
هواپیماهای صدام که میآمدند بالای سرمان، بدو بدو خودش را میگذاشت توی حیاط و خیره میشد به آسمان و با نگاههایش رد هواپیماها را میگرفت.

«مهدی ستوده» در قامت یک گزارشگر خبری سالهاست فعالیت رسانهای خود را در صداوسیما آغاز کرده و در قاب تلویزیون خوش درخشیده است.

«مهربانی»؛ این کلمه، جواب دختر بود به پرسش گزارشگر که از او پرسید: «با آوردن نام حاجقاسم، چه چیزی به ذهنتان میآید؟» و حالا امروزی که ما، دختران حاجقاسم، در اصفهان دور هم جمع شدیم، برف میبارد.

از زمانی که سردار شهید سلیمانی به نیروی قدس سپاه پاسداران رفت تا زمانی که اسم او بر زبانها افتاد، بیش از ۱۵ سال گذشت و این فرد، برای بسیاری از ایرانیها گمنام، ولی برای بسیاری از دشمنان نامآور بود.

همهچیز خیلی اتفاقی پیش آمد؛ از رفتنش به کرمان تا رفتنش به قلب حادثه…. به آنجایی که پلاستیک و خاکانداز دستش دادند تا تکههای پارهپاره شده بدن مردم را جمع کند.

در پرداختن به هر مسئله، منظر و دیدگاه اهمیت فوقالعادهای دارد. منظر، لایه پنهان نگاه ماست و به همین دلیل معمولا مورد غفلت واقع میشود.

تصاویرش تابستان ۱۳۹۶ در شبکههای اجتماعی و تلویزیون مدام دستبهدست میچرخید؛ تصاویر پسر بیستوچندسالهای که دستبسته اسیر داعش شده بود. این تصویر میتوانست یک تراژدی کامل باشد.

من عاشق این خاکم، عاشق رنگ این شهرم، عاشق آبی فیروزهای آرامبخش. کوچههایش را دوست دارم؛ سروصداهایی که از پشت دیوارهایی که نشستهاند به تماشای حیاط و چون پیچک مینشینند به کنج دنج قلبم را بیشتر.

خبر تلخ بود و البته تکراری؛ باز هم جانفدایان عرصه نظم و امنیت، جان خود را در مسیر امنیت مردم فدا کردند و شهادت نصیبشان شد.

امروز پنجشنبه؛ بیستوششمین روز از مهر چهارصدوسه، و یکبار دیگر میدان بزرگمهر به نظاره نشسته مردان و زنانی را که به استقبال شهید دیگری از خاک پرافتخار اصفهان آمدهاند!

دوربین سریع و دستپاچه وارد سالن ساختمان مخروبهای میشود. از کاناپههای قرمزرنگ خاک گرفته و بههمریخته وسط سالن به نظر میرسد اینجا واحد مسکونی بود.

حاج علی زاهدی که شهید شد، خیلی زود باید یک نفر بهعنوان جایگزین معرفی میشد. انتخاب سیدحسن نصرالله، حاج عباس نیلفروشان بود؛ رفیق و شریک و تکیهگاهش.