فعالان حوزه دین، رسانه، زبان و ادبیات فارسی و تربیت از نسبت این حوزه‌ها با فرهنگ عمومی مردم اصفهان می‌گویند

فرهنگ در مدار خویش

فرهنگ عمومی در ادبیات جامعه‌شناسی و به‌خصوص مطالعات فرهنگی، به مجموعه‌ای از باورها، ارزش‌ها، هنجارها، نمادها و رفتارهایی گفته می‌شود که در سطح عامه مردم جریان دارد و شیوه زیستن، اندیشیدن و ارتباط برقرارکردن آنان را شکل می‌دهد.

تاریخ انتشار: ۱۰:۵۰ - شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 9 دقیقه
فرهنگ در مدار خویش

به گزارش اصفهان زیبا؛ فرهنگ عمومی در ادبیات جامعه‌شناسی و به‌خصوص مطالعات فرهنگی، به مجموعه‌ای از باورها، ارزش‌ها، هنجارها، نمادها و رفتارهایی گفته می‌شود که در سطح عامه مردم جریان دارد و شیوه زیستن، اندیشیدن و ارتباط برقرارکردن آنان را شکل می‌دهد.

فرهنگ عمومی نه پدیده‌ای انتزاعی، بلکه حاصل تجربه زیسته جامعه در طول تاریخ است، تجربه‌ای که از دل خانواده، آموزش، آیین‌ها، زبان و رسانه‌ها برمی‌خیزد و در کنش‌های روزمره، گفتار و مناسک زندگی ایرانیان جاری می‌شود.مطالعه فرهنگ عمومی، به‌ویژه در سطح فرهنگ عامه مردم، ازآن‌رو اهمیت دارد که می‌تواند چهره پنهان جامعه را آشکار کند؛ همان‌جایی که ذهن و زبان مردم، در قالب دعا، ضرب‌المثل، شعر، شوخ‌طبعی یا مناسک دینی، حقیقتی از هویت جمعی را روایت می‌کند.

برای شناخت فرهنگ مردم ازجمله اصفهانی‌ها، باید از میان همین جزئیات روزمره گذشت؛ چراکه روح اصفهانی در همین پیوند میان دین، هنر، ادب، آموزش و زندگی اجتماعی آشکار می‌شود؛به همین مناسبت و هم‌زمان با روز فرهنگ عمومی، به سراغ برخی از مهم‌ترین عناصر تشکیل دهنده فرهنگ مردم رفتیم؛ دین، ارتباطات، زبان و تربیت، پدیده یا در سطح کلان‌تر نهادهای اصلی جامعه هستند که در یادداشت‌هایی به نسبت آن‌ها با فرهنگ عامه مردم پرداخته شده‌است.

حجت‌الاسلام احمد کلباسی؛ امام‌جماعت و متولی مسجد و حوزه رکن‌الملک

مدرسه دعا در جامعه اصفهان

در مکتب شیعه دعاخوانی فردی و جمعی یک سیر انسان‌سازی است که با دقت در مفاهیم آن که از سوی اهل‌بیت القا شده، هویت دعاخوانی بیشتر معلوم می‌شود. امامان شیعه با یاد دادن درخواست‌ها و آموزش آرزوها و سبک مناجات با مهربان پروردگار، آدمی را با اهداف زندگی دینی آشناتر کرده‌اند.در این راستا مردم دانستند از درگاه ایزد متعال چه بخواهند؛ سپس بر اساس این خواسته‌ها چگونه زندگی فردی خود را با هدف تعیین‌شده در دعا جهت‌دهی کنند.

با همین انگیزه‌ها عالمان دینی در دارالمؤمنین اصفهان، مردم را با فرهنگ دعا مأنوس کردند و سالیانی با برگزاری جلسات دعا، معنویت اهل‌بیت در شریان‌های حیات شهر تزریق شد و مؤمنان بهره‌های معنوی فراوان بردند.

شاید بتوان گفت آغاز این حرکت به همت مرجع عالی‌قدر شیعه علامه حاج‌محمدابراهیم کلباسی رقم زده شد. او علاوه‌بر مرجعیت دینی و مقام علمی والا، عالمان بسیاری را به حوزه کهن اصفهان جذب کرد؛ به‌طوری‌که مکتب علمی این شهر هم‌طراز نجف یا به رتبه بالاتر از آن اوج گرفت.او هر شب جمعه، سحرگاهان با مردم سخن می‌گفت و پس از موعظه کافی و شافی، دعای کمیل را تا اذان صبح برای آنان می‌خواند و نفوس بسیاری در مجلس او اهل نماز شب و مناجات سحری شدند.

فرهنگ بندگی و عبودیت در این شهر نهادینه شد و روزها و شب‌های خاص سال نیز مثل شب و روز عرفه و شب نیمه‌شعبان و شب قدر، شهر حال عبادت به خود گرفت و مردم تحت نفوذ معنوی این عالم الهی قرار گرفتند.نمازهای باران این مرجع بزرگ و استجابت دعای او، این نفوذ معنوی را صدچندان کرد؛به‌طوری‌که مردم برای فرزنددارشدن، شفای بیماران، ادای قرض و دیگر مشکلات از او می‌خواستند برای ایشان دعا کند و ارتباط قلبی مردم و علامه کلباسی به‌طور عجیبی گسترش یافت.

پس از وفات علامه کلباسی، علاوه بر بعضی فرزندان و نوادگان ایشان، حضرات فشارکی، روضاتی و… در مساجد مختلف یا تکایای تخت‌فولاد، مجلس دعا همراه با موعظه و تبیین فرازهایی از دعاهای اهل‌بیت علیهم‌السلام برگزار کردند و تمدن دینی بر اساس آموزه‌های امامان شیعه در تهذیب نفوس اتفاق افتاد.

این مجالس دعا منشأ کارهای خیر و کمک به ازدواج جوانان و نیازمندان و یتیمان و بیماران صعب‌العلاج شده و خیریه‌های زیادی تأسیس شد و برکات آن، شهر را فرا گرفت.جالب‌توجه اینکه از این مکتب دعایی اصفهان، افرادی به شهرهای دیگر هجرت کردند و فرهنگ دعاخوانی جمعی و برکات آن را به دیگر شهرها انتقال دادند.در خاطره‌های آیت‌الله شیخ احمد مجتهدی تهرانی آمده است: فقیه و مرجعی از بیت کلباسی سحرگاه هر شب جمعه، در مسجد گوهرشاد مشهد مقدس، دعای کمیل را همراه با مناجات و شرح اسراری از آن به مدت سه ساعت می‌خواند و بیش از ده‌هزار نفر از او استفاده می‌کردند و متحول می‌شدند.

همچنین عالمی دیگر از اصفهان در حرم و صحن حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام، سحرهای شب جمعه موعظه داشت و دعای کمیل می‌خواند و جمعیتی بسیار با او همراهی می‌کردند.

امروز جامعه دینی ما در قبال تبلیغات ضد‌دینیِ معاندان، نیازمند همان ارتباط قلبی با پروردگار مهربان است.در این دوران هم دعا، مکتب انسان‌ساز است و هنوز محافل دعا مشتاقان خاص خود را دارد؛ البته بسیاری از مردم این شهد مناجات را آن هم در سحرگاه ندیده و نچشیده‌اند و به همین خاطر از لذت آن خبر ندارند.

شاید بعضی دلیل کسالت خود را نمی‌دانند و حال و حوصله این شب‌بیداری را ندارند؛اما شیخ اجل سعدی می‌گوید: «اگر لذت ترک لذت بدانی، دِگَر لذت نفس لذت نخوانی»و این حکایت از آن دارد که باید لذت‌های نفسانی را ترک کرد تا به لذت سحرخیزی و نماز شب و مناجات دست یابی. البته نتیجه این عبودیت فداکاری و گذشت در مال و اخلاق است و ایثار جان و شهادت ادامۀ این راه است.
حافظ شیرازی نیز می‌گوید:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی‌خود از شَعشَعه پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تجلیِ صفاتم دادند
چه مبارک‌سحری بود و چه فرخنده‌شبی آن شبِ قدر که این تازه‌براتم دادند
بعد از این رویِ من و آینه وصفِ جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

در این زمان هم هنوز محافل دعا و نیایش در پیشگاه خداوند تأثیرات بلند و مثبت خود را دارد و آنان که شرکت می‌کنند، نقش سازنده آن را در زندگی خود حس می‌کنند.

عماد طیبی، مدرس و پژوهشگر حوزه تربیت

فرهنگ، آیینۀ تربیت ماست

اگر فرهنگ عمومی را مجموعه‌ای از باورها، ارزش‌ها و رفتارهایی بدانیم که آگاهانه یا ناآگاهانه در میان مردم رواج دارد، بی‌تردید نهادهای گوناگونی در شکل‌گیری و تداوم آن نقش‌آفرین‌اند؛ از جمله خانواده، رسانه و مدرسه. نخستین نهاد تربیتی که شالودۀ فرهنگ ما را می‌ریزد، خانواده است. تأثیر خانواده گاه ناآگاهانه است؛ آن‌گاه که کودک با مشاهده و الگوگیری از رفتار والدین، ارزش‌ها را درونی می‌سازد و گاه آگاهانه است؛ همان چیزی که آن را «تربیت فرزند» می‌نامیم.

با این‌حال، در جامعه‌ ما شیوه‌های تربیتی اغلب بر پایه تجربه‌های نسل‌های پیشین یا برداشت‌های شخصی از «تربیت درست» شکل گرفته‌اند و کمتر از پشتوانه‌ علمی و برنامه‌ریزی هدفمند برخوردارند؛ از این‌رو، پرسشی اساسی پیش‌ روی ماست: آیا نباید نهادی مسئول آموزش تربیت فرزند به خانواده‌ها باشد؟ آیا برنامه‌ای هدفمند برای آموزش اولیا از طریق رسانه‌ها یا نهادهای آموزشی وجود دارد؟ اگر خواهان اصلاح و اعتلای فرهنگ عمومی هستیم، بی‌گمان ارتقای دانش و مهارت تربیت فرزند، از مهم‌ترین گام‌هاست.

مدرسه، دومین نهاد اثرگذار در فرهنگ عمومی است. بسیاری از نگرش‌ها و رفتارهای اجتماعی کودکان و نوجوانان در بستر تعامل‌های مدرسه شکل می‌گیرد: از شیوۀ‌ دوستی و گفت‌وگو با هم‌سالان و بزرگ‌ترها، تا رعایت قواعد و مسئولیت‌پذیری اجتماعی.

بخشی از این تربیت در فضای غیررسمی مدرسه و بخشی نیز در قالب برنامه درسی صورت می‌گیرد. در نظام‌های آموزشی پیشرو جهان، توسعه‌ فرهنگ عمومی و تربیت اجتماعی از اهداف بنیادین آموزش رسمی به‌شمار می‌رود.

در سند تحول بنیادین آموزش‌وپرورش جمهوری اسلامی ایران نیز، غایت تربیت «حیات طیبه» معرفی شده است؛ مفهومی که پیوندی نزدیک با فرهنگ عمومی دارد؛ با این‌همه، باید پرسید: تا چه اندازه برنامه‌ درسی ما در جهت پرورش فرهنگ عمومی سامان یافته است؟ آیا دانش‌آموزان مهارت‌هایی چون حل تعارض، ارتباط مؤثر، دوست‌یابی، سواد رسانه‌ای و سواد مالی را در مدرسه می‌آموزند یا هنوز مدرسه خود را در قالب آموزش علوم آن‌هم به شیوه‌ای منفعلانه تعریف می‌کند؟

گرچه ساختارهای رسمی در برابر تحول آموزش و حرکت به‌سوی مهارت‌های واقعی و ضروری جامعه مقاومت می‌کنند و اغلب سیاست‌گذاران فرهنگی نیز به نقش خانواده غفلت می‌ورزند، در شهر اصفهان تلاش‌هایی مردمی برای پرکردن این خلأ صورت گرفته است.

از دهه هفتاد، ایجاد مراکز فرهنگی تلاشی بوده برای جبران کاستی آموزش فرهنگی و دینی در مدارس. در دهه اخیر نیز ظهور «مدارس تحول‌خواه» با محوریت تربیت فرهنگی، نمونه‌ای دیگر از این دغدغه است. این مدارس به‌جای تمرکز صرف بر محفوظات درسی، بر رشد اجتماعی و فرهنگی دانش‌آموزان تأکید دارند؛ با برگزاری فعالیت‌های اجتماعی، اردوهای تربیتی و تعامل مؤثر با خانواده‌ها. همچنین مؤسسه‌های مستقلی برای آموزش والدین در اصفهان شکل گرفته‌اند که با برنامه‌ریزی منظم‌تر به آموزش خانواده‌ها می‌پردازند؛ با این‌حال، این پرسش باقی است: چند درصد از عموم خانواده‌ها و دانش‌آموزان از این آموزش‌ها بهره‌مند می‌شوند؟ آیا سازمان آموزش‌وپرورش نباید نوعی بازسازی بنیادین در ساختار و فرهنگ سازمانی خودش داشته باشد تا بلکه به‌تبع آن، فرهنگ عمومی جامعه هم اصلاح شود؟

روز فرهنگ عمومی، فرصت و بهانه‌ای است برای تأمل درباره‌ اینکه چگونه می‌توان نهادهای اثرگذار بر فرهنگ را بازسازی و هم‌افزا کرد تا شاهد ارتقای فرهنگ عمومی باشیم. مسئولیت این بازسازی و تحول از یک‌طرف برعهده‌ عموم مردم است و از طرفی برعهده‌ نهادهای دولتی است. دولت اگر به‌جای متولی‌گری همه‌ امور، نقش تنظیمگر، تسهیلگر، هماهنگ‌کننده و ناظر را به‌درستی ایفا کند و زمینه مشارکت واقعی نهادهای مردمی و مدنی را فراهم آورد، می‌تواند بستر ارتقای فرهنگ عمومی را فراهم سازد؛ فرهنگی که هم از مردم برمی‌خیزد و هم به تعالی مردم بازمی‌گردد.

مسعود شعربافچی، دبیر خبرگزاری جمهوری اسلامی مرکز اصفهان

رسانه و فرهنگ عمومی اصفهان

اصفهان، شهری است که نامش با فرهنگ، هنر و دیانت درهم‌تنیده است. از روزگاران صفوی و قبل از آن تا امروز، این شهر نه‌تنها مرکز تمدن ایرانی‌ اسلامی، بلکه آیینه‌ای از زیست فرهنگی ایرانیان بوده است. فرهنگ عمومی اصفهان، آمیزه‌ای از ادب، زیبایی‌دوستی، نظم اجتماعی و دین‌داری است؛ فرهنگی که در رفتار روزمره مردم، در معماری باشکوه مساجد، در بازارهای سنتی و حتی در گفتار و طنازی اصفهانی‌ها بازتاب دارد.
اما پرسش این است که رسانه‌ها چه نسبتی با این فرهنگ دارند؟ آیا توانسته‌اند بازتاب‌دهنده روح فرهنگی اصفهان باشند یا خود به عاملی برای دگرگونی آن بدل شده‌اند؟
در گذشته، رسانه به معنای امروز وجود نداشت؛ اما ابزارهای ارتباطی دیگری همان کارکرد را ایفا می‌کردند. منبر، مجالس شعر و ادبیات، تئاتر، قهوه‌خانه‌ها و زورخانه‌ها، همه رسانه‌های سنتی اصفهان بودند. منبر، نه‌فقط جایگاه وعظ و ارشاد، بلکه تریبونی اجتماعی برای انتقال ارزش‌های اخلاقی، دینی و حتی سیاسی بود. خطیب اصفهانی، با زبانی فاخر و درعین‌حال مردم‌فهم، پیوندی میان دین، اخلاق و زندگی روزمره برقرار می‌کرد. منبر، همان رسانه‌ای بود که فرهنگ دینی را از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کرد و در شکل‌دهی به فرهنگ عمومی شهر، نقشی بی‌بدیل داشت.

با گذر زمان و ظهور رسانه‌های مدرن، از رادیو و تلویزیون تا شبکه‌های اجتماعی، این نقش سنتی دچار دگرگونی شد. امروز منبر هنوز جایگاه خود را در میان قشرهای مذهبی و مناسبت‌های دینی حفظ کرده است؛ اما تأثیر اجتماعی آن در مقایسه با گذشته کاهش یافته و بخشی از وظیفه انتقال ارزش‌ها و باورهای فرهنگی به دوش رسانه‌های نوین افتاده است.

در کنار منبر، جلسه‌های شعرخوانی، موسیقی سنتی، تئاتر و محافل خانگی نیز از جمله عرصه‌هایی بودند که فرهنگ گفت‌وگو، ادب و زیبایی‌دوستی اصفهانی را بازتاب می‌دادند.
این محافل، نه‌فقط سرگرمی، بلکه مدرسه‌ای فرهنگی برای انتقال ذوق، اخلاق و هویت شهری بودند. امروز اما این میدان‌ها تا اندازه زیادی جای خود را به فضای مجازی و رسانه‌های دیجیتال داده‌اند؛ جایی که پیام‌ها کوتاه‌تر، احساسات شدیدتر و ارزش‌ها گاه سطحی‌تر بازتاب می‌یابند.

در این میان، رسانه‌های بومی اصفهان، چه در قالب صداوسیمای مرکز استان، چه مطبوعات محلی و چه رسانه‌های آنلاین، اگر با نگاهی فرهنگی و مبتنی بر هویت شهری عمل کنند، می‌توانند تعادلی میان سنت و مدرنیته برقرار سازند. معرفی هنرمندان و چهره‌های بومی، روایت درست از آیین‌ها و بازنمایی روح دین‌داری معتدل و اخلاق‌مدار اصفهانی، می‌تواند نسل جدید را با ریشه‌های فرهنگی خود پیوند دهد.
چالش اصلی اما در سواد رسانه‌ای است. بسیاری از مخاطبان، مصرف‌کننده پرشور رسانه‌اند؛ اما مهارت تحلیل و تشخیص پیام‌های فرهنگی را ندارند. اگر نهادهای فرهنگی و آموزشی در اصفهان آموزش سواد رسانه‌ای را جدی بگیرند و از ظرفیت‌های موجود، مانند مدارس و رسانه‌های محلی برای ترویج تفکر انتقادی بهره ببرند، می‌توانند این خلأ را جبران کنند.

درنهایت، نسبت رسانه و فرهنگ عمومی اصفهان، دوسویه است. رسانه، بازتاب‌دهنده فرهنگ بوده، اما در شکل‌دهی به آن نیز نقش‌آفرین است. اگر رسانه‌های امروز از روح فرهنگ اصفهانی، یعنی دین‌داری عالمانه، ادب، زیبایی‌دوستی و خردورزی، الهام بگیرند، خواهند توانست پلی میان میراث کهن و جهان مدرن بسازند.

اما اگر در دام الگوبرداری‌های سطحی و مصرف‌گرایی رسانه‌ای بیفتند، ممکن است همان فرهنگی را که قرن‌ها به‌عنوان سرمایه اجتماعی اصفهان درخشان بوده، به حاشیه برانند. اصفهان، همچنان می‌تواند «نصف‌جهان» باشد؛ اگر رسانه‌هایش، از مدل سنتی آن مانند منبر تا مدل امروز و برخط آن، زبان فرهنگ، ایمان و انسانیت این شهر را زنده نگه دارند.

علی جلالی، مدرس و پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی

جلوه فرهنگ اصفهانی در ادبیات عامه

یکی از آیینه‌هایی که فرهنگ عامه سرزمینی در آن به خوبی جلوه‌گر می‌شود، زبان و ادبیات آن سرزمین است؛ اصفهان نیز بنا به قدمت تاریخی و غنای فرهنگی‌اش، از شگفت‌انگیزترین نشانه‌ها و عناصر زبانی و ادبی منحصر به خود برخوردار است.

مردم خوش‌ذوق اصفهان در ادوار مختلف تاریخی هر آنچه را در آداب و رسوم خود انجام می‌داده‌اند، صرفا عملی برای انجام نمی‌پنداشته‌اند و چون آن را جزئی از زندگی می‌دیده‌اند، برایش شعر می‌ساخته‌اند یا کلام خود را به طنز و کنایه‌ای می‌آراسته‌اند؛ از اشعاری که درباره مراسم عروسی و حنابندان و پاتختی ساخته‌اند گرفته تا حتی اتفاق‌های تلخ و شیرین و ریز و درشت تاریخ که همه را در قالب ادب بروزی دیگرگون داده‌اند. برخی از این ظرافت‌های عامیانه مردم اصفهان درباره حوادث تاریخی چنین است:

وقتی یکی از اسماعیلیه، یعنی احمدبن‌عُطاش را که در عهد سلجوقی قلعه دزکوه را گرفته بود و به مردم اصفهان ظلم می‌کرد، دستگیر کرده‌بودند و برای اعدام در شهر می‌گرداندند، اصفهانی‌ها این شعر را به ترانه می‌خواندند: «عطاش عالی، جان من، عطاش عالی/ میان سر هالی (خالی)/ تو را به دز چه‌کارو؟!» و منظورشان از «میان سر هالی»، تهی‌بودن سر او از خِرَد بوده است.

از دیگر کسانی که به اهل اصفهان بسیار ظلم کرد، هاشم‌خان لنبانی، لوطی و جاهل اصفهانی بود که با جماعت لوطیان دزدی و غارت و تجاوز می‌کرد و مخصوصا ارامنه اصفهان را بسیار می‌آزرد. ظلم او تا آنجا پیش رفت که فتحعلی‌شاه شخصا برای خاتمه دادن به قائله‌اش به اصفهان آمد. او را گرفتند و بینی و گوشش را بریدند و ریشش را خشک‌خشک تراشیدند و تنش را به آهن داغ کردند و دو چشمش را کور کردند و وارونه بر خری نشاندند و در شهر گرداندند و اهل اصفهان این ترانه را خواندند: «حَج هاشم خانی لنبونی/ دُمبِدا خُب می‌جنبونی».

قحطی 1288 هجری‌قمری از شدیدترین قحطی‌های اصفهان بود؛ طوری که بیش از 100هزار نفر اصفهانی مُردند. در آن دوره مردم از گرسنگی، اجساد مردگان و اطفال زندۀ خود را می‌خوردند. مُرده‌ها آن‌قدر زیاد بودند که بی‌غسل و کفن دفن می‌شدند. اصفهانی‌ها درباره این حادثه تلخ چنین سرودند: «گرانی که آدم‌خوری باب گشت / هزار و دویست است و هشتادوهشت». در این سال ناصرالدین‌شاه عازم کربلا شده بود و مردم چنین ترانه‌ای ساخته بودند: «شاه کج‌کلا، رفته کربلا، گشته بی‌بلا، نان شده گران، یک من یک قران، ما شدیم اسیر، از دست وزیر».

در 1118هجری‌قمری که چهلستون در آتش سوخت، این بیت را مردم اصفهان گفتند: «هزارویکصد و هجده ز هجرت نبوی/ گذشته بود که آتش به چلستون افتاد».

در زمان محمدشاه قاجار که منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان بود، دستور داد چهارباغ بالا و هزارجریب را گل‌کاری بی‌نظیری کنند و درختان بسیار بکارند؛ البته نگهبانانی نیز گماشته بود تا به آواز خوش و بلند، «مچین مچین» بگویند تا کسی از عابران گل نچینند. میرزا اشتهای شاعر در این باب گفته بود: «از عهد پادشاهی جالوت تا کنون/ پای درخت توت نبوده قراولی!». میان استادان قدیم موسیقی اصفهان قطعه‌ای به نام «بیات درویش حسن» در دستگاه اصفهان مشهور است که می‌گویند منسوب به مردی است بدین نام که در چهارباغ گلبان بوده و «مچین مچین» را به بانگ بلند بدین طرز موسیقی ادا می‌کرده است. پیران صاحب‌ذوق اصفهان دراین‌باره گفته‌اند: «دست بلورین که به گُل می‌رسد/ مچین مچین تا سرِ پُل می‌رسد» (مقصود از پل، سی‌و‌سه‌پل بوده است).

این چند نمونه مشتی از خروار است. اگر کسی در ترانه‌ها و داستان‌های محلی اصفهان و اشعاری که در مراسم مختلف می‌خوانده‌اند و می‌خوانند و نیز در ضرب‌المثل‌ها و کنایات و حتی دشنام‌ها و نفرین‌ها و لطیفه‌های اهالی این شهر دقت کند، بسیاری از جلوه‌های فرهنگ کهن اصفهان را خواهد یافت. چند کتابی که در زمینه فرهنگ عامه مردم ایران خواندنی بوده، کتاب از «خشت تا خشت» محمود کتیرایی؛ «ادبیات عامیانه ایران» از محمدجعفر محجوب و «باورهای عامیانه مردم ایران» از حسن ذوالفقاری است.