بدجور دلم سوخته. بدجور شکسته دلم. میدانم بدِ بدِ بدم آقا. همهاش قبول. من که سختی راه را به جان خریده بودم. کاش میشد همه چیز آنطور که دلم میخواست ردیف میشد!
خانه را مورچه زده بود. مامان میگوید: مورچهها برایمان خوشیمناند. وقتی مورچههای بالدار و بیبال هجوم بیاورند، یعنی میخواهند ما را مسافر کنند. من از مورچهها بدم میآمد؛ حالا اما دوستشان داشتم.
در زمین قدم بر میداری و در کربلا هستی. چشمانت خیره به تصاویر زائران کربلاست، در دلت شوری عجیب به پا شده. لحظههای زیارت، خاطرات سفر و همه لحظات چشم نواز مسیر را مرور میکنی.
سری به عکسها میزنم. روزهای پردرد التیام میخواهد. با تکتک این عکسها خاطرههایی ناب و لحظههایی ویژه را مرور میکنم. انگار جان دارند و من را به تکرار وادار میکنند. هنوز مزه چای عراقی زیر زبانم هست و همان اشتیاق رسیدن به عمود دیگر…
ماریه هم رسالتی چون خدیجه در بذل ثروت برای نشر اسلام داشت؛ با این تفاوت که آن سالها برای رونق اسلام هزینه میشد و امسال برای احیای اسلام نبی!
درست است امسال، توفیق روضهرفتن ندارم؛ ولی دلم گرم است به همین مجلس بیریای کوچک خودمان. بچهها خودشان بهتنهایی برایم کربلا ساختهاند.
حاجآقا جوری برایمان از کربلا میگفت که رفتن به آن شده بود عینهو چای شیرینِ داغ؛ شیرینیاش میچسبید به جانمان، اما داغیاش میسوزاندمان…!
عشق امامحسین(ع)با رزمندگان ما کاری کرد که خوب بفهمند کربلا یعنی چه! عاشورا یعنی چه! حسین یعنی چه! بیهوده نیست اگر بگوییم «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» در جبهههای ما محقق شد.
واقعه عاشورا در منابع تاریخی همواره بهصورت مبسوط و گسترده انعکاس یافته است. این پدیده در حالی است که معمولا در ثبت وقایع تاریخی، پیروزیها، برجسته میشود و ردپایی از شکستها و ناکامیها دیده نمیشود.