، خود را به شهر نجفآباد رساندند تا در مراسم وداع با پیکر مطهر شهید خلبان دریانوش، از شهدای این سانحه هوایی شرکت کنند و حماسهای دیگر رقم بزنند.
سال 59 بود که من هم مثل خیلی از بچهرزمندهها، خودم را به جنوب رساندم. خط معروفی بود به نام «خط شیر»؛ جایی که تمام فرماندهان جنگ، به خصوص بچههای اصفهان در آن خط تربیت شدند.
شروع آشنایی من با حاج علی زاهدی سال 61 و در لشکر امام حسین(ع) بود. حاج علی از همان روزهای اول توجه من را به خودش جلب کرد و به بهانه محبتی که به من نثار کرد، عجیب در دل و قلب من جای گرفت و اشتباه نیست اگر بگویم که پایه رفاقتمان از همان روزها شکل گرفت و تا زمان شهادتش ادامهدار شد.